لاف دانش مي زني، خود را نمي دانى چه سود؟نفس را بريان و حلوا مي دهي، او دشمنستگر خدا را بنده اي، بگذار نام خواجگىنام خود سلمان نهادي، تا مسلمان خوانمترفت پنجه سال و حسرت ميخورى اكنون، ولىاسب چوگانى خريدي، زين زرين ساختىگر به ديوان قيامت بردنت بايد حسابكار خلقى را به تدبير تو باز انداختندعمر و مال اندر سر كار عمارت كرده اىچون بخواهى رفت زود از قيصر و قصرت چه نفع؟مي كنى درمان درد مردم از دانش، ولىنامه ى عيب كسان، گيرم، كه برخوانى چو آبچند پى گفتى كه دستى نيك دارم در هنرهر زمان گويي كزين پس پيش گيرم راستىبي غرض كس را نخواهى داد نانى در جهاناز براى سود زر جان در زيان انداختىاوحدي، چون ديوت از انگشت برد انگشترىاوحدي، چون ديوت از انگشت برد انگشترى
دعوى دل كرده اي، چون غافل از جانى چه سوددشمنان را دادن حلوا و برياني، چه سودپيش او چون سر نهادي، باز پيشانى چه سود؟چون نمي ورزى سلامت، نام سلمانى چه سود؟تير چون از شست بيرون شد پشيمانى چه سودچون نخواهى برد گويى اسب چوگانى چه سود؟بر سر طومارها طغراى ديوانى چه سود؟چون همه تدبير كار خود نمي دانى چه سود؟اين عمارتها كه سر دارد به ويرانى چه سود؟چون نخواهى ماند دير، از خانه و خانى چه سود؟اين همه درمان در آن ساعت كه درمانى چه سود؟نيم حرف از نامه ى خود برنمي خوانى چه سود؟با چنين دستى چو دست آموز شيطانى چه سود؟اين حكايت خود بگويي، ليك نتوانى چه سود؟كفش مهمان چون بخواهى برد، مهمانى چه سود؟چون نمي مانى و اين زرها همي مانى چه سود؟زير دستت بعد ازين ملك سليمانى چه سود؟زير دستت بعد ازين ملك سليمانى چه سود؟