در وصف نوروز و مدح خواجه احمدبن عبدالصمد وزير
نوروز روز خرمى بيعدد بود مجلس به باغ بايد بردن، كه باغ را آن برگهاى شاسپرم بين و شاخ او نرگس بسان حلقه ى زنجير زر نگر اندر ميان لاله، دلى هست عنبرين آن خاك هست والد و گل باشدش ولد ابر گهرفشان را هر روز بيست بار خورشيد چون نبرده حبيبى كه باحبيب چشم خجسته را مژه زرد و ميان سياه سنبل بسان زلفى با پيچ و با عقد بادام چون شيانى بارد به روز باد
بادام چون شيانى بارد به روز باد
روز طواف ساقى خورشيد خد بود مفرش كنون ز گوهر و مسند زند بود چون صدهزار همزه كه بر طرف مد بود كاندر ميان حلقه ى زرين وتد بود دل عنبرين بود، چو عقيقين جسد بود بس رشد والدى كه لطيفش ولد بود خنديدن و گريستن و جزر و مد بود گاهيش وصل و صلح و گهى جنگ و صد بود پرده زبرجدين و عقيقين رمد بود زلف آن نكو بود كه به پيچ و عقد بود چون دست راد احمد عبدالصمد بود
چون دست راد احمد عبدالصمد بود