دايره ى پرگار سخن را از پرگار خانه ى دو زبان ساختن و در ميدانگاه خاتمه ى بيان علم فراغت افراختن و خاتمه سخن را به مناجات مثنى كردن و نامه ى كن و خامه ى قدرت تمام نمودن رساله ى رسالت به نعمت مهر محمدى ختم نمودن - ناظر و منظور نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ناظر و منظور - نسخه متنی

وحشی بافقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دايره ى پرگار سخن را از پرگار خانه ى دو زبان ساختن و در ميدانگاه خاتمه ى بيان علم فراغت افراختن و خاتمه سخن را به مناجات مثنى كردن و نامه ى كن و خامه ى قدرت تمام نمودن رساله ى رسالت به نعمت مهر محمدى ختم نمودن





  • بحمدالله كه گر ديديم رنجى
    در او ناسفته گوهرها نهاده
    به نام ايزد چه گنج شايگانى
    نگو آسان طلسمش را گشادم
    به دشوارى چنين گنجى توان يافت
    دماغم تيره شد چون خامه بسيار
    ز مو انديشه را كردم قلم ساز
    بسى همچون بخورم سوخت ايام
    سحر خيزى بسى كردم چو خورشيد
    چو بوته پر فرو رفتم به آتش
    كه مشتى خاك ره گر برگرفتم
    مگر شد خاطر من مهر جان تاب
    برون آورده ام از كان اميد
    چنين بي غش زرى از كان برآيد
    در اين معدن كه زر سيماب گرديد
    پريشانى بسى ديدم چو سيماب
    زر نابم ز كان ديگرى نيست
    ز هر آلايشى دل پاك كردم
    كه اين بكران معنى رو نمودند سخن كاو بكر خلوتگاه غيب است
    سخن كاو بكر خلوتگاه غيب است



  • در آخر يافتيم اين طور گنجى
    طلسمش تا به اكنون ناگشاده
    كز او گرديد پر جوهر جهانى
    كه پر جانى در اين انديشه دادم
    بلى كى گنج بي رنجى توان يافت
    كه تا كردم رقم اين نقش پرگار
    شدم اين لعبتان را چهره پرداز
    كه تا گشتند اين روحانيان رام
    كه زر گرديد خاك راه اميد
    كه آخر اين طلا گرديد بي غش
    روانش در لباس زر گرفتم
    كزو گرديد خاك ره زر ناب
    زر لايق به زيب تاج خورشيد
    چه كان كز مادر امكان بزايد
    بسان كيميا ناياب گرديد
    كه تا شد جمع اين مشتى زر ناب
    بدين در هم نشان ديگرى نيست
    گذر بر حجله ى افلاك كردم
    نقاب غيب از طلعت گشودند نهان گرديده در خرگاه عيب است
    نهان گرديده در خرگاه عيب است


/ 97