عروس خيال از حجله ى انديشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعريف بزمگاه سرور و صفت دامادى منظور
عروس نظم را جوياى اين بكر كه چون خسرو از آن دشت فرحبخش شبى دستور را سوى حرم خواند پس آنگه گفت او را كاى خردكيش بر آنم تا نهال نوبر خويش سهى سرو رياض كامكارى فروزان شمع بزم آراى عصمت ببندم عقد با شهزاده منظور وزير از گنج عصمت شد گهر سنج كه اى رايت خرد را درةالتاج نكو انديشه اى فرخنده راييست از او بهتر نمي يابم در اين كار اشارت كرد شه تا رفت دستور جوابش داد منظور خردمند منم شه را كم از خدام درگاه قبولم گر كند شه در غلامى بگو باشد كه صاحب اختيارى زند اقبال من بر چرخ خرگاه به نزد پادشه جا كرد دستوراز آن گفتار خسرو شاد گرديد از آن گفتار خسرو شاد گرديد
چنين شد خواستگار از حجله ى فكر به عزم شهر راند از جاى خود رخش به آن جايى كه دستور است بنشاند به دانايى ز هر صاحب خرد پيش گل نورسته ى جان پرور خويش گل بستان فروز نامدارى در يكدانه ى درياى عصمت چه مي گويى در اين انديشه دستور زبان را كرد مفتاح در گنج به عقلت رأى دور انديش محتاج عجب تدبير و راى دلگشاييست اگر واقع شودخوبست بسيار بيان فرمود حرف او به منظور كه اى بگسسته دانش از تو پيوند چه حد بنده و دامادى شاه زنم در دهر كوس نيكنامى چه گويم اختيار بنده دارى شوم گر قابل دامادى شاه بگفت آنها كه با او گفت منظوردلش از بند غم آزاد گرديد دلش از بند غم آزاد گرديد