وله ايضا - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

اوحدی مراغه ای اصفهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وله ايضا





  • چرا پنهان شدى از من؟ تو با چندين هويدايى
    تو خورشيدى و ميخواهى كه ناپيدا شوى از من
    گرم دور از تو يك ساعت گذر بر حلقه اى افتد
    دمى نزديك آن باشد كه گردم در تو ناپيدا
    تو چون شيرى و ما چون آب، هر گاهى كه با ما تو
    جهان را جمله زيبايى من از روى تو مي بينم
    ز بهر ديدن روى تو بينايى نگه دارم
    كسى از كنه اسرار تو آگاهى نمي يابد
    به وصفت كند ازينم من كه ميدانم نه آنى تو
    ز بهر طاعت تست اين كه گردون شد دوتا آرى
    براى عصمت خوبان خلوت خانه ى رازت
    كجا غايب شود غيبى ز علم دوربين تو؟
    چو دربندى درى بر خلق بگشايى در ديگر
    ز پا افتدگانت را نگفتي دست ميگيرم؟
    چو در باغ تو از لطفت همان اميد ميباشد
    ز ما گر خدمتى شايسته ى حضرت نمي آيد
    سبك برخاستم از هر چه فرمودى به جان، اكنون
    ترا رحمت فراوانست و ما لرزان ز بي برگى
    چه آب روى خواهد بود بر خاك درت ما را؟ كجا شايسته دانم شد نظر گاه الهى را؟
    كجا شايسته دانم شد نظر گاه الهى را؟



  • كجا پنهان توانى شد؟ كه همچون روز پيدايى
    به مشتى گل كجا بتوان كه خورشيدى بيندايي؟
    مرا در حلقها جويى و همچون حلقه بربايى
    زمانى بيم آن باشد كه گردم بي تو سودايى
    درآميزي، به يك ساعت ز ما برخيزد اين مايى
    ولى روى ترا ملى نمي بينم به زيبايى
    چه ميگويم؟ نه آن نورى كه در گنجى به بينايى
    چه اين دوران زيرين و چه نزديكان بالايى
    كه در تقرير ما گنجى و در تحرير ما آيى
    به فرمانت روا باشد دوتا گشتن كه يكتايى
    ميان تا روز مي بندد شب تيره به لالايى
    كه هم برغيب علامى و هم بر عيب دانايى
    فرو بستن ترا زيبد كه در بندى و بگشايى
    ز پا افتاده ام اينك چه ميگويي؟ چه فرمايي؟
    كه ناهموارى ما را به لطف خود بپيرايى
    برآن در ابتيم آخر، نه بي صبريم و هرجايى
    به گوش امر بنشستيم تا ديگر چه فرمايي؟
    ترا انديشه ى عفوست و ما ترسان ز رسوايى
    كه بر دشت هوس كرديم چندين بادپيمايى كه عمر خود تلف كردم به خودرويى و خودرايى
    كه عمر خود تلف كردم به خودرويى و خودرايى


/ 43