در مدح سلطان مسعود غزنوي - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

ابو النجم احمد بن قوص منوچهری دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح سلطان مسعود غزنوي





  • اى ترك ترا با دل احرار چه كارست
    از ما بستانى دل و ما را ندهى دل
    ما را به از اين دار و دل ما به از اين جوى
    هرگاه كه من جهد كنم دل به كف آرم
    من پار بسى رنج و عناى تو كشيدم
    نه دل دهدم كز تو كنم روى به يكسوى
    هر روز دگر خوى و دگر عادت و كبرست
    خوى تو همي گردد و خويى كه نگردد
    مسعود ملك آنكه به جنب هنر او
    آن ملكستانى كه هر آن ملك كه بستاند
    در لشكر اسكندر از اسب نبودى
    ده پانزده من بيش نبد گرز فريدون
    از چوب بدى تخت سليمان پيمبر
    گويند كه آن تخت ورا باد ببردى
    زيرا كه هر آن چيز كه باشد بربايد
    ار روى ملوكانش هر روز نشاطست
    هر چند كه خوبست، درو خوبترين چيز
    آمد ملكا عيد و مى لعل همي گير
    مى بر تو حلالست كه در دار قرارى تا خاك فروتر بود و نار زبرتر
    تا خاك فروتر بود و نار زبرتر



  • نه اين دل ما غارت تركان تتارست
    با ما چه سبب هست ترا، يا چه شمارست
    من هيچ ندانم كه مرا با تو چه كارست
    بازش تو بدزدى ز من اين كارنه كارست
    امسال به هش باش كه امسال نه پارست
    نه با تو ازين بيش مرا رنج و مرارست
    اين خوى بد و عادت تو چند هزارست
    خوى ملك پيلتن شير شكارست
    اندر ملكان هر چه هنر بود عوارست
    كو تيغ بدو تيز كند ملكسپارست
    چندانكه در اين لشكر از پيل قطارست
    هفتاد منى گرز شه شير شكارست
    وين تخت شه مشرق از زر عيارست
    وين نزد من اى دوست نه فخرست و نه عارست
    باشد سبك و هر چه سبك باشد خوارست
    وز كيسه ى شاهانش هر روز نارست
    ديدار شه پيلتن شيرشكارست
    كاين مى سبب رستن بنيان ضرارست
    وان را بزه باشد كه نه در دار قرارست تا پيش هوا نار و هوا از پى نارست
    تا پيش هوا نار و هوا از پى نارست


/ 105