شغل سرهنگان دين از مرد متوارى مجوىاز هواى فقر مردان كاخ فغفورى مخواهدر ميان دوكدان لاف هر تردامنىدل كه در سودا غمى شد بينى از بويش مگيرخلعت بوذر ندارى گام ديندارى منهخار پاى راه درويشان آن درگاه راهر كسى را نور صدق عشق اين ره كى دهدگرد طاووسان دين گرد و بمان اوباش رابر سر طور هوا طنبور شهوت مي زنىور تو خواهى نفس شيطان از تو بيزارى كندتا كى اندر راه دين با نفس دمسازى كنىكوزه و ابريق بردارى و راه كج روىور تو خواهى كز كمان شهوت و تير نفاقنزد مغفرها ستور لنگ گردى و آنگهىچون به كنجى باز بنشينى و با ياران حديرو به گرد خاكبازى گرد كين آن راه نيستتا تو خود كى مرد آن باشى كه خود را چون خليلنيست سوداى دفاع تو كه در بازار صدقوقت آب و تخم كشتن گشته شيطان را قرينمگذران در لهو و بازى عمر ليكن روز حشرمگذران در لهو و بازى عمر ليكن روز حشر
سيرت ابرار را در طبع اضرارى مجوىدر سراى سوز سلمان تخت جبارى مجوىنيزه و گرز و كمان و تير عيارى مجوىدر خرابه ى بام گلخن طبل عطارى مجوىقوت حيدر ندارى نام كرارى مجوىدر كف دست عروس مهد عمارى مجوىصورت خورشيد را اندر شب تارى مجوىدر دهان زاغ پيسه مشك تاتارى مجوىعشق دارى لن ترانى را بدين خوارى مجوىنام عشق دوست را جز از سر زارى مجوىبر در ميدان اين درگاه طنازى كنىجامه ى صديق در پوشى و غمازى كنىاز سر انگشت دف زن ناوك اندازى كنىپيش معجرها حدي از مركب تازى كنىاز گل و گرمابه و از شانه ى رازى كنىكاندرين ره با براق خلد خر تازى كنىدر كف محنت چو گوى پهنه ى غازى كنىبا خس و خاشاك مي خواهى كه بزازى كنىوقت خرمن كوفتن با موسى انبازى كنىكيفر آن گاهى برى با حور عين بازى كنىكيفر آن گاهى برى با حور عين بازى كنى