قصاید

محمد بن محمد اوحد الدین انوری

نسخه متنی -صفحه : 463/ 77
نمايش فراداده

در وصف ربيع و مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني

  • آنكه در معركه ى سحر بيان طول و عرض دلش از مكرمتست چرخ با قدر بلندش داند ابر با دست جوادش داند نظرش مبدا صد اقبالست ناوك حاده ى گردون را در ار بهر مراعات وليش بر فلك بهر مكافات عدوش نفخ صورست صرير قلمش كان نشورى دهد آنرا كه تنش وين حياتى دهد آنرا كه دلش اى تمامى كه پس از ذات خداى تير ديوان ترا مستوفى زهره در مجلس تو خنياگر فتنه از امن تو در زنجيرست بالله ار با سر انصاف شوى كچو زو درگذرى كل وجود شير با باس تو بي چنگالست آن نه شير است كنون روباهست هست جرمى كه درو شير فلك هست جرمى كه درو شير فلك
  • قلمش همچو عصا عبانست پود و تار كفش از احسانست كه برو اوج زحل تاوانست كه برو نام سخا بهتانست سخطش علت صد خذلانست سايه ى حشمت او خفتانست خار عقرب چو گل ميزانست زخمه ى زهره شل كيوانست نفخ صورى نه كه در قرآنست بر سر كوى اجل قربانست كشته ى حاده ى دورانست جز كمال تو همه نقصانست چرخ عمال ترا ديوانست ماه بر درگه تو دربانست جور از عدل تو در زندانست نايب عدل تو نوشروانست جور عبدالملك مروانست گرگ با عدل تو بي دندانست وين نه گرگست كنون چوپانست همه پوشيده و او عريانست همه پوشيده و او عريانست