تحقیقی در مسأله رمی جمرات

حسین یزدی اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 7/ 5
نمايش فراداده

جمرات در روايات

1 ـ عَنْ سَعِيد الاَْعْرَجِ قَالَ: قُلْتُ لاَِبِي عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) جُعِلْتُ فِدَاكَ مَعَنَا نِسَاءٌ فَأُفِيضُ بِهِنَّ بِلَيْل قَالَ نَعَمْ تُرِيدُ أَنْ تَصْنَعَ كَمَا صَنَعَ رَسُولُ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ، فَقَالَ: أَفِضْ بِهِنَّ بِلَيْل وَ لا تُفِضْ بِهِنَّ حَتَّى تَقِفَ بِهِنَّ بِجَمْع... ثُمَّ أَفِضْ بِهِنَّ حَتَّى تَأْتِيَ بِهِنَّ الْجَمْرَةَ الْعُظْمَى فَيَرْمِينَ الْجَمْرَةَ».

در اين روايت امام(عليه السلام) مى فرمايد: ... زنان را (در شب عيد قربان) كوچ ده تا برسى به جمره عظمى (يعنى جمره عقبه) تا آن كه آنان جمره را (با سنگريزه) بزنند.

و از «جمره» تعبير به «جمره عظمى» شده و نامى از ارض به ميان نيامده است.

2 ـ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّار قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) «خُذْ حَصَى الْجِمَارِ ثُمَّ ائْتِ الْجَمْرَةَ الْقُصْوَى الَّتِي عِنْدَ الْعَقَبَةِ».

در اين روايت نيز ملاحظه مى كنيد كه از آخرين جمرات، تعبير به «جمره قصوى» شده و نامى از «الأرض» به ميان نيامده است.

3 ـ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْب قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) عَنِ الْجِمَارِ فَقَالَ: «قُمْ عِنْدَ الْجَمْرَتَيْنِ وَ لا تَقُمْ عِنْدَ جَمْرَةِ الْعَقَبَةِ».

در اين روايت، از جمره به «جمره عقبه» تعبير شده.

4 ـ عَنْ سَعِيد الرُّومِيِّ قَالَ: «رَمَى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(عليه السلام) الْجَمْرَةَ الْعُظْمَى».

در اين روايات، از جمره عقبه به «جمره عظمى»، «جمره قصوى»، «جمره عقبه» يا «الجمره» تعبير شد و از اين گونه تعبيرها، همان ستون، كه سنگريزه ها به آن زده مى شود، به ذهن مى آيد.

و به عبارت ديگر، از اين الفاظ چنين استفاده مى شود كه جمرات سه گانه داراى علامت هستند و زمين مسطح و بى علامت نبوده اند; علامتى كه به ذهن متشرعه مى آيد، همان ستون هاست و به فرض نبودنِ ستون، جايگاه و محلّ خاص زيربناى ستون ها مى باشد و اصلاً زمين اطراف ستون ها به ذهن نمى آيد.

از مسائل ديگر كه ضرورى است بررسى شود، زمين اطراف ستون ها است.

در برخى از روايات; مانند روايت معاوية بن عمّار مى فرمايد:

«خُذْ حَصَى الْجِمَارِ، ثُمَّ ائْتِ الْجَمْرَةَ الْقُصْوَى الَّتِي عِنْدَ الْعَقَبَةِ، فَارْمِهَا مِنْ قِبَلِ وَجْهِهَا وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا».

«سنگريزه هاى جمرات رابرگير وآن گاه به سوى جمره قصوى برو،كه آن نزد عقبه (گردنه) است و سنگريزه ها را از طرف مقابل جمره بينداز و از طرف بالا نزن.»

بعضى از فقها از اين تعبير نتيجه گرفته اند كه: جمره حتماً زمين است و بر اين نظريه خود چنين استدلال كرده اند:

«اين تعبير و تعبيرات فقها نشان مى دهد جمره عقبه قطعه زمينى بوده است كه يك طرف آن بلند و طرف ديگرش پايين بوده و به تعبير ديگر، يك طرف آن وادى (درّه) و طرف ديگرش تپّه بوده است. دستور داده شده آن را از طرف وادى، كه در واقع پشت به مكه بوده، رمى كنند، نه از طرف تپّه»

و اگر جمره به معناى ستون باشد، جمله «وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا» نامفهوم خواهد بود; زيرا كسى براى رمى، بالاى ستون نمى رود.

در پاسخ اين نظريه مى گوييم: همان گونه كه در بيان استدلال توضيح داده شد، جمره عقبه (آخرين جمره) در آن زمان، در گودى قرار داشته و اكنون اطراف آن مسطح و هموار گرديده، وليكن از طرف مكه كه مى آييم، كاملاً سرازير است و منظور از نهىِ (رمى از) بالاى جمره، آن است كه هنگام زدن سنگ ريزه، روبه روى جمره قرار گيرد و بالاى آن نرود; «وَ لا تَرْمِ عَلَى الْجَمْرَةِ» يا «لا تَقُمْ عَلَيها» يعنى هنگامى كه از مكه آمدى، از محلى كه مشرف بر جمره است رمى نكن، بلكه از پايين و روبه روى جمره سنگ بزن. در اينجا ناگزيريم از كلمات فقها(رحمهم الله) شواهدى بيان كنيم:

علامه حلّى در معناى عقبه مى فرمايد:

«سُمِّيَتْ جَمْرةُ العقَبَة، وَ هيَ في حَضيضِ الجَبَلِ مُترقِّبَة عنِ الجادَّةِ» يعنى جمره آخرى را جمرة العقبه گويند; زيرا در پايين كوه، زير دست جاده قرار گرفته و از جاده پايين تر است.

و همچنين شهيد ثانى در شرح متن لمعه در «وَ اسْتِقْبالُ الْجَمْرَةِ هُنا» آورده است: «أَي جَمْرَة الْعَقَبَة»، «وَ الْمُراد باستِقبالِها كُوْنُهُ مُقابلا لَها لا عالياً عَلَيها كما يَظْهَر مِنَ الرّواية: «فَارْمِهَا مِنْ قِبَلِ وَجْهِهَا وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا» وَ اِلاّ فَلَيْسَ لَها وَجْهٌ خاصٌّ يَتَحقَّقُ بِهِ الإسْتِقْبال»; يعنى هنگام زدن سنگريزه روبه روى آن قرار بگير و بالاى سر جمره نرو، همان گونه كه در روايت دارد كه جمره را از طرف روبه رو بزن نه از طرف بالاى آن(1) و به طور خلاصه، جاى ايستادن، مشرف بر جمره نباشد و مقابل آن بايستد و بزند. بنابراين، معناى «از بالاى جمره نزن» اين نيست كه بالاى آن قرار نگير، تا بتوانيم بگوييم اگر ستون باشد، اين جمله نامفهوم است و جمله «وَ لا تَرْمِهَا مِنْ أَعْلاهَا» شاهد باشد بر اين كه مراد از جمره، زمين است.

و امّا كلام صاحب جواهر(رحمه الله) در تفسير و توضيح جمره:

«ثمّ المراد من الجمرة البناء المخصوص، أو موضعه إن لم يكن، كما في كشف اللثام، و سمّي بذلك لرميه بالحجار الصغار المسمّاة بالجمار، أو من الجمرة بمعنى اجتماع القبيلة لاجتماع الحصى عندها... و في الدروس: إنّها اسم لموضع الرمي و هو البناء، أو موضعه، ممّا يجتمع من الحصى، و قيل: هي مجتمع الحصى لا السائل منه و صرح عليّ بن بابويه بأنّه الأرض، و لايخفى عليك ما فيه من الإجمال، و في المدارك بعد حكاية ذلك عنها قال: «و ينبغى القطع باعتبار إصابة البناء مع وجوده، لأنّه المعروف الآن من لفظ الجمرة، و لعدم تيقّن الخروج من العهدة بدونه، امّا مع زواله فالظاهر الاكتفاء بإصابة موضعه»

و إليه يرجع ما سمعته من الدروس و كشف اللثام إلاّ أنّه لا تقييد في الأوّل بالزوال، و لعلّه الوجه لاستبعاد توقّف الصدق عليه.

«منظور از جمره، بناى مخصوص (ستون)، يا محلّ آن است، در صورتى كه آن بناى مخصوص وجود نداشته باشد، همان گونه كه در كشف اللثام آمده است. و از اين جهت جمره ناميده شده كه با سنگ هاى كوچك، كه نامش «جمار» است رمى مى شود، يا از جمره به معناى اجتماع قبيله گرفته شده، چون محلّ اجتماع سنگ هاست... و در كتاب «دروس» آمده است كه «جمره» اسم است براى محلّ رمى، كه همان بناى مخصوص يا محلّ آن است; يعنى همان جايى كه سنگ ريزه ها جمع مى شود. و بعضى گفته اند: «جمره» به معناى محلّ اجتماع سنگريزه است، نه محلّى كه سنگريزه ها جريان پيدا مى كند. و مرحوم «صدوق» تصريح كرده كه جمره همان زمين است و كلام او خالى از اجمال نيست. و در كتاب «مدارك» بعد از نقلِ اين مطلب از صدوق، مى گويد: سزاوار است يقين داشته باشيم به لزوم اصابت سنگ به آن بناى مخصوص، در صورتى كه بنا وجود داشته باشد; زيرا آنچه امروز به عنوان جمره معروف است، همان بنا است، به علاوه يقين به اداى تكليف بدون آن حاصل نمى شود، امّا اگر اين بنا از بين برود ظاهر اين است كه اصابت سنگ به محلّ آن كافى است.»

سپس مرحوم صاحب جواهر مى فرمايد:

«آنچه از دروس و كشف اللثام نقل شد، به همان مطلبى كه مدارك گفته برمى گردد ولى شهيد در دروس مقيد به زوال (يعنى نبودن ستون) نكرده و صحيح هم همين است; زيرا صدق جمره مشروط به وجود ستون ها نيست.»

از جمله اخير صاحب جواهر چنين استفاده مى شود كه اگر ستون وجود داشته باشد، بايد سنگريزه ها به ستون زده شود و در صورت نبودن ستون ها، به محل و جايگاه آن ها; زيرا رمى جمره توقّفى بر ستون ندارد و با نبودن ستون هم رمى جمره صدق مى كند و شهيد در دروس و فاضل اصفهانى در كشف اللثام همين نظريه را برگزيده اند.

از كلام صاحب مدارك نيز به خوبى استفاده مى شودكه او معتقد است بى ترديد با بودن بنا (ستون)، بايد همان ستون را رمى كرد; زيرا از لفظ جمره همان بنا و ستون فهميده مى شود و معروف هم همين است. و در صورتى كه بنا موجود نباشد، بايد به موضع و محل آن بزنند و شايد در كعبه معظمه هم بتوانيم چنين بگوييم.

و در نتيجه، نظريه صاحب جواهر هم همين است و ما براى تأييد اين قسمت ذيل عبارت صاحب جواهر را نقل مى كنيم كه مى نويسد:

«وَ يُمْكِن كُوْنُ الْمُرادِ بِها المَحَلَّ بِأحْوالِهِ الّتي مِنْها الإرتِفاعُ بِبَناءِ أوْ غيْرِه أوْ الإنخِفاض».

يعنى امكان دارد مراد از جمره، همان جايگاه (زير بناى) ستون باشد، با تمام خصوصيات و حالاتى كه براى آن پيش مى آيد; از نظر ارتفاع به وسيله بالا آمدن ساختمان يا از جهت پايين رفتن بنا و امثال آن.

و به طور خلاصه، آن چه را كه مى توانيم به صاحب جواهر نسبت دهيم، اين است كه در زدن سنگريزه، بايد اين جايگاه و زيربنا را در نظر بگيريم; ستون باشد يا نباشد، ستون بالاتر رود يا پايين بيايد، كه درنتيجه اگر به طبقه بالا رود يا يك طبقه زير باشد مثلا، صدق رمى جمره مى كند و همان گونه كه ملاحظه مى فرماييد، مرحوم صاحب جواهر از ستون و جايگاه فراتر نرفته. دقت بفرماييد.

و الحق، نسبتِ جوازِ رمى به زمين اطراف ستون ها، به معظم له، خلاف ظاهر كلام ايشان است; به خصوص با توجه به ذيل كلام ايشان كه مى فرمايد: «وَ يُمْكِنُ كَونُ الْمُراد بِها المَحَلّ بِأحواله» الى آخر كلامه.

و امّا عبارتى كه از احمد مرتضى در شرح الازهار (در تأييد مجزى بودن زمين اطراف بنا) نقل نموده اند:

«فإنْ قصد إصابة البناء فقيل لايجزي، لأنّه لم يقصد المرمى، و المرمى هو القرار لا البناء المنصوب».

«هرگاه قصد كند كه ريگ را به ستون بزند، بعضى گفته اند كافى نيست; زيرا قصد جايگاه رمى نكرده، در حالى كه محلّ رمى همان زمينى است كه ستون ها بر آن قرار گرفته اند; نه بنايى كه بر آن نصب شده است.»

آنچه به نظر مى رسد اين است كه احمد مرتضى مرمى را همان بنا يا زير بنا مى داند و اطراف ستون; يعنى زمين اطراف ستون را كه داخل حوضچه است، مرمى نمى داند; زيرا نظر مخالف آن را تعبير به «قيل» نموده است، يعنى «بعضى گفته اند».

افزون بر اين، با سيرى در روايات و كلمات بزرگان و فقهاى اهل بيت، مى توانيم ادعا كنيم كه رمى به ستون، هيچ گونه اشكالى ندارد.

شهيد(رحمه الله) تصريح كرده است كه جمره و مرمى همان بنا است، در صورتى كه وجود داشته باشد. و در كلام كشف اللثام آمده است: «هي الميل المبنى».

در كلمات فقها و لسان روايات نيز به همين نحو تعبير شده است. بنابراين، تشكيك در قصد اصابت به بنا در صحّت رمى بى اساس است.

و كلام نراقى(رحمه الله) در مستند الشيعه كه فرموده است:

«في رَمْىِ حَمْرَةِ العَقَبَة وَ يُقالُ لَهُ الْقُصْوى أيضاً رَمى أقربُ الجَمَراتِ الثلاثِ الى مكَّةَ و الْخارجُ مِنْ مكَّة الى مِنى يصل أَوَّلا اِلَيها في يَسارِ الطَّريقِ وَ هِيَ مَنْصُوبَة الْيَوْم في جِدار عَظيم مُتَّصل بِتلّ بحَيث يَظْهَرُ جَهتها الْواحِدة»(2)، خالى از تأييد بلكه تصريح نيست و از اين جملات استفاده مى شود كه جمره عقبه انحصار در ستون دارد و زمين اطراف را شامل نمى شود.

تصريح در كلام آيت الله خويى

مرحوم آيت الله خويى در اين رابطه توضيحى دارند كه از آن استفاده مى شود سنگريزه ها تنها بايد به ستون ها زده شود; «قَدْ عرفت أنَّه لابُدّ مِن وُصولِ الحَصياتِ اِلى الجَمرةِ وَ اِصابَتِها وَ لارَيبَ أنَّ الجَمْرَة المَوجودَة في زَمَنِ النّبى(صلى الله عليه وآله) و الأئمّة(عليهم السلام) لا يُمكِن بقاؤها اِلى يَوْمِ القِيامة وَ لارَيْبَ في تغْييرِها وَ تَبْديلِها فَشَخْصُ تِلْكَ الجَمْرَة المَوجُودة في زمانِهِم(عليهم السلام) لا يَلْزمُ رَمْيُها جزماً لعدم إمْكانِ بَقائِها اِلى آخِر الدُّنيا مَعَ أنَّ الدّينَ باق اِلى يوْمِ القَيمةِ وَ قيامِ السّاعَةِ فَلا بُدَّ مِنْ تِنفيذِ هذا الحُكمِ الاِسلامي وَ لِذا لَوْ فَرَضْنا هُدِمَتِ الجَمْرة وَ بُنيتْ في مَكانِها جمْرةٌ أُخْرى أوْ رُمِّمَتْ أَوْ طُليَتْ بالجصّ و السِّمِنْتِ بِحَيث يُعَدُّ ذلكَ جُزأً مِنْها عُرفاً، لابأسَ بِرَمْيِها وَ لايَمْنعُ الجَصَّ وَ نَحْوِهِ مِنْ صِدْقِ وُصولِ الْحَصى اِلى الجَمْرة» انتهى موضع الحاجة من كلامه(3) از عبارات فوق مى توان استفاده كرد بلكه صراحت دارد كه در انحصار جمره در خصوص ستون ها و در صورت نبودنِ بنا (ستون) فقط جايگاه و زيربناى آن خواهد بود.