حكايت ناقل اين مقاله و شكايت قايل اين رساله در بي وفايى ياران ريايى و دلايل بر فضيلت گوشه ى تنهايى
دلا برخيز تا كنجى نشينيم عجب دورى و ناخوش روزگاريست اگر سد سال باشى با كسى يار از اين بي مهر ياران دورى اولا بسا ياران كه همدم مي نمودند به اندك گفتگويى آخر كار گذشتند از طريق دوستدارى چه عقل است اين كه نقد زندگانى خرد چون بر من مجنون بخندد از اين سودا بغير از شيونم نيست بلى آن كس كه اين سوداست كارش مرا از سيل خون چشم خونبار غلط خود كرده ام جرم كه باشد همان به تا كنم كنجى نشيمن كه سوى كس به عزم همزبانى برآنم تا ز ياران ريايى اگر باشد ز خنجر خار آن راه به رفتن گام همت بر گشايم كنم از آب چشم شور خونباركه روز طاقتم را گر شب آيد كه روز طاقتم را گر شب آيد
ز ابناى زمان كنجى گزينيم نه بر مردم نه بر دور اعتباريست پشيمانى كشى در آخر كار ز بزم وصلشان مهجورى اولا وفادارانه خود را مي ستودند حدي جور و كين كردند اظهار به دل دادند آهى يادگارى دهى تا در عوض آهى ستانى بر اين سودا بخندد چون نخندد بجز خوناب غم در دامنم نيست جز اين نفعى نيايد در كنارش چه حاصل اين زمان كز دست شد كار سرشكم خون به دامان از چه باشد چنان سازم پر از خونابه دامن دگر نتوان شد از فرط گرانى گريزم سوى اقليم جدايى نهم بر خويشتن آزار آن راه تهي پا آن بيابان طى نمايم به دور خويش سد در سد نمكزارز درد بى كسى جان بر لب آيد ز درد بى كسى جان بر لب آيد