در مدح ابوحرب بختيار
ساقى بيا كه امشب ساقى به كار باشد مى ده چهار ساغر، تا خوشگوار باشد همطبع را نبيدش فرزانه وار باشد نى نى دروغ گفتم، اين چه شمار باشد باده خوريم روشن، تا روزگار باشد خاصه كه روز دولت مسعود يار باشد ميراجل كه كارش با كارزار باشد تا اين جهان به جايست، او را وقار باشد لشكرگذار باشد دشمن شكار باشد هم حقشناس باشد، هم حقگزار باشد در كارهاى عقبى با كردگار باشد شكرش عزيز باشد، دينارخوار باشد جشن سده اميرا رسم كبار باشد زان برفروز كامشب اندر حصار باشد آن آتشى كه گويى نخلى ببار باشد چون بنگرى به طولش سرو و چنار باشد چون بنگرى به عرضش، از كوهسار باشد سرو از عقيق باشد، كوه از عقار باشد با احمرار باشد، با اصفرار باشد هم با شعاع باشد، هم با شرار باشد
هم با شعاع باشد، هم با شرار باشد
زان ده مرا كه رنگش چون جلنار باشد زيرا كه طبع مردم را بر چهار باشد تا نه خروش باشد، تا نه خمار باشد بارى نبيد خوردن كم از هزار باشد؟ خاصه كه باده خوردن با بختيار باشد خاصه كه ماهرويي، اندر كنار باشد يا در ميان مجلس، يا در شكار باشد او با سرور باشد، او با يسار باشد ديناربخش باشد، ديناربار باشد هم در بدى و نيكي، اسپاسدار باشد در كارهاى دنيى با اعتبار باشد از فخر فخر باشد، از عارعار باشد اين آين گيومر و اسفنديار باشد او را حصار ميرا، مرخ و عفار باشد اصلش ز نور باشد، فرعش ز نار باشد گر سرو را ز گوهر بر سر شعار باشد ور كوه را ز عنبر در سر خمار باشد اين مستعير باشد، آن مستعار باشد نه احمرار باشد، نه اصفرار باشد زينش لباس باشد، زانش دار باشد
زينش لباس باشد، زانش دار باشد