در وصف ربيع و مدح مجدالدين ابوالحسن عمراني
قلم تست كه چون كلك قضا از پى خدمت تو گوى فلك در بر سايه ى تو ذات عدوت در سراى امل از جود كفت زآتش غيرت خوان تو مقيم هرچه در مدح تو گويند رواست شعر جز مدحت تو تزويرست رمزى از نطق تو صد تاليف است پس مقالات من و مجلس تو وصف احسان تو خود كس نكند من چه دانم شرف و رتبت آنك از تو آن مايه بداند خردم اى جوادى كه دل و دست ترا روز نوروز و مى اندر خم و ما كس دگرباره درين دم نرسد به خداى ار به حقيقت نگرى همه بگذار كدامين گنه است تا كه نه دايره ى گردون را در جهان خرم و آباد بزى از بد چار و نهت باد پناه
از بد چار و نهت باد پناه
ايمن از شبهت و از طغيانست نه به صورت به صفت چوگانست نه به معنى به صور انسانست سفره در سفره و خوان در خوانست بر فلك ور و حمل بريانست جز تو ، وان لم يزل و سبحانست شغل جز طاعت تو عصيانست سطرى از خط تو صد ديوانست راست چون زيره و چون كرمانست من كيم ور به مل حسانست عقل در ماهيتش حيرانست كه ترا جز به تو نتوان دانست صحن دريا و انامل كانست همه هشيار، نه از حرمانست پس بخور گرچه مه شعبانست مه شعبان و صفر يكسانست كه فزون از كرم يزدانست حركت گرد چهار اركانست زانكه آباد جهان ويرانست آنكه بر چار و نهش فرمانست
آنكه بر چار و نهش فرمانست