وقت بهارست و وقت ورد مورد گيتى فرتوت گوژپشت دژم روى برنا ديدم كه پير گردد، هرگز نرگس چون دلبريست سرش همه چشم لاله تو گويى چو طفلكيست دهن باز برگ بنفشه به خم، چون پشت درمزن سوسن، چون طوطى ز بسد منقار نرگس، چون ماه در ميان ريا شاخ گل از باد كرده گردن چون چنگ بلبل بر گل بسان قولسرايان مرغ چنان بوكلك دهانش به تنگى كبك درى گر نشد مهندس و مساح نوز گل اندر گلابدان نرسيده نوز نبرداشته ست مار سر از خواب ابر چنان مطرد سياه و بر او برق فضل محمد كه هيچ كس نشناسد صاحب عادات نيك و سيد سادات تاش به حوا، ملك خصال، همه ام بار خدايى كه جود را و كرم راچون علوى و حسينى است ستوده چون علوى و حسينى است ستوده
گيتى آراسته چو خلد مخلد بنگر تا چون بديع گشت و مجدد پير نديدم كه تازه گردد و امرد سرو چون معشوقه ايست تنش همه قد لبش عقيقين و قعر كامش اسود نرگس چون عشر در ميان مجلد باز به منقارش از زبانش عسجد لاله، چو اندر كسوف گوشه ى فرقد مرغان بر شاخ گشته نالان از صد پاش به ديبا و خيزرانها در يد در گلوى او چگونه گنجد معبد اينهمه آمد شدنش چيست به راود قطره بر او چيست چون گلاب مصعد نرگس، چون گشت چون سليم مسهد همچو مذهب يكى كتاب مطرد فضل محمد چنانكه فضل محمد قاعده ى مكرمات و فايده ى حد تاش به آدم، بزرگوار همه جد نيست جز او در زمانه منزل ومقصددو طرف او، چنان دو حد مهند دو طرف او، چنان دو حد مهند