در مدح سلطان مسعود غزنوي - قصاید و قطعات نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصاید و قطعات - نسخه متنی

ابو النجم احمد بن قوص منوچهری دامغانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در مدح سلطان مسعود غزنوي





  • سمنبوى آن سر زلفش كه مشكين كرد آفاقش
    دو مار افساى عينينش دو مارستند زلفينش
    به خواب اندر سحرگاهان خيالش را به بردارم
    ز خواب اندر چو برخيزم سيه گردم، دوته گردم
    مرا بر عاشقان داده يكى منشور سالارى
    گرفتم عشق آن آهو سپردم دل بدان جادو
    ز سالارى به شاديها همه ساله رسد مردم
    مرا بر عاشقان ملكت ز دست شاه بايستى
    بتان را پيش بنشاندى به هم با عاشقان يكجا
    ميان عاشقان اندر يكى مياق گستردى
    ظهير عاشقان بودى به عدل خويش درگيتى
    ملك مسعود بن محمودبن ناصر لدين الله
    جهاندارى كه هر گه كو برآرد تيغ هندى را
    وگر فغفور چينى را دهد منشور دربانى
    وگر خان را به تركستان فرستد مهر گنجورى
    وگر افلاك را آصف همه اعناق خود كردى
    وگر آزر بدانستى تصاويرش نگاريدن
    كمند رستم دستان نه بس باشد ركاب او
    و گر اجزاى جودش را گذر باشد به دوزخ بر همايون بازو و دستا كه آن دستست و آن بازو
    همايون بازو و دستا كه آن دستست و آن بازو



  • عجب نى ارتبت گردد ز روى شوق مشتاقش
    كه هم مارست مار افساى و هم زهرست ترياقش
    همي بوسم سيه زلفين و آن رخسار براقش
    از آن جادو ، و زان آهو، سيه چشمش، دوته طاقش
    كه طومارش رخ زردست و مژگانست وراقش
    كنون آهو واقى گشت و جادو كرد اوشاقش
    به زاريها رسيدم من از آن دو چشم زراقش
    كه تا من از ره حكمت بدادى داد آفاقش
    بلاى زلف معشوقان جدا كردى ز عشاقش
    جفا كردى هر آنكس را كه برگشتى ز مياقش
    چو خسرو حافظ خلقست از نزديك خلاقش
    كه رضوان زينت طوبى برد، از بوى اخلاقش
    زبانى را به دوزخ در، بپيچد ساق برساقش
    به سنباده حروفش را بسنباند در احداقش
    پياده از بلاساغون دوان آيد به ايلاقش
    خيال فرش تخت او شكستى پشت و اعناقش
    نه ابراهيم از ان بدعت برى گشتي، نه اسحاقش
    چنانچون گرز افريدون نه بس مسمار و مزراقش
    گلاب و شهد گرداند حميمش راو غساقش كه هم آفات زراقست و هم آيات رزاقش
    كه هم آفات زراقست و هم آيات رزاقش


/ 105