چون تمناى آن تماشا داشتگفت بهرام كارزو داريمنازنين را كه آن همه رم و رامزان تمناى شه كه در خور يافتگشت همراه شير گيرى شاهچو زد آهو بسى و گور انداختآهوان رميده با دل ريشچو سوى خويش خواندشان به سروددر زمان كان نفس فرو بردندچون دمى ديده ها بهم بستندزان نمونه كه شرح نتوان دادديد شه نيز سحرمندى اوليكن آورد همچو طرارانكاين چنين ها بسى است اندر دهركاردانى به كشورى نبوددر شكر خنده شد بت شيرينزيركان در هنر بوند تمامشاه آواز آشنا بشناختداد منزل به جان مشتاقشزد ز عذر گناه خود نفسىزد ز عذر گناه خود نفسى
رفت جائى كه آن تمنا داشتكه هنرهات پيش چشم آريمبود بهر شكنجه ى بهرامجاى جولان خويشتن دريافتنازند راه آوان زان راهلحن آهو نواز را بنواختپاى كوبان درامدند ز پيشپرده خواب راست كرد به رودهمه خفتند گوئيا مردندساخت آن جسته را كه برجستندزنده را كشت و كشته را جان دادبست چشمش ز چشم بندى اوبر گهر طعنه ى خريدارانهر كسى دارد از طلسمى بهركه ازو كار دانترى نبودگفت آرى از ان ما همه اينليك بهتر زمانه از بهرامناوكش را نشانه ى جان ساختدر برآورد چون به غلطاقشعذرهاى گذشته خواست بسىعذرهاى گذشته خواست بسى