قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 72
نمايش فراداده

در فقر و گوشه نشينى و گله از سفر

  • گرچه تبريز شهره تر شهرى است خاك شروان مگو كه وان شر است هم شرفوان نويسمش ليكن عيب شروان مكن كه خاقانى عيب شهرى چرا كنى به دو حرف جرم خورشيد را چه جرم بدانك گر چه ز اول غر است حرف غريب چه كنى نقص مشك كاشغرى گرچه هست اول بدخشان بد نه تب اول حروف تبريز است ديدى آن جانور كه زايد مشك ديدى آن جانور كه زايد مشك
  • ليك شروان شريفتر غر است كان شرفوان به خير مشتهر است حرف علت از آن ميان بدر است هست از آن شهر كابتداش شر است كاول شرع و آخر بشر است شرق و غرب ابتدا شراست و غر است مرد نامى غريب بحر و بر است كه غر آخر حروف كاشغر است به نتيجه نكوترين گهر است ليك صحت رسان هر نفر است نامش آهو و او همه هنر است نامش آهو و او همه هنر است