حقانيّت عقايد در اينجا پرسش ديگرى مطرح مىشود: آيا فطرى بودن دين به اين معناست كه هر اعتقاد و آئينى كه بشر برگزيند، از اين باب كه اين اعتقاد مقتضاى فطرت او بوده اعتقادى حق، سزاوار و بجاست و نمىتوان حكم كرد كه اكثريت مردم بر كفرند و اگر چنين حكمى كنيم با مبانى انديشهى دين ى منافات قطعى دارد؟ دقت كنيد، فطرى بودن دين به اين معناست كه بشر كشش و گرايشى به سمت دين دارد، در جستجوى دين و خداست. ولى به اين معنا نيست كه هرچه در اين جستجو مىيابد حتماً دين واقعى و خداست. بلكه مراد اين است كه او در تلاش يافتن خدا و دين حق مىباشد، هرچند چه بسا غيرخدا را به جاى خدا و غير دين را به جاى دين و غيرحق را به جاى حق بپذيرد و به تعبير اصطلاحى در مصداِ دين و خدا و حق اشتباه مىكند و اين همان است كه امام راحل(عليها السلام) به آن اشاره فرمودند(1): هركه هرچه مىكند در جستجوى خداست. آنكس كه به دنبال علم است، به دنبال علمى است كه هيچ جهلى در آن نباشد، ليكن علمى كه هيچ جهلى در آن نيست، خداست، علم مطلق است. و كسى كه به دنبال قدرت است در جستجوى قدرتى است كه هيچ ضعف و ناتوانى و محدوديتى در آن نباشد و قدرتى كه هيچ ضعفى در آن نيست قدرت مطلق، يعنى خداست، و كسى كه به دنبال هر چيزى است درواقع بدنبال چيزى است كه از شائبهى ضعف و فتور و ناتوانى و نقص برى باشد، پس همگان به دنبال كمال مطلقند. اما اين نگاه عارفانه امام(عليها السلام) به اين معنا نيست كه پس هر كه هرچه مىيابد و هرچه مىكند حق است، هر اعتقادى دارد، حق است، هيچكس كافر نيست و همگان برحقند. ايشان فرمود: سفاكترين سفاكان، چنگيزو هيتلر، هم به دنبال خدا بودند. اما مراد اين نيست كه عمل چنگيز و عمل هيتلر عملى حق، روا و پسنديده است. بلكه مقصود اين است كه چون بشر دور افتاد از زادگاه خويش در جستجوى بازگشت به اصل خود است. هر كسى كو دور ماند از اصل خويش باز جويد روزگار وصل خويش سخن در باب عقل مىپردازيم و توضيح مىدهيم كه يكى از اهداف آمدن انبيا تعليم آن چيزى بود كه ما راهى براى يافتن آن از طريق عقل نداشتيم; «علمّكم ما لم تكونوا تعلمون». (2) يعنى براى اينكه بشر بتواند تمامى حق را بيابد، عقل به تنهايى كافى نبود. براى همين انبيا آمدند تا بشر را به سرچشمههاى حقيقت هدايت كنند. تعدد اديان خوب چرا اديان متعدد شدند؟ آيا حق متعدد است؟ اگر حق يكى است چرا اديان الهى متعددند؟ تعدد و تكثر اديان از چهروست؟ براى يافتن پاسخ اين پرسش مىبايست به اين نكته توجه كرد كه هر دين ى با دو محدوديت و يك خطر روبروست. يك محدوديت در ناحيه پيامآور و رسول آن دين و محدوديت ديگر در ناحيه مخاطبين و يك خطر، خطر تحريف و تغيير مسيرآن. محدوديت در ناحيه رسول و پيامآور: رسولان الهى با توفيق و هدايت ربّانى و از مسير اختيار به جايى رسيده بودند كه حقيقت را مىديدند. حقيقت مشهود آنها به اندازهاى بود كه در مسير آن ارتقا پيدا كرده و از پلكان معارف بالا رفته بودند. هركس به هر پلهاى كه رسيده بود به اندازهاى كه آن درجه و مرتبه به او اجازه مىداد مىتوانست حقيقت را ببيند و توانايى اين را نداشت كه مراتب بالاتر را ادراك كند. اين محدوديت، محدوديت انبيا در تلقى وحى و دريافت حقيقت بود. محدوديت در ناحيه مخاطبين: مخاطبين به اندازهى دانش و فرهنگ و معرفتشان توانايى ادراك و پذيرش حقيقت را داشتند و انبيا نمىتوانستند افزونتر از آنچه كه مخاطبينشان توانايى فهم آن را داشتند، حقيقتى را بيان كنند و به همين نكته اشارت است كه فرمود: «اِنّا معاشر الانبياء اُمِرنا ان نكلّم الناس على قدر عقولهم» (3); ما انبيا مأمور شديم كه با مردم به اندازهى عقلشان سخن بگوييم. بنابراين، چهبسا يك نبى به دليل محدوديت مخاطبين نمىتوانست آن پيام الهى را در همان بلندايى كه خود يافته بود، به مردمان منتقل كند. اين دو محدوديت باعث مىشد كه هر دين ى، حدّ و مرزى از حقيقت را در بربگيرد. از سوى ديگر خطرى هم وجود داشت، خطر تحريف. هر دين ، ابتدا با انكار منكران مواجه مىشد. پس از اقامهى معجزات و ارائهى ادله، عدهاى به دين مىگرويدند. بر تعداد پيروان افزوده مىشد و كمكم جمعى پيرو اين آئين پيدا مىشدند. پس از زمانى پيامبر آن دين از
1 . ر.ك: امام خمينى، صحيفه نور، ج...،صص... 3 . گفته شود هركه هرچه مىكند حق است چون مقتضاى فطرت اوست. اين ديگر كارنامهى كاميابى براى پيامبران نخواهد بود و كار پيامبران هيچ فايده و سودى نخواهد داشت. چون اگر آنها هم نبودند، اين بشر به فطرت خويش راهى برمىگزيد و راهى كه گزيده بود براساس اين پندار، حق بود. انبيا به مردم فطرت الهى ندادهاند، فطرت قبل از آمدن انبيا در مردم بود. بنابراين، اگر پذيرفته شود كه عمل به مقتضاى فطرت مساوى است با حق بودن عمل، و نمىتوان كفر در حركت فطرى يافت، بايد گفت كه انبيا كارى نكردهاند. انبيا كارنامهاى ندارند. ريشه در آب نيست. بلكه آب در بنيان كار انبيا بسته شده و آب هرچه را انبيا نگاشتهاند شسته و برده است. چيزى در كارنامهى آنها باقى نگذاشته است.