گزیده ای از خسرو و شیرین

امیرخسرو دهلوی

نسخه متنی -صفحه : 65/ 40
نمايش فراداده

رفتن خسرو پيش فرهاد و مناظره ى ايشان

  • مزاجش را به پوزش راز پرسيد كه چونى وز كجا افتادت اين روز جوابش داد مرد غم سرشته چو باشد دست تقديرم عناگير بگفت ديده چون دل مايل افتاد ازين پيشم نبود اين بانگ و فرياد ملك گفت اندك اندك پر شد اين سيل دل اندر چيز ديگر بند و مي كوش چنان آزاد گردى روزكى چند بگفت آن گه توان برجستن از چاه اگر چه هست شيرين جان مسكين چو از دل رفت شيرين جان چه باشد مرا تا جان بود تركش نگيرم منه بر جان من بندى كه دارى هر آن كس كو دهد ديوانه را پند گر از لعلش مرا روزيست جامى وگر نبود ز بختم فتح بابى چو لوح زندگانى شد ز من پاك تو خسرو را نصيحت كن در اين درد دل شه زين جواب آتش انگيز دل شه زين جواب آتش انگيز
  • وزان حال پريشان باز پرسيد كه مى سوزد دل من بر تو زين سوز كه اين بود از قضا بر من نبشته كجا بيرون توانم شد ز تقدير بلاى ديده لابد بر دل افتاد كه طبعم بنده بود و جانم آزاد به پستى هم بران نسبت كند ميل كش از خاطر كنى عمدا فراموش كه نارى بيش ياد اين مهر و پيوند كه تا زانو بود يا تا كمرگاه وليكن نيست شيرين تر ز شيرين چو خصم خانه شد مهمان كه باشد وگر ميرم رها كن تا بميرم به خسرو گوى هر پندى كه دارى نخوانندش خردمندان خردمند رسم زو عاقبت روزى به كامى گدائى مر ده گير اندر خرابى چه خواهد ماندن از من پاره اى خاك كه خواهد ماندن از تاج و نگين فرد به جوش آمد چو ديگى ز آتش تيز به جوش آمد چو ديگى ز آتش تيز