قصاید

خاقانی شروانی

نسخه متنی -صفحه : 529/ 86
نمايش فراداده

در مدح صفوة الدين بانوى شروان شاه

  • آن خديجه است كز ارادت حق وان زبيده است كز سعادت بخت بر سر هشت خلد مجلس او روز نو چون كبوتر زرين بهر آگين چار بالش اوست جود معروف او به آب حيات ژاله ى نعمت از هواى سخا تخم اقبال در زمين بقا گوئى از آتش شهاب فلك سهم درگاه او خدنگ وبال نور ايمان او خوى خجلت وقت توقيع، نوش داروى جان بر عدو زهر و بر ولى مهره است دولت بانوان نار ظفر همت بانوان جواهر سعد دولت او كه پيكر شرف است همت او كه گوهرى گهر است نعش در پاى چار دختر او از پى آن پسر كه خواهد بود فال سعد است گفت خاقانى فال سعد است گفت خاقانى
  • مال و جان بر پيمبر افشانده است بهر كعبه سر و زر افشانده است نه فلك هفت اختر افشانده است بر زمين پر اخضر افشانده است هر پرى كاين كبوتر افشانده است خاك بر بخل منكر افشانده است بانوى ملك پرور افشانده است بانوى عدل گستر افشانده است شعله در ديو كافر افشانده است بر پلنگان صفدر افشانده است بر رخ خلد انور افشانده است زان سر كلك لاغر افشانده است هر چه آن مار اسمر افشانده است بر سر بوالمظفر افشانده است بر كلاه برادر افشانده است آستين بر دو پيكر افشانده است دست بر چار گوهر افشانده است زيور هر سه دختر افشانده است قرع ها سعد اكبر افشانده است كز نفس مشك اذفر افشانده است كز نفس مشك اذفر افشانده است