قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 477
نمايش فراداده

در مدح ابوالمظفر جلال الدين شروان شاه اخستان

  • پيش كه صبح بر درد شقه ى چتر عنبرى پيش كه غمزه زن شود چشم ستاره ى سحر بركش ميخ غم ز دل پيش كه صبح بركشد ساخت فرو كند ز اسب، آينه بندد آسمان زآنكه برهنگى بود زيور تيغ صبح فش گاه چو حال عاشقان صبح كند ملونى چون به صبوح بلبله قهقهه كرد و خنده نى روز به روزت از فلك نزل دو صبح مي رسد نوبر صبح يك دم است، اينت شگرف اگر دهى فرض صبوح عيد را كز تو به خواب فوت شد نيست ز نامده خبر وز دم رفته حاصلى عمر پلى است رخنه سر، حاده سيل پل شكن آنكه غم جهان خورد، كى ز حيات برخورد آهوكا سگ توام مى خور و گرگ مست شو برگ مى صبوح كن، سركه فروختن كه چه خواب تو مي نشاندم بر سر آتش هوس شو به گلاب اشك من خواب جهان ز عبهرت هم به گلاب لعل بر، درد سرم كه از فلك برق تويى و بيد من، سوخته ى توام كنون رقص كنان نگر خره لعل غبب چو روى تو رقص كنان نگر خره لعل غبب چو روى تو
  • خيز مگر به برق مى برقع صبح بر درى بر صدف فلك رسان خنده ى جام گوهرى اين خشن هزار ميخ از سر چرخ چنبرى صبح قبا زره زند، ابر كند زره گرى صبح برهنه مي كند بر تن چرخ زيورى گه چو حلى دلبران مرغ كند نواگرى خنده كند نه قهقهه، صبح چو نوگل طرى صبح سه گردد ار به كف جام صبوحى آورى داد دمى كه مي دهد صبح دمت به نوبرى صدره اگر قضا كنى تا ز صبوح نشمرى حاصل وقت را نگر تا دم رفته ننگرى كوش كه نارسيده سيل، از پل رخنه بگذرى پس تو غم جهان مخور، تا ز حيات برخورى خواب پلنگ نه ز سر گرچه پلنگ گوهرى گرچه ز خواب جسته اى خوش ترش و گران سرى كان همه مشك بر سرت وين همه مغز را ترى تا به دو لاله دركشى جام گلاب عبهرى با همه درد دل مرا درد سرى است بر سرى سوخته بيد خواه اگر رواق عيد پرورى طوق كشان سرودمش چون خطت از معنبرى طوق كشان سرودمش چون خطت از معنبرى