وله نورالله قبره - قصاید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید - نسخه متنی

اوحدی مراغه ای اصفهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

وله نورالله قبره





  • عمر گذشت، اى دل شكسته، چه داري؟
    روز بيهوده صرف كرده اي، اكنون
    آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزى
    بس كه خجالت برى به روز قيامت
    آب و زمينى چنين و قوت بازو
    چاره ى پيرى كن اى نفس، كه جوانى
    اى كه گذر مي كنى به كوى عزيزان
    بس كه برين باره كوه و دشت كه بينى
    حجره ى دل را سياه كرده ز ظلمت
    اين همه جهلست، ورنه كوه نمي كرد
    زان همه كالاى قيمتى به قيامت
    نقد خود اينجا تمام كن، كه بسوزى
    هرچه مرا عقل گفت، با تو بگفتم
    گفته ى من فرق كن ز گفته ى ديگر
    دور ز اقوال نيك نيست زبانم
    معترفم من كه هيچ كار نكردم
    اوحدي، آنجا كه بار راه گشايند
    كار سعادت به زور نيست، مگر تو
    يارى از آن درطلب، كه هركه بيفتاد آنكه ترا يك نفس فرو نگذارد
    آنكه ترا يك نفس فرو نگذارد



  • چاره ى كارى نمي كني، به چه كاري؟
    گريه ى بيهوده چيست در شب تاري؟
    رو، كه به عمرى قضاى آن نگزارى
    گر ورق كرده هاى خود بشمارى
    عذر چه گويى كه هيچ تخم نكاري؟
    راه به منزل بر، آن زمان كه سوارى
    بر سر گور تو بگذرند به خوارى
    ابر زمستان گذشت و باد بهارى
    خانه ى گل را چه مي كنى كه نگاري؟
    عهده ى عهد امانتى كه تو دارى
    يك دو سه با خويش جهد كن، كه بيارى
    بر سر آن آتش، ار تمام عيارى
    تا تو ز من بشنوى و در عمل آرى
    لعل بدخشى شناس و مشك تتارى
    گرچه ز افعال خوب فردم و عارى
    جز ورق خود سيه به شيفته كارى
    اهل بضاعت، جز آب ديده چه بازي؟
    در كنف مسكنت گريزى و زارى
    از در او يافت زورمندى و يارى جهل بود، گر ز خاطرش بگذارى
    جهل بود، گر ز خاطرش بگذارى


/ 43