نشستن شاهزاده بر تخت شهريارى و بلند آوازه گشتن در خطبه ى كامكارى و در اختصار قصه كوشيدن و لباس تمامى بر شاهد فسانه پوشيدن
چنين از يارى كلك جوانبختكه مدتها بهم منظور و ناظرنه بي هم صبر و نى آرامشان بودحريف هم به بزم ميگسارىز رنگ آميزى باد خزانىبه گلشن لشكر بهمن گذر كردبراى خنده ى برق درخشانعيان گرديد يخ بر جاى نسرينز سرما آب را حال تباهىسحاب از تاب سرماى زمستانز ابروى نمد بر دوش افلاكبه رفتن آب از آن كم داشت آهنگشكست از سنگ ژاله جام لالهشده غارتگر دى سوى سبزهز تاب تب خزانى شد رخ شاهبه دل كردش بدانسان آتشى كاربزرگان را به سوى خويشتن خواندبه بالينش نشسته شاهزادهبه سوى ديگرش ناظر نشستهبه روى شه نشان مرگ و ظاهربه روى شه نشان مرگ و ظاهر
نشيند شاه بيت فكر بر تختطريق مهر مي كردند ظاهرهمين دمسازى هم كارشان بودرفيق هم به كوى دوستدارىچو شد برگ درختان زعفرانىدرخت سبز كار زال زر كردخزان پر زعفران مي كرد پستانفكنده بر لب جو خشت سيمينز يخ خود را كشيده در پناهىبه يكديگر زدى از ژاله دندانز سرما خشك گشته پنجه ى تاككه يخ در راه او زد شيشه بر سنگبه خاك افتاد نرگس را پيالهبه گلشن خسته رنگ از روى سبزهبه بستر تكيه زد از پايه ى گاهكه مي كاهيد هر دم شمع كرداربه صف در صد گاه خويش بنشاندز غم سر بر سر زانو نهادهز دلتنگى لب از گفتار بستهبزرگان درغمش آشفته خاطربزرگان درغمش آشفته خاطر