مطلع چهارم
-
موكب شاه اختران، رفت به كاخ مشترى
قعده ى نقره خنگ روز آمده در جنيبتش
يافت نگين گم شده در بر ماهيى چو جم
هيكل خاك را ز نور حرز نويسد آسمان
خاك در خدايگان گر به كف آورى در او
غازى مصطفى ركاب آنكه عنان زنان رود
مفخر اول البشر، مهدى آخر الزمان
خسرو صاحب القران، تاج فروق خسروان
دست بهشت صدر او، دست قدر به خدمتش
گر عظمت نهد چو جم منظر نيم خايه را
گوهر ذوالفقار او گرنه على است، چون كند
دلدل مشترى پيش، جفته زد اندر آسمان
شاه بر اسب پيل تن رخ فكند پلنگ را
گرنه سگش بود فلك، چون نمط پلنگ و مه
از رحم عروس بخت اين حرم جلال را
در بر تيغ حصر مى زاده جنابه چون عنب
كى به دو خيل نحس پي، بر سپهش زند عدو
لعبت مرده را كه اصل از گچ زنده مي كنند
سخت تغابنى بود حور حرير سينه را اى چو هيولى فلك، صدر تو از فنا تهى
اى چو هيولى فلك، صدر تو از فنا تهى
-
شش مهه داده ده نهش، قصر دوازده درى
ادهم شب فكنده سم، كندرو از مشمرى
بر سر كرسى شرف، رفت ز چاه مضطرى
در حركات از آن كند، جدول جوى مسطرى
هشت بهشت و چار جوى از بر سدره بنگرى
با قدم براق او، فرق سپهر چنبرى
وحى به جانش آمده، آيت عدل گسترى
جعفر دين به صادقي، حيدر كين به صفدرى
گنبد طاقديس را، بسته نطاق چاكرى
خانه ى مورچه شود، نه فلك از محقرى
بيشه ستان رزم را آتشى و غضنفرى
آه ز دل كشان زحل، گفت قطعت ابهرى
شير فلك چو سگ بود، تاش پياده نشمرى
پر نقط بهق شود، روى عروس خاورى
نوخلفان فتح بين وار ملك پرورى
برده جناب از آسمان كرده همه دو پيكرى
كى به دو زرق بسته سر، هر سقطى شود سرى
از دل پير عاشقان، رخصت نيست دلبرى
لاف زنى خارپشت از صفت سمنبرى وى چو طبيعت ملك، ذات تو از خطا برى
وى چو طبيعت ملك، ذات تو از خطا برى