عروس خيال از حجله ى انديشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعريف بزمگاه سرور و صفت دامادى منظور
عروس خور چو شد زين حجله بيرونبه سوى حجله شد منظور خوشحالدر آمد در بهشت بي قصورىنظر چون كرد ديد از دور تختىز باغ دلبرى قدش نهالىبه اوج دلبرى ماهى نشستهاز او خوبى گرفته غايت اوجسپاه غمزه ى او تاجداراندو چشم او دو هندوى سيه دللب لعلش حيات جاودانىبه تنگى ز آن دهان ذره مقداربه خوان حسن بهر قوت جانهاچو گستردى بساط عشوه سازىبه روى تخت جا در پهلويش ساختچو خلوتخانه خالى شد ز اغيارگهى اين دست آنرا بوسه دادىدمى اين نار او چيدى به دستانبه سوى باغ شد منظور مايلخدنگش كرد صيد اندازى آهنگبه سوى گنج دزدى راه پيمودبه سوى گنج دزدى راه پيمود
به گوهر داد زيب حجله گردونبه مقصودش عروس جاه و اقبالدر او از هر طرف در جلوه حورىبه روى تخت حور نيك بختىرخش از گلشن جنت مالىبه دور مه ز گوهر هاله بستهمحيط حسن را ابروى او موجصف مژگان او خنجر گذارانگرفته گوشه ى ميخانه منزلبه وصلش تشنه آب زندگانىنفس راه گذر مي ديد دشوارز دندان و لب او شير و خرمابه رخ از مهر و مه مي برد بازىچو طوقش دستها در گردن انداختنياز و ناز را شد گرم بازارگهى آن سر به پاى اين نهادىدمى آن سيب اين كندى به دندانشكفت از شوق باغش غنچه سان دلز خون صيد پيكان گشت گلرنگبه سوزن قفل را از گنج بگشودبه سوزن قفل را از گنج بگشود