در خمار مى دوشينم اى نيك حبيب آب انگور فرازآور يا خون مويز شود انگور زبيب آنگه كش خشك كنى اين زبيب اى عجبى مرده ى انگور بود مى ببايد كه كند مستى و بيدار كند ما بسازيم يكى مجلس، امروزين روز بنشينيم همه عاشق و معشوق به هم مى ديرينه گساريم به فرعونى جام جرعه برخاك همي ريزيم از جام شراب ناجوانمردى بسيار بود، چون نبود
ناجوانمردى بسيار بود، چون نبود
آب انگور دو سالينه م فرموده طبيب كه مويز اى عجبى هست به انگور قريب چون بياغارى انگور شود، خشك زبيب چون ورا تر كنى زنده شود اينت غريب چه مويزى و چه انگوري، اى نيك حبيب چون برون آيد از مسجد آدينه خطيب نه ملامتگر ما را و نه نظاره رقيب از كف سيم بناگوشى با كف خضيب جرعه بر خاك همي ريزد آزاده اديب خاك را از قدح مرد جوانمرد نصيب
خاك را از قدح مرد جوانمرد نصيب