مقتول به سال935 كه از شعراى صاحب نام اواخر قرن نهم واوايل قرن دهم است درباره حج و كعبه، زمزم ،طواف و... كم و بيش سخن گفته و اغلب در مخاطبه با معشوق از آنها سود جسته است.
رسيدن به وصال معشوق را به رسيدن به كعبه مانند كرده و گفته است:
توكّل به خدا در پهنه ادب فارسى و در آثار منظوم و منثور به وفور نمايان است و كمتر گوينده اى هست كه در آن باب سخن نگفته باشد. هلالى در اين باره گفته است:
شنيدم عارف صاحب تميزى چو يوسف داشت فرزند عزيزى...
وقتى اين پدر و پسر تصميم به اين سفر مى گيرند هواداران فرزند در فراهم آوردن اسباب سفر مى كوشند و يكى از طرفداران تحمّل دورى فرزند عارف را نداشت، بدون توشه و فقط با توكّل بر خدا به راه افتاد وقتى آن عارف در منزلى توقّف كرد متوجّه جريان شد كه شخصى به خاطر علاقه به فرزند او بدون توشه به راه افتاده است او را فراخواند و به او محبّت فراوان كرد و وى را به منزل رساند. هلالى از اين داستان نتيجه گرفته است كه:
و از خداوند خواست:
اهميّت حج را در ديد هلالى از اين ابيات مى توان فهميد و دانست كه شاعر همانند بسيارى از انديشمندان و معتقدان خداى خانه را مى خواهد نه فقط خانه را: