چرا پنهان شدى از من؟ تو با چندين هويدايى تو خورشيدى و ميخواهى كه ناپيدا شوى از من گرم دور از تو يك ساعت گذر بر حلقه اى افتد دمى نزديك آن باشد كه گردم در تو ناپيدا تو چون شيرى و ما چون آب، هر گاهى كه با ما تو جهان را جمله زيبايى من از روى تو مي بينم ز بهر ديدن روى تو بينايى نگه دارم كسى از كنه اسرار تو آگاهى نمي يابد به وصفت كند ازينم من كه ميدانم نه آنى تو ز بهر طاعت تست اين كه گردون شد دوتا آرى براى عصمت خوبان خلوت خانه ى رازت كجا غايب شود غيبى ز علم دوربين تو؟ چو دربندى درى بر خلق بگشايى در ديگر ز پا افتدگانت را نگفتي دست ميگيرم؟ چو در باغ تو از لطفت همان اميد ميباشد ز ما گر خدمتى شايسته ى حضرت نمي آيد سبك برخاستم از هر چه فرمودى به جان، اكنون ترا رحمت فراوانست و ما لرزان ز بي برگى چه آب روى خواهد بود بر خاك درت ما را؟كجا شايسته دانم شد نظر گاه الهى را؟ كجا شايسته دانم شد نظر گاه الهى را؟
كجا پنهان توانى شد؟ كه همچون روز پيدايى به مشتى گل كجا بتوان كه خورشيدى بيندايي؟ مرا در حلقها جويى و همچون حلقه بربايى زمانى بيم آن باشد كه گردم بي تو سودايى درآميزي، به يك ساعت ز ما برخيزد اين مايى ولى روى ترا ملى نمي بينم به زيبايى چه ميگويم؟ نه آن نورى كه در گنجى به بينايى چه اين دوران زيرين و چه نزديكان بالايى كه در تقرير ما گنجى و در تحرير ما آيى به فرمانت روا باشد دوتا گشتن كه يكتايى ميان تا روز مي بندد شب تيره به لالايى كه هم برغيب علامى و هم بر عيب دانايى فرو بستن ترا زيبد كه در بندى و بگشايى ز پا افتاده ام اينك چه ميگويي؟ چه فرمايي؟ كه ناهموارى ما را به لطف خود بپيرايى برآن در ابتيم آخر، نه بي صبريم و هرجايى به گوش امر بنشستيم تا ديگر چه فرمايي؟ ترا انديشه ى عفوست و ما ترسان ز رسوايى كه بر دشت هوس كرديم چندين بادپيمايىكه عمر خود تلف كردم به خودرويى و خودرايى كه عمر خود تلف كردم به خودرويى و خودرايى