رفتار علوی

سید علی خامنه ای

نسخه متنی -صفحه : 85/ 44
نمايش فراداده

اقتدار

'اقتدار' آن حضرت، عبارت است از: قدرت او در اراده ى پولادينش، در عزم راسخش، در اداره ى مشكلترين عرصه هاى نظامى، در هدايت ذهنها و فكرها به سوى عاليترين مفاهيم اسلامى و انسانى، تربيت انسانهاى بزرگ از قبيل مالك اشتر و عمار و ابن عباس و محمّدبن ابى بكر و ديگران و ايجاد يك جريان در تاريخ بشرى. مظهر اقتدار آن بزرگوار، اقتدار منطق، اقتدار فكر و سياست، اقتدار حكومت و اقتدار بازوى شجاع بود.

هيچ ضعفى از هيچ طرف، در شخصيت اميرالمؤمنين "عليه السّلام" نيست؛ در عين حال يكى از مظلومترين چهره هاى تاريخ است؛ مظلوميت در همه ى بخشهاى زندگيش بود.

در دوران نوجوانى، مظلوم واقع شد. در دوران جوانى بعد از پيامبر مظلوم واقع شد. در دوران كهولت و خلافت، مظلوم واقع شد. بعد از شهادت هم، تا سالهاى متمادى بر سر منبرها از او بدگويى كردند و به او نسبتهاى دروغ دادند. شهادت او هم مظلومانه است.

در همه ى آثار اسلامى، ما دو نفر را داريم كه از آنها به 'ثاراللّه' تعبير شده است. در فارسى، ما يك معادل درست و كامل براى اصطلاح عربى 'ثار' نداريم. وقتى كسى از خانواده يى از روى ظلم به قتل مى رسد، اين خانواده صاحب اين خون است؛ اين را 'ثار' مى گويند و آن خانواده حق دارد خونخواهى كند. اين كه مى گويند خون خدا، تعبير خيلى نارسا و ناقصى از 'ثار' است و درست مراد را نمى فهماند. 'ثار'، يعنى حق خونخواهى. اگر كسى 'ثار' يك خانواده است، يعنى اين خانواده حق دارد درباره ى او خونخواهى كند. در تاريخ اسلام از دو نفر اسم آورده شده است كه صاحب خون اينها و كسى كه حق خونخواهى اينها را دارد، خداست؛ يكى امام حسين است، يكى هم پدرش اميرالمؤمنين؛ 'يا ثاراللّه وابن ثاره'. پدرش اميرالمؤمنين هم حق خونخواهيش متعلق به خداست.

اما عنصر سوم كه 'پيروزى' آن بزرگوار باشد. پيروزى همين است كه اولاً در زمان حيات خود او، بر تمام تجربه هاى دشوارى كه بر او تحميل كردند، پيروز شد؛ يعنى جبهه هاى شكننده ى دشمن كه بعداً شرح خواهم داد بالاخره نتوانستند على را به زانو در بياورند؛ همه ى آنها از على "ع" شكست خوردند؛ بعد از شهادت هم روز به روز حقيقت درخشان او آشكارتر شد؛ يعنى حتى از زمان حياتش به مراتب بيشتر بود. امروز شما به دنيا نگاه كنيد نه دنياى اسلام؛ در همه ى دنيا ببينيد چه قدر ستايشگرانى هستند كه حتّى اسلام را قبول ندارند، اما على بن ابى طالب را به عنوان يك چهره ى درخشان تاريخ قبول دارند؛ اين همان روشن شدن آن جوهر تابناك است، و خداى متعال دارد در مقابل آن مظلوميت به آن پاداش مى دهد. آن مظلوميت، آن فشار اختناق، آن گل اندود كردن چشمه ى خورشيد با آن تهمتهاى عجيب، آن صبرى كه او در مقابل اينها كرد، بالاخره پيش خداى متعال پاداش دارد؛ پاداشش هم اين كه در طول تاريخ بشر، شما هيچ چهره يى را به اين درخشندگى و مورد اتفاق كل پيدا نمى كنيد. شايد تا امروز هم در بين كتابهايى كه ما مى شناسيم كه درباره ى اميرالمؤمنين نوشته شده است، عاشقانه ترينش را غيرمسلمانان نوشته اند! الان يادم است كه سه نويسنده ى مسيحى، درباره ى اميرالمؤمنين، كتابهاى ستايشگرانه ى واقعاً عاشقانه يى نوشته اند. اين ارادت، از همان روز اول هم شروع شد؛ يعنى از بعد از شهادت، كه همه عليه آن بزرگوار مى گفتند و تبليغ مى كردند آن قدرتمندان مربوط به دستگاه شام و تبعه ى آنها و آنهايى كه دل پرخونى از شمشير و از عدل اميرالمؤمنين داشتند اين قضيه از همان وقت معلوم شد. من در اين جا يك نمونه عرض كنم:

پسر عبداللّه بن عروة بن زبير، پيش پدرش كه عبداللّه بن عروة بن زبير باشد از اميرالمؤمنين بدگويى كرد. خانواده ى زبير جز يكى از آنها؛ يعنى مصعب بن زبير كلاً با اميرالمؤمنين بد بودند. مصعب بن زبير، مرد شجاع و كريم و همان كسى بود كه در قضاياى كوفه و مختار و بعد هم عبدالملك درگير بود و شوهر حضرت سكينه هم بود؛ يعنى اولين داماد امام حسين. غير از او، بقيه ى خانواده ى زبير، همين طور پشت در پشت، با اميرالمؤمنين بد بودند. انسان وقتى كه تاريخ را مى خواند، اين را مى يابد. پس از آن بدگويى؛ پدر در مقابل او جمله يى گفت كه خيلى هم طرفدارانه نيست، اما نكته ى مهمى در آن هست و من آن را يادداشت كرده ام. عبداللّه به پسرش گفت: 'واللّه يابنى النّاس شيئا قطّه الاّ هدمه الدّين و لابنى الدّين شيئا فاستطاعة الدّنيا هدمه'؛ هر بنايى كه دين آن را به وجود آورد و پى و بنيان آن برروى دين گذاشته شد، اهل دنيا هر كارى كردند، نتوانستند آن را از بين ببرند؛ يعنى بى خود زحمت نكشند براى اين كه نام اميرالمؤمنين را كه پى كار او بردين و بر ايمان است منهدم كنند. بعد گفت: 'الم تر الاعلى كيف تظهر بنو مروان من عيبه و ذمّه واللّه لكاءنّ ما ياءخذون بناصية رفعا الى السّماء'؛ ببين بنى مروان چه طور هرچه مى توانند، در هر مناسبت و منبرى، نسبت به على بن ابى طالب عيبجويى و عيبگويى مى كنند؛ اما همين عيبجوييها و بدگوييهاى آنها، مثل آن است كه اين چهره ى درخشان را هرچه برتر مى برند و منورتر مى كنند؛ يعنى در ذهنهاى مردم، بدگوييهاى آنها تاءثير عكس مى بخشد. نقطه ى مقابل، بنى اميه اند؛ 'و ما ترى ماينضبون به موتاهم من التاءبين و المديح و اللّه لكاءنّما يكشفون به عن الجيف'؛ بنى اميه از گذشتگان خودشان تمجيدها و تعريفها مى كنند، ولى هرچه بيشتر تعريف مى كنند، نفرت مردم از آنها بيشتر مى شود. اين حرف شايد در حدود مثلاً سى سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين گفته شده است. يعنى اميرالمؤمنين با همه ى آن مظلوميت، هم در زمان حيات خود و هم در تاريخ و در خاطره ى بشريت پيروز شد.

اقتدار همراه با مظلوميت

ماجراى اقتدار همراه با مظلوميت اميرالمؤمنين كه منتهى به اين شد، اين طور خلاصه مى شود: در زمان اين حكومت حكومت كمتر از پنج سال اميرالمؤمنين سه جريان در مقابل اميرالمؤمنين صف آرايى كردند: قاسطين و ناكثين و مارقين. اين روايت را هم شيعه و هم سنى از اميرالمؤمنين نقل كردند كه فرمود: 'امرت ان اقاتل النّاكثين و القاسطين و المارقين'. اين اسم را خود آن بزرگوار گذاشته است.