اورنگ پنجم
نور الدین عبد الرحمان جامی
نسخه متنی -صفحه : 117/ 103
نمايش فراداده
ابتلاى زليخا به محنت فراق بعد از وفات عزيز مصر
-
دلى كز دلبرى ناشاد باشد
غمى ديگر نگيرد دامن او
زليخا بود مرغى محنت آهنگ
غم يوسف ز جان او نمي رفت
درين وقتى كه رفت از سر عزيزش
خيال روى يوسف يار او بود
به يادش روى در ويرانه اى كرد
ز مژگان دم به دم خوناب مي ريخت
چو بود از تاب دل، سوزان تب او
نمي شست از رخ آن خونابه گويى
گهى كندى به ناخن روى گلگون
گهى سينه گهى دل مي خراشيد
فراوان سال ها كار وى اين بود
جواني، تيره گشت از چرخ پيرش
گريزان گشت زاغ از تير تقدير
به روى تازه چون گلچين اش افتاد
سهى سروش ز بار عشق خم شد
نه سر، نى پاى بود از بخت واژون
درين نم ديده خاك، از خون مردم به پشت خم از آن بودى سرش پيش
به پشت خم از آن بودى سرش پيش
-
ز هر شادى و غم آزاد باشد
نگردد شادي اى پيرامن او
جهان چون خانه ى مرغان بر او تنگ
حديش از زبان او نمي رفت
نماند اسباب دولت هيچ چيزش،
انيس خاطر افگار او بود
وطن در كنج محنت خانه اى كرد
مگر خوناب خون ناب مي ريخت
مژه مي ريخت آبى بر لب او
از آن خونابه بودش سرخ رويى
چو چشم خود گشادى چشمه ى خون
ز جان جز نقش جانان مي تراشيد
ز هجران رنج و تيمار وى اين بود
به رنگ شير شد موى چو قيرش
به جاى زاغ شد بوم آشيان گير
شكن در صفحه ى نسرين اش افتاد
سرش چون حلقه همراز قدم شد
ز بزم وصل، همچون حلقه بيرون
چو شد سرمايه ى بينايي اش گم، كه جستى گم شده سرمايه ى خويش
كه جستى گم شده سرمايه ى خويش