گرمى شعله ى آفتاب در عالم فتادن و مرغ آبى از غايت گرما منقار از هم گشادن و رفتن شاهزاده از مصر به سبزه زارى كه از لطف نسيم او روح مسيحا تازه گشتى و با فيض چشمه سارش خضر از آب زندگانى گذشتى
اگر مهميز ميسودش بر انداماگر مژگان كس بر هم رسيدىز شيهه گاه جستن برسر خاكجهانيدى گرش بر چرخ اخضربه عزم آن مقام عشرت آيينسواران رخش سوى دشت راندندشدند از راه شادى دشت پيمافضاى دلگشايى ديد منظورميان سبزه آبش در ترنمگرفته فاخته بر سروش آرامعيان گرديده داغ لاله ى ترز هر جانب فتاده برگ لالهدر آن دلكش نشيمن مانده برپاز هر سو غنچه بر آهنگ بلبلبه بلبل در دهن خوانى چكاوكسرود كبك بر گردون رسيدهدر آن عشرت سرا مأوا نمودنددر آن عشرت سرا مأوا نمودند
برون مي زد از آن سوى ابد گامبه سد فرسنگ از آن جنبش رميدىزدى گلبانگ ها بر رخش افلاكزدى سد چرخ بر خشت زر خورسوار رخش شد شهزاده ى چينسرود عيش بر گردون رساندندچنين تا آن مقام عشرت افزاعجب فرخنده جايى ديد منظورگلش از تازه رويى در تبسمزبان در ذكر با قمرى در اكرامبه رنگ آينه كافتد در آذرچو پر خون پرده ى چشم غزالهپى دفع حرارت غنچه حناسر انگشت مي زد بر دف گلكله كج كرده چون هدهد به تاركبه آن آهنگ خود را بركشيدهبه بزم شادمانى جا نمودندبه بزم شادمانى جا نمودند