رفتن شاهزاده منظور به شكار و باز را بر كبك انداختن و شام فراق ناظر را به صبح وصال مبدل ساختن - ناظر و منظور نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ناظر و منظور - نسخه متنی

وحشی بافقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رفتن شاهزاده منظور به شكار و باز را بر كبك انداختن و شام فراق ناظر را به صبح وصال مبدل ساختن





  • برد ره نكته ساز معنى انديش
    كه در نزديك آن دلكش نشيمن
    به قصد كبك منظور دل افروز
    ز ره شد از خرام كبك بازش
    نيامد باز و او مي رفت از پى
    چنين تا كرد جا بر طرف كهسار
    براى آب مي گرديد در كوه
    مقامى ديد در وى دام و دد جمع
    ميان جمعشان ژوليده مويى
    پريشان كرده بر سرموى سودا
    تنش در موى سر گرديده پنهان
    پر از خونش دو چشم ناغنوده
    چو بوى غيردام و دد شنيدند
    ز دام و دد چو دورش گشت خالى
    كه از اندوه و هجران آه و سد آه
    منم با وحشيان گرديده همدم
    مرا با چشم آهو زان خوش افتاد
    بيا اى آهوى وحشى كجايى
    بيا كز هجر روز خسته حالان تو در بتخانه چين با بتان يار
    تو در بتخانه چين با بتان يار



  • چنين ره بر سر گم كرده ى خويش
    بدان كوهى كه ناظر داشت مسكن
    گشود از بند پاى باز يك روز
    ز پى شد كورد با خويش بازش
    بيابان از پى او ساختى طى
    ز تاب تشنگى افتاد از كار
    ره افتادش سوى آن غار اندوه
    در او هر جانور از نيك و بد جمع
    وجود لاغرش پيچيده مويى
    چو شمع مرده اى بنشسته از پا
    ز سوز دل به خاك تيره يكسان
    چو اخگرها ز خاكستر نموده
    ز جا جستند و از دورش رميدند
    خروشان شد ز درد خسته حالى
    مرا جان كاست، آه از هجر جانكاه
    گرفته گوشه اى ز ابناى عالم
    كز آن آهوى وحشى مي دهد ياد
    ببين حالم به دشت بينوايى
    سيه گرديده چون چشم غزالان به غار مصر من چون نقش ديوار
    به غار مصر من چون نقش ديوار


/ 97