وله طاب الله ثراه - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

اوحدی مراغه ای اصفهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وله طاب الله ثراه





  • مردم نشسته فارغ و من در بلاى دل
    از من نشان دل طلبيدند بيدلان
    رمزى بگويمت ز دل، ار بشنوى به جان
    دل را، ز هر چه هست، بپرداز و صاف كن
    گر در دل تو جاى كسى هست غير او
    دل عرش مطلقست و برو استواى حق
    بر كرسى وجود تو لوحيست دل ز نور
    گر دل به مذهب تو جزين گوشت پاره نيست
    دل بختييست بسته بر مهد كبريا
    كيخسرو آن كسيست كه حال جهان بديد
    بيگانه را به خلوت ما در مياوريد
    چون آفتاب عشق برآيد، تو بنگرى
    بگذر به شهر عشق، كه بينى هزار جان
    پيوند دل بديد كسي، كش بريده اند
    از راى دل گذار نباشد، بهيچ روى
    سرپوش جسم اگر ز سر جان برافكنى
    گر در فناى جسم بكوشى بقدر وسع
    نقد تو زير سكه ى معنى كجا نهند؟
    چون هيچ دل به دست نياورده اى هنوز عمرى گداى خرمن دل بوده ام به جان
    عمرى گداى خرمن دل بوده ام به جان



  • دل دردمند شد، ز كه جويم دواى دل؟
    من نيز بيدلم، چه نوازم نواى دل؟
    بگذر ز جان، تا كه ببينى لقاى دل
    تا هر چه هست بنگرى اندر صفاى دل
    فارغ نشين، كه هيچ نكردى به جاى دل
    زين جا درست كن به قياس استواى دل
    بروى نبشته سر خدايى خداى دل
    قصاب كوى به ز تو داند بهاى دل
    وين عقل و نطق و جان همه زنگ و دراى دل
    از نور جام روشن گيتى نماى دل
    تا نشنوند واقعه ى آشناى دل
    جانها چو ذره رقص كنان در هواى دل
    دل دل كنان ز هر سر كويى كه واى دل
    بر قد جان به دست محبت قباى دل
    سلطان دلست و سر كه بپيچد ز راى دل؟
    فيض ازل نزول كند در فضاى دل
    من عهد مي كنم به خلود بقاى دل
    چون آهن تو زر نشد از كيمياى دل
    چندين مزن به خوان هوس بر، صلاى دل تا گشت دامن دل من پر بلاى دل
    تا گشت دامن دل من پر بلاى دل


/ 43