سلام اى سرزمين وحى و الهام
سلام اى پايتخت پادشاهى
سلام اى كان الماس فتوّت
سلام اى سر درِ كاخ خُدايى
سلام اى مشرق مشكاة ايمان
چه روحى خفته در آنيّت تو
خبردارى كه بااين شوق مدهوش
در اينجا خُفته آن آرام جانها
چه روحى قُدسى اينجا آرميده
تو گويى غُرفه ها مهد فرشته است
در و پيكر همه آيات والواح
چه شهرى! جنّت المأواست گويى
چه خاكى و چه اقبالى خُدا داد
نشان پاى پيغمبر به خاكش
مشام جان كُن اينجا جَلد و چالاك
تو گويى غرفه ها مهد فرشته است
در و پيكر همه آيات و الواح
چه شهرى! جنت الماواست گويى
چه خاكى و چه اقبالى خدا داد
نشان پاى پيغمبر به خاكش
مشام جان كن اينجا جلد و چالاك
به هر طاق از ملايك آشيانهاست
افق را ياد عهد وحى و تنزيل
تو گويى در فضا آيات قرآن
به مرغان سپيدى مانند اوراق
صفا آكنده اين آفاق و انفس
به چشمان چشمه ها بينى درخشان
چه بخشش هاكه بارد با خجلها
به موجى بيكران ايمان زند برق
بيان ما رساى اين صفت نيست
چه گويى درمقام بهت و حيرت
در اينجا عقل محو و عشق مات است
به روى اين زمين ها راه رفتند
سلام اى مهد انس و آشنايى
تو ديدى رحمة للعالمين را
نگين خاتميت قطب الاقطاب
على را ديدى و اسباط و اوتاد
چه ريحان هاى روحانى كه ديدى
به حرف آى اى حريف سرگذشتى
حديث از جان و جانان كن ببينم
تو را شايد كه با اين لعل خاموش
سخن اينجا وراى حد قال است
سكوت عشق را اينجا بيانى است
سكوت عشق را اينجا بيانى است