قصاید و قطعات

ابو النجم احمد بن قوص منوچهری دامغانی

نسخه متنی -صفحه : 105/ 36
نمايش فراداده

  • آمد اى سيد احرار شب جشن سده برفروز آتش برزين كه درين فصل شتا آتشى بايد چونانكه فراز علمش چون ز گردون بر ازين سلسله ى زر اندود آتش و دود چو دنبال يكى طاووسى وان شرر گويى طاووس به گرد دم خويش چون يكى خيمه ى مرجان ز برش نافه ى مشك يا چو زرين شجرى در شده اطراف شجر باغبان اين شجر از جاى بجنباند سخت مى خور اى سيد احرار، شب جشن سده زان مى ناب، كه تا دارى در دست و چراغ هركه را كيسه گران ، سخت گرانمايه بود من بر خواجه روم تا دهدم سيم بسى هست جبار وليكن متواضع گه جود طالب شعر و جوانمردترين همه خلق طالب شعر و جوانمردترين همه خلق
  • شب جشن سده را حرمت، بسيار بود آذر برزين پيغمبر آذار بود برتر از دايره ى گنبد دوار بود قرص خورشيد، فرو خفته، نگونسار بود كه بر اندوده به طرف دم او قار بود لل خرد فتاليده به منقار بود كه سمنبرگ بر آن نافه ى عطار بود كه بر او بر مر از لل شهوار بود تا فرو بارد بارى كه براشجار بود باده خوردن بلى از عادت احرار بود باز دانستنشان از هم دشوار بود هركه را كيسه سبك ، سخت سبكسار بود تا مرا نيز به نزديك تو مقدار بود متواضع كه شنيده ست كه جبار بود آن جوانمردست كو طالب اشعار بود آن جوانمردست كو طالب اشعار بود