قصاید

اوحدی مراغه ای اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 43/ 26
نمايش فراداده

وله نورالله قبره

  • مسلمانان، سلامت به، چو بتوانيد، من گفتم به مال و جاه چندينى نبايد غره گرديدن درين بستان، كه دل بستيد، اگرتان دسترس باشد به گردد حال ازين سامان كه مي بينيد و اين آيين پى نام كسان رفتن به عيب انصاف چون باشد؟ دل درماندگان خستن، خطا باشد، كه هم در پى حدي اوحدى اين بود و تدبيرى كه مي داند حدي اوحدى اين بود و تدبيرى كه مي داند
  • دل بيچارگان از خود مرنجانيد، من گفتم ز گرد اين و آن دامن برافشانيد، من گفتم براى خود درخت نيك بنشانيد، من گفتم شما هم حال ها برخود بگردانيد، من گفتم نخستين نامه ى خود را فرو خوانيد، من گفتم شما نيز اين چنين يك روز درمانيد، من گفتم تمامست اين قدر، باقى شما دانيد، من گفتم تمامست اين قدر، باقى شما دانيد، من گفتم