دوش از نسيم گل دم عنبر به من رسيد دل چون ز سر محرم اسرار انس شد وهمم ز ريگ يرب قربت چو برگذشت نوري، كه در تصرف كس مدخلى نداشت دل را به لب رسيد ز غم جان و عاقبت از من جدا شد و چو من از من جدا شدم برقدم آن قبا، كه قدر راست كرده بود از دست ساقيي، كه از آن دست كس نديد نامم رواست، گر چو خضر، جاودان بود با من به جنگ بود جهانى و من به لطف چون بي سبب خليفه نسب بودم، از قديم در قلب گاه نطق چو كردم دلاورى هر كس نصيبه اى ز تر و خشك روزگار در صدر نطق حاجب ديوان منم، كه من دست خرد چو نقل سخن را نصيب كرد غواص بحر فكر منم ورنه از كجا با اين پيادگي، كه تو بيني، كم از زنم اين نيست جز نتيجه ى زارى وزانكه من از اوحدى شنو كه به چل سال پيش ازوصد خرمن تمام ببخشيدم از كرم صد خرمن تمام ببخشيدم از كرم
وز نافه بوى زلف پيمبر به من رسيد آن سر سر بمهر مستر به من رسيد از ناف روضه نافه ى اذفر به من رسيد در صورت روان مصور به من رسيد جان در ميان نهادم و دلبر به من رسيد از ديگران جدا شد و ديگر به من رسيد قادر نظر بكرد و مقدر به من رسيد جامى از آن طهور مطهر به من رسيد زيرا كه آرزوى سكندر به من رسيد از داورى گذشتم و داور به من رسيد تخت سخن گرفتم و افسر به من رسيد مير سپاه گشتم و لشكر به من رسيد برداشتند و اين سخن تر به من رسيد قانون درست كردم و دفتر به من رسيد خصمم گرفت پسته و شكر به من رسيد چندين هزار دانه ى گوهر به من رسيد؟ گر اسب هيچ مرد دلاور به من رسيد زورى نيازمودم و بي زر به من رسيد اين بخشش از محمد و حيدر به من رسيدوز هيچ كس جوي، خجلم، گر به من رسيد وز هيچ كس جوي، خجلم، گر به من رسيد