به نام آنكه نامش حرز جان هاستزبان در كام، كام از نام او يافتخرد را زو نموده دم به دم روىفلك را انجمن افروز از انجممرتب ساز سقف چرخ دايرقصب باف عروسان بهارىبلندي بخش هر همت بلندىگناه آمرز رندان قدح خوارانيس خلوت شب زنده دارانز بحر لطف او ابر بهارىوجودش آن فروزان آفتاب استز بام آسمان تا مركز خاكفرود آييم يا بالا شتابيمفرود آييم يا بالا شتابيم
نايش جوهر تيغ زبان هاستنم از سرچشمه ى انعام او يافتهزاران نكته ى باريك چون موىزمين را زيب انجم ده به مردمفراز چار ديوار عناصرقيام آموز سرو جويبارىبه پستي افكن هر خودپسندىبه طاعت گير پيران رياكاررفيق روز در محنت گذارانكند خار و سمن را آبيارىكه ذره ذره از وى نورياب استاگر صد پى به پاى وهم و ادراك،ز حكمش ذره اى بيرون نياييمز حكمش ذره اى بيرون نياييم