گر آن جهان طلبي، كار اين جهان درياب تو غافلى و رفيقان به كار سازى راه هزار بار ترا بيش گفته ام هر روز جوان چو پير شود، كار كرده مي بايد زمانه مي گذرد، چون زمين مباش، زمن ترا شكار دلي، گر ز دست برخيزد گرت به جان خطرى ميرسد تفاوت نيست ورت نگه كند از گوشه اى شكسته دلى به هيچ كار نيايى چو ناتوان گردى اقامت تو بدنيا ز بهر آخرتست شنيده اى كه چها يافتند پيش از تو؟ به پيشگاه بزرگان گرت رها نكنند ز عمر عاريتي، اوحدي، بمير امروزمكن ز ياد فراموش روز دشوارى مكن ز ياد فراموش روز دشوارى
به هرزه مي گذرد عمر، وارهان، درياب چه خفته اي؟ كه برون رفت كاروان، درياب كه هين شبى دوسه بيدار باش، هان درياب ز پير كار نيايد، تو، اى جوان، درياب قبول كن، ز من اى خواجه، اين زمان درياب سوار شو، منشين، سعى كن، روان درياب قبول خاطر صاحب دلان بجان درياب غلط مشو، كه فتوحيست رايگان، درياب كنون كه كار به دستست، مي توان، درياب چو اين گذشت به غفلت مكوش و آن درياب تو نيز آدميي، جهد كن، همان درياب فقير باش و زمين بوس و آستان درياب پس آنگهى برو و عمر جاودان دريابكه با تو چند بگفتم كه اى فلان، درياب كه با تو چند بگفتم كه اى فلان، درياب