در مدح خواجه احمد وزير سلطان مسعود غزنوي - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

ابو النجم احمد بن قوص منوچهری دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح خواجه احمد وزير سلطان مسعود غزنوي





  • ابر آذارى چمنها را پر از حورا كند
    گوهر حمرا كند از لل بيضاى خويش
    كوه چون تبت كند چون سايه بر كوه افكند
    ناله ى بلبل سحرگاهان و باد مشكبوى
    گاه آن آمد كه عاشق برزند لختى نفس
    من دژم گردم كه با من دل دوتا كرده ست دوست
    هر زمان جورى كند بر من به نو معشوق من
    گر رخ من زرد كرد از عاشقى گو زرد كن
    ور همي چفته كند قد مرا گو چفته كن
    ور همى آتش فروزد در دل من، گو فروز
    ور ز ديده آب بارد بر رخ من گو ببار
    ور فكنده ست او مرا در ذل غربت گو فكن
    آفتاب ملكت سلطان كه دست جود او
    بوى خلقش خاك را چون عنبر اشهب كند
    روز بزم از بخش مال و روز رزم از نعل خنگ
    چشم حورا چون شود شوريده رضوان بهشت
    نور رايش تيره شب را روز نورانى كند
    حاسد ملعون چرا خرم دل و شادان شود
    تندى و صفراى بخت خواجه يك ساعت بود همچو معشوقى كه سالى با تو همزانو شود
    همچو معشوقى كه سالى با تو همزانو شود



  • باغ پر گلبن كند، گلبن پر از ديبا كند
    گوهر حمرا كسى از لل بيضا كند
    باغ چون صنعا كند چون روى زى صحرا كند
    مردم سرمست را كاليوه و شيدا كند
    روز آن آمد كه تائب راى زى صهبا كند
    خرم او باشد كه با او دوست دل يكتا كند
    راضيم راضى به هرچ آن لاله رخ با ما كند
    زعفران قيمت فزون از لاله ى حمرا كند
    چفته بايد چنگ تا در چنگ ترك آوا كند
    شمع را چون برفروزى روشنى پيدا كند
    نوبهاران آب باران باغ را زيبا كند
    غربت اندر خدمت خواجه مرا والا كند
    خواهد او را كز ميان خلق بيهمتا كند
    رنگ رويش، مشك را چون لل لالا كند
    روى دريا كوه و روى كوه چون دريا كند
    خاك پايش توتياى ديده ى حورا كند
    دود خشمش روز روشن را شب يلدا كند
    گر زمانى بخت خواجه تندى و صفرا كند
    ساعتى ديگر، به صلح و آشتى مبدا كند ناز را، وقت عتابى در ميان پيدا كند
    ناز را، وقت عتابى در ميان پيدا كند


/ 105