بر غبب و دم خزه خيز و ركاب باده ده منتظرى كه از فلك خوانچه ى زر برآيدت جز جگرى نخورده اى بر سر خوانچه ى زر برآيدت كرده ى چرخ جو به جو ديده و آزموده اى در ده از آن چكيده خون ز آبله ى تن رزان از پس زر اختران كامده بر محك شب تيره شد آب اختران ز آتش روز و مي كند چرخ كبود جامه بين ريخته اشك ها ز رخ آن مى و جام بين بهم گوئى دست شعبده در كف ساقى از قدح حقه ى لعل آتشى ساقى بزم چون پرى جام به كف چو آينه در كف آهوان بزم آب رز است و گاو زر از قطرات جرعه ها ژاله ى زرد ريخته دختر آفتاب ده در تتق سپهر گون كرده به جلوه كردنش باد مسيح مريمى مطرب سحرپيشه بين در صور هر آلتى بربط اعجمى صفت هشت زبانش در دهان ناى عروسى از حبش ده ختنش به پيش و پس چنگ برهنه فرق را پاى پلاس پوش بيندست رباب و سر يكى بسته به ده رسن گلو دست رباب و سر يكى بسته به ده رسن گلو
چون دمش از مطوقى چون غببش ز احمرى خوانچه كن و چمانه كش خوانچه ى زر چه مي برى عمر تو مي خورد تو هم در غم خوانچه ى زرى كرده به جور جو جوت هم به جوال او درى كبله ى رخ فلك، برد عروس خاورى رفت سياهى از محك، ماند سپيد پيكرى بر درجات خط جام آب چو آتش اخترى تا تو ز جرعه بر زمين جامه ى عيد گسترى كرده ز سيم ده دهى صره ى زر شش سرى در گلوى قدح ز كف رشته ى عقد عنبرى او نرمد ز جام اگر ز آينه مي رمد پرى آتش موسوى است آن در بر گاو سامرى يافته چون رخ فلك پشت زمين مجدرى گشته به زهره ى فلك حامله هم به دخترى كرده به نقش بستنش نار خليل آزرى آتش و آب و باد و گل كرده بهم ز ساحرى از سر زخمه ترجمان كرده به تازى و درى تاج نهاده بر سرش از نى قند عسكرى خشك رگى كشيده خون ناله كنان ز لاغرىزير خزينه ى شكم كاسه ى سر ز مضطرى زير خزينه ى شكم كاسه ى سر ز مضطرى