* و وهبناله اسحاق و يعقوب نافلة وكلاً جعلنا صالحين(39).
ترجمه: و ما اسحاق و علاوه براو يعقوب را به وى بخشيديم، و همه آنان را مردانى صالح قرارداديم.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
صالح در لغت(40) بمعناى نيك و اهليت آمده است. و در آيه شريفه حضرت يعقوب را به نيك بودن واهليت داشتن توصيف نموده است.
* واذكر عبدنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى والابصار(41).
ترجمه: و بخاطر بياور بندگان ما "ابراهيم، اسحاق و يعقوب" را صاحبان دستها(ى نيرومند) و چشمها (ى بينا).
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
ره جو: آيا مقصود از "ايدى و ابصار" همان دو عضو بدن يعنى دستها و چشمها است؟
رهنما: در خصوص معناى اين كلمه در تفاسير مطالبى بيان شده است كه به اختصار نقل مىكنيم:
الف) مقصود از "ايدى و ابصار" دو عضو بدن يعنى چشمها و دستها نيست بلكه اين دو كلمه كنايه از "علم و قدرت" است(42).
ب) "ايدى" به معناى قدرت وتوانايى در اطاعت خداست و "ابصار" به معناى بصيرت و آگاهى در دين است، بعبارت ديگر: "اولى الا يدى و الابصار" بمعناى صاحب عمل و عملى بودن است براى اينكه اكثر اعمال با دست است و مهمترين مبادى معرفت و شناخت، چشم است(43).
ج) "ايدى" قدرت برعبادت است و "ابصار" آگاهى در دين است(44).
د) "ايدى" عمل است و "ابصار" علم است(45).
ه) صاحب "ايدى" يعنى ولى نعمت مردم است، بخاطر اينكه آنها را به نعمت دين فرا مىخواند و "ابصار" جمع بصر به معناى عقل است(46).
و) كلمه "ايدى و ابصار" كنايه از اين است كه نامبردگان در اطاعت خدا و رساندن خير به خلق و نيز در بينايىشان در تشخيص اعتقاد و عمل به حق بسيار قوى بودهاند(47).
در كل، آيه شريفه انبياء مذكور از جمله حضرت يعقوب (ع) را به صفت مذكور مدح مىنمايد.
نتيجهاى كه از اين بحث گرفته مىشود، اين است كه: استفاده كردن از دست و چشم هم نياز به الگو دارد، نوعى استفاده از دست و چشم اين است كه انسان را قدرتمند و بصير و آگاه مىكند كه متصف شدن به اين صفت انسان را لايق مدح و ستايش مىكند. اما نوعى ديگر نقطه مقابل اين مدل است كه انسان را مذموم مىنمايد، و سبب مىشود در قيامت همين اعضاء و جوارح بر عليه انسان شكايت و شهادت بر عليه دهند.
از اين رو بنابر الگو و مدل اول، گفتهاند از جمله آثار، صاحب "چشم" بودن (به معناى واقعى) امام و پيشوا شدن و به امر خدا هدايت كردن و دريافت وحى است و از جمله آثار صاحب "دست" بودن (بمعناى واقعى) زكات دادن و اعمال خير انجام دادن و برپا داشتن نماز است(48).
* و وهبناله اسحاق و يعقوب كلاً هدينا(49).
ترجمه: و ما اسحاق و يعقوب را به او (ابراهيم) بخشيديم و هر دو را هدايت كرديم.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
افتخار حضرت يعقوب و پدرش حضرت اسحاق تنها به اين نبود كه پيامبرزادهاند بلكه شخصاً در پرتو فكر صحيح و عمل صالح نور هدايت را در قلب خود جاى داده بودند. از اين رو مىفرمايد: هر يك از آنها را هدايت كرديم(50).
و تقدم "كلاً" بر "هدينا" بدين سبب است كه بيان كند، هدايت اسحاق و يعقوب(ع) به تبع هدايت ابراهيم(ع) نبوده، بلكه هدايت الهى براى هر يك بصورت مستقل صورت گرفته است(51).
علامه طبرسى (ره) در تفسير كلمه "كلاً هدينا" مىگويد:
مقصود از هدايت حضرت ابراهيم(ع) و فرزندانش "اسحاق و يعقوب(ع) برترى دادن آنها به نبوت است، چنانكه در آيه شريفه "ووجدك ضالاً فهدى" مقصود از هدايت رسيدن به مقام نبوت است(52).
* وجعلناهم ائمة يهدون بامرنا...(53)
ترجمه: و آنان را پيشوايانى قرارداديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مىكردند.
ترجمه منظوم:
آيه شريفه به صراحت، هادى بودن انبياء مذكور به امر پروردگار را بيان مىفرمايد و معناى هدايت در اين آيه كريمه به معناى دستگيرى كردن و به سرمنزل مقصود رساندن است بعبارت ديگر آنها با افعال و اقوالشان خلق را به راه حق و به دين مستقيم هدايت مىكنند (و خلق بايد به آنها اقتدا كنند) از اين رو هدايت پذيران بوسيله اقوال و افعال آنان هدايت مىگردند(54).
* انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار(55).
ترجمه: ما آنها (ابراهيم و اسحاق و يعقوب) را با خلوص ويژهاى خالص كرديم و آن يادآورى سراى آخرت بود.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
از جمله ويژگيها و خصوصيات نيك انسانهاى رستگار، اين است كه افق ديدشان به زندگى چند روزه دنيا و لذات محدود و زودگذر آن متوقف نمىگردد، بلكه در مأوراى اين زندگى زودگذر، سراى جاويدان و نعمتهاى بى پايانش را مىبينند و همواره براى آن در تلاشند.
علامه طباطبايى (ره) در تفسير آيه مورد بحث مىفرمايد: جمله "انا اخلصناهم" تعليل جمله "اولى الايدى و الابصار(56)" است. بعبارت ديگر بيان آيه شريفه چنين مىشود: اينكه گفتيم اينان صاحبان علم و قدرت اند، بدين علت است كه، آنان را به خصوصيتى خالص كرديم، خصلتى بس عظيمالشأن، كه عبارت است از: "ياد آخرت".
وقتى انسان غرق در ياد آخرت و شيفته لقاء و جوار رب العالمين شد و تمام همّ و غمش متمركز در آن گشت، قهراً معرفتش نسبت به خدا كامل گشته و ديدگانش در تشخيص عقايد حق صائب مىگردد، و نيز در سكوت و پيمودن راه عبوديت بصيرت و آگاهى پيدا مىكند. در نتيجه بر ظاهر حيات دنيا و زينت آن جمود نخواهد داشت(57).
با استناد به اين فرمايش چنين استفاده مىشود كه يكى از آثار مهم ياد آخرت رسيدن به قدرت، آگاهى و بصيرت در دين است. بنابراين يكى از راههاى منتج در قدرتمندى و كسب آگاهى و بصيرت "خلوص ذكر" است، يعنى همواره به ياد خدا، براى خدا و شيفته لقاء و استقرار در جوار ربالعالمين بودن است.
اين مدلى است كه قرآن كريم با تعيين مصاديق واقعى و عينى (يعنى انبياء) براى نيل به كمال ارائه مىنمايد، تا شايد صاحبان عقل و خرد از آن بهره گيرند و گرفتار بيراهههاى مخوف و مهلك نگردند.
* وانهم عندنا لمن المصطفين الاخيار(58).
ترجمه: و همانا آنها (ابراهيم، اسحاق و يعقوب) نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
خداوند متعال در توصيف سه پيامبر بزرگش يعنى "حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب " مىفرمايد: آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.
البته ايمان و عمل صالح، سبب شده كه خداوند آنان را از ميان بندگانش برگزيند و به منصب نبوت و رسالت مفتخر سازد(59).
* وجعلنا لهم لسان صدق علياً(60).
ترجمه: و براى آنها(ابراهيم، اسحاق و يعقوب) نام نيك و مقام برجستهاى (در ميان همه امتها) قرار داديم.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
براساس آيه شريفه فوق خداوند به حضرت يعقوب(ع) و پدر و پدربزرگش "لسان صدق على" عنايت فرمود.
ره جو: مقصود از "لسان صدق على" چيست؟
رهنما: اين جمله بصورت مختلف معنا شده است: يعنى گفتهاند، بمعناى نام نيك، زبان خير و مقام برجسته (در ميان همه امتها) است و در حقيقت اعطاى اين مقام بدنبال دعاى حضرت ابراهيم(ع) بود كه فرمود: "واجعل لى لسان صدق فىالاخرين" يعنى، خدايا براى من نام نيك در امتهاى آينده قرار ده(61).
و نيز گفتهاند اين جمله بمعناى، به نيكى ياد شدن و در بين مردم بصورت بلندمرتبه درآمدن است بصورتى كه تمامى اديان متابعت مىكنند از ابراهيم(ع) و ذريهاش و مىگويند ما بر دين آنها هستيم(62).
و نيز گفتهاند (هر انسانى در ميان مردم يا از او ذكر خير مىشود يا ذكر شر) اين جمله مىفرمايد: از آنها ذكر خير مىشود و اينكه كلمه "لسان" به "صدق" اضافه شد معنايش ثناى جميل مردم است، ثنايى كه در آن دروغ نباشد. اما كلمه "على" به معناى رفيع است و معنايش اين است كه، براى آنان ثناى جميل و راست و رفيع القدر قرارداديم(63).
* ووهبنا لهم من رحمتنا(64).
ترجمه: و از رحمت خود به آنان (ابراهيم و يعقوب) عطا كرديم.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
ره جو: مقصود از رحمت پروردگار چيست؟
رهنما: در خصوص معناى رحمتى كه خداوند به پيامبران بزرگوارش داده احتمالاتى داده شده:
الف) ممكن است مقصود از رحمت، امامت باشد، چنانكه در آيات 72 و 73 سوره انبياء رحمت بمعناى امامت آمده است، بنابراين احتمال خداوند به يعقوب(ع) مقام امامت عطا فرموده است(65).
ب) ممكن است مقصود از رحمت، تأييد آن بزرگواران به روح القدس باشد چنانكه در آيه 73 انبياء بدان اشاره شده است، بنابراين احتمال خداوند حضرت يعقوب را بوسيله روح القدس هدايت و تأييد نموده است(66).
ج) و نيز احتمال دادهاند معناى رحمت، مطلق ولايت الهى باشد يعنى خداوند به حضرت يعقوب(ع) ولايت خدايى داده است(67).
* و جاء و على قميصه بدم كذب قال بل سولت لكم انفسكم امراً فصبر جميل والله المستعان على ماتصفون(68).
ترجمه: (برادران يوسف) پيراهن او را با خونى دروغين آغشته ساخته و نزد پدر) آوردند، (پدر) گفت: هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته؛ من صبر جميل (وشكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت و در برابر آنچه مىگوييد از خداوند يارى مىطلبم.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
انسان در برخورد با پيش آمدها بيش از همه جا خود را نشان مىدهد و شخصيت خود را عيان مىسازد، حال هر قدر پيش آمدها مهمتر باشد بيشتر بيان كننده شخصيت آدمى مىگردد.
حادثه فقدان يوسف(ع) براى حضرت يعقوب(ع) بسيار تكان دهنده و طاقت فرسا بود، زيرا اولاً يوسف بسيار نزد پدر محبوب و عزيز بود، دوماً يعقوب(ع) با دست خود فرزندش را به مهلكه فرستاد، سوماً كسانى اين حادثه را پديد آوردهاند كه قابل مجازات و انتقام نيستند، چهارماً از آنجا كه فرزندانش مكر و خدعه بكار بردند دروغ گفتند نمىتوانست به آنها اعتماد كند تا به كمك آنها يوسف را جستجو نمايد. اما آن جناب با تمام اين مشكلات اظهار عجز و درماندگى و يأس و نااميدى نمىكند بلكه با استفاده از خصوصيت "صبر و توكل" درصدد مقابله با اين رخداد برمىآيد و نفس خود را تسليم آن نمىكند.
آن جناب در قدم اول به فرزندان مكارش فهماند كه آنقدر ساده نيست كه حرفشان را باور نمايد بنابراين به آنها فرمود: "سولت لكم انفسكم امراً" يعنى هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته، و اين نقشههاى شيطانى را كشيده است.
وى با اين جمله بسيار ظريف بدون اينكه آنها را با صراحت تكذيب كند و بگويد شما دروغ مىگوئيد، يوسف را گرگ نخورده است و شروع به آوردن شواهد و قرائن نمايد، از اين جمله استفاده كرد كه در آيه دو مطلب نهفته است: اول اينكه اين ادعا دروغ است و من به خوبى مىدانم فقدان يوسف مستند به اين گفتههاى شما و دريدن گرگ نيست. دوم اينكه، اين ادعاى شما مستند به مكر و خدعهاى است كه شما به كار بردهايد و مستند به وسوسهاى است كه دلهاى شما آن را طراحى كرده، در عين حال اين جمله به منزله مقدمهاى است براى جمله بعد كه مىفرمايد: "فصبر جميل"
در جمله "فصبر جميل" صبر را مدح كرده، در واقع مىبايست بفرمايد: من در آنچه برسرم آمده صبر مىكنم، به سبب اينكه صبر خوب است.
و اينكه كلمه "صبر" را نكره و همراه با تنوين آورده، خواسته به عظمت قضيه و تلخى و دشوارى تحمل آن اشاره فرمايد. و آمدن حرف "فا" بر سر "صبر" براى تفريع و نتيجهگيرى است يعنى در اين حادثهاى كه رخ داده است جز صبر هيچ چارهاى نيست زيرا:
اولاً، يوسف محبوبترين مردم در دل او بود، حال خبر دادهاند طعمه گرگ شده و پيراهن خونى او را آوردهاند. ثانياً، يقين دارد كه فرزندانش دروغ گفته و در نابود كردن يوسف دست داشتهاند. ثالثاً، راهى براى تحقيق مطلب و جستجو از حال يوسف برايش وجود ندارد بعلاوه براى جستجو از حال يوسف كسى جز فرزندانش كمك كار او نبودند در حالى كه اين پيش آمد به مكر و حيله خود آنها بوجود آمده است و نزديكتر از آنها چه كسى را داشت كه به معاونت و كمك وى از ايشان انتقام بگيرد، بر فرض هم كه كسى را مىداشت چگونه مىتوانست فرزندان خود را طرد نمايد (پس صبر بهترين راه بود)
اما معناى صبر اين نيست كه انسان خود را آماده هر مصيبتى نموده و همچون زمين مردهاى زير دست و پاى ديگران بيفتد، مردم او را لگدكوب كنند. معناى صبر (كه يكى از فضايل است) اين نيست، زيرا خداى سبحان آدمى را طورى خلق كرده كه به حكم فطرتش خود را موظف مىداند هر مكروهى را از خود دفع نمايد، و خدا هم او را به وسايل و ابزار دفاع مسلح نموده تا به قدر توانائيش از آنها استفاده كند و چيزى را كه اين غريزه را باطل سازد نمىتوان فضيلت نام نهاد.
بلكه صبر عبارت است از اينكه انسان در قلب خود استقامتى داشته باشد كه بتواند كنترل نظام نفس خود را در دست گرفته و دل خود را از تفرقه و فراموشى تدبير و نابود كردن فكر و فساد رأى بازدارد.
پس صابران آنهايى هستند كه در مصائب استقامت به خرج داده و از پا در نمىآيند و هجوم رنجها و سختيها پايشان را نمىلغزاند، به خلاف غيرصابران كه در اولين برخورد با ناملايمات قصد هزيمت مىكنند و فرار را برقرار ترجيح مىدهند.
از همين جا معلوم مىشود كه صبر چه فضيلت بزرگى است و چه راه خوبى است براى مقاومت در برابر مصائب و شكستن شدت آن، اما در حقيقت صبر به تنهايى كافى نيست، زيرا صبر مانند دژى است كه انسان از ترس دشمن بدان پناهنده شود، ولى اين دژ نعمت امنيت و سلامتى و حريت حيات را به انسان عودت نمىدهد، و چه بسا محتاج به سبب ديگرى شود كه آن، رستگارى و پيروزى را تأمين نمايد.
اين سبب در آيين توحيد عبارت است از خدا، يك نفر موحد وقتى ناملايمى مىبيند و مصيبتى به او وارد مىشود، نخست خود را در پناه دژ محكم صبر قرار داده، تا بدين وسيله نظام عبوديت را در داخل وجود خود در دست گرفته و از اختلال و متلاشى شدن قوا جلوگيرى كند سپس بر پروردگار خود كه فوق همه سببها است توكل جسته، و اميد مىبندد كه او وى را از شرى كه روى آورده حفظ كند و همه اسباب را به سوى صلاح حال او متوجه سازد، كه در اين صورت كار او كار خود خداى تعالى شده و خدا بر همه كارهاى خود مسلط است، اسباب را هر چند سبب بيچارگى او باشد به سوى سعادت و پيروزى او جريان مىدهد به خاطر همه اين جهات بود كه يعقوب بعد از آنكه فرمود: "فصبرجميل" دنبالش گفت: "والله المستعان على ما تصفون" و كلمه صبر را با كلمه توكل تمام كرد.
بنابراين، جمله فوق، بيانگر توكل يعقوب(ع) برخداى تعالى است و در كل معنا آيه اين مىشود كه آن جناب مىفرمايد: من مىدانم كه شما در اين قضيه مكر و حيلهاى به كار بردهايد و مىدانم كه يوسف را گرگ نخورده، لكن در كشف و بر ملاء شدن دروغ شما و دستيابى به يوسف به اسباب ظاهرى كه بدون اذن خدا هيچ اثرى ندارد دست نمىزنم بلكه صبر مىكنم و با توكل بر خدا حقيقت مطلب را از وى مىخواهم. بعلاوه اين جمله، بيانگر توحيد در فعل آن جناب است يعنى ايشان خواست بگويد، تنها و يگانه مستعان خداست و مرا جز او كمك كنندهاى نيست، و براى اينكه درجه و مقام توحيد در فعل خود را تكميل كند و به بالاترين حد برساند از خود نامى نبرد، نگفت "بزودى صبر خواهم كرد" و نگفت "من در آنچه شما مىگوييد به خدا استعانت مىجويم، بلكه خود را بكلى كنار گذارد و فقط از خدا دم زد تا برساند كه همه امور منوط به حكم خداست و تنها حكم او حق است، پس اين عبارت كمال توحيد او را مىرساند و مىفهماند، با آنكه وى درباره يوسف غرق اندوه و تأسف است در عين حال يوسف را نمىخواهد و به وى عشق نمىورزد مگر بخاطر خدا و در راه خدا(69).
علاوه بر آيه مورد بحث در خصوص صابر بودن حضرت يعقوب(ع) در آيه 83 نيز در حادثه ديگرى مجدداً حضرت يعقوب(ع) صبور بودن خود را ثابت مىكند كه شرح آن بدين قرار است:
قال بل سولت لكم انفسكم امراً فصبرجميل عسى الله ان يأتينى بهم جميعاً انه هوالعليم الحكيم(70).
(يعقوب) گفت: (هواى) نفس شما، مسأله را چنين در نظرتان آراسته است من صبر مىكنم، صبرى زيبا (و خالى از كفران) اميدوارم خداوند همه آنها را به من بازگرداند چرا كه او دانا و حكيم است.
اين حادثه دومين رخدادى است كه از يك نوع (فقدان فرزند) در قرآن كريم در مورد حضرت يعقوب(ع) ذكر شده و هر دو حادثه بيانگر صبر و توكل آن حضرت است.
اما داستان از اين قرار بود كه برادران يوسف از مصر حركت كردند در حالى كه برادر بزرگ خود و نيز برادر كوچك يعنى بنيامين را در مصر گذاردند و با حال پريشان و زار به كنعان بازگشتند و به خدمت پدر شتافتند، پدر كه آثار غم و اندوه را در چهرههاى آنها مشاهده كرد فهميد آنها حامل خبر ناگوارى هستند، بخصوص اينكه "فرزند بزرگش و نيز بنيامين فرزند كوچكش غايباند. آنها بىدرنگ شرح واقعه را براى پدر گفتند اما يعقوب برآشفت و به آنها گفت: هوسهاى نفسانى شما،مسأله را درنظرتان چنين منعكس ساخته و تزيين داده است "قال بل سولت لكم انفسكم امراً"، سپس به خويشتن بازگشت و گفت: من زمام صبر را از دست نمىدهم، اينك صبرى نيكو بايد (بكنم) شايد خدا همه را به من باز آرد كه او داناى حكيم است.
حضرت يعقوب در اين حادثه نيز مانند حادثه مفقود شدن يوسف به فرزندانش مسئله اغوا شدن بوسيله نفس را يادآور مىشود و دقيقاً ريشه اين حادث را مربوط به حادثه يوسف ذكر مىكند، آن جناب قطعاً اين مرتبه نمىخواست خبر دادن آنها را مبنى برگرفتار شدن برادر بزرگ و بنيامين تكذيب نمايد و بگويد شما خبرتان دروغ است بلكه مىخواست بين اين دو رخداد ارتباط برقرار نمايد و ريشه اين فتنه را در نفس آنان معرفى نمايد، اما در عين حال باز يعقوب(ع) صبورى پيشه مىكند و بدون هيچ يأس و نااميدى، اميدوار به عنايت خداوند در بازگشت فرزندانش مىباشد. بنابراين چه معنا دارد كه آدمى در مواقع برخوردها با بلاها و محنتها، مضطرب شود و به جَزَع و فَزَع درآيد و يا از رحمت خدا مأيوس گردد(71).
* ان الحكم الالله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون(72).
ترجمه: (يعقوب خطاب به فرزندانش مىفرمايد) حكم و فرمان، تنها از آن خداست. بر او توكل كردهام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند.
منظوم:
تدبر و تفكر:
از سياق اين آيه استفاده مىشود كه يعقوب(ع) از جان فرزندانش (كه يازده نفر بودند) مىترسيد، ترس وى از چشم و از حسد مردم بود و يا از مكر و حيله آنها، كه مبادا بلاى بر سر فرزندانش بيايد. از اين رو به آنها توصيه نمود در عين اينكه برادر هستيد و بايد اجتماع داشته باشيد اما در منظر ديگران از خود اجتماع نشان ندهيد و خيلى به يكديگر نزديك نباشيد تا نزد مردم جلوهاى نداشته باشيد، سپس فرمود، البته من با اين سفارشم بهيچ وجه نمىتوانم شما را از دستگيرى خدا بى نياز كنم و نمىگويم اين سفارش سبب مستقلى است كه شما را از نزول بلا نگاهداشته و توسل به آن موجب سلامت و عافيت شما مىشود زيرا اينگونه اسباب كسى را از خدا بى نياز نمىسازد و بدون حكم و اراده خدا اثر و حكمى ندارد، پس بطور مطلق حكم جز براى خداى سبحان نيست و اين اسباب ظاهرى، اگر خدا اراده كند صاحب اثر مىشوند.
سپس بدنبال اين سخن گفت: در عين اينكه دستورتان دادم كه به منظور دفع بلايى كه از آن بر شما مىترسم متوسل به آن شويد اما توكلم به خداست، چه در اين سبب و چه در ساير اسبابى كه من در امورم اتخاذ مىكنم اين مسيرى است كه هر عاقل رشيدى بايد سيره و روش خود قرار دهد، زيرا اگر انسان دچار گمراهى نباشد مىبيند و احساس مىكند كه نه خودش مستقلاً مىتواند امور خود را تدبير كند و نهاسباب عادى كه در اختيار دارد مىتوانند او را به مقصدش برسانند (مستقل) بلكه بايد در همه امور به وكيلى پناه برد كه اصلاح همه امور بدست اوست، اوست كه به بهترين وجهى همه امور را تدبير مىكند و آن وكيل خداوند قاهرى است كه بر هر چيزى قاهر است و هيچ چيز بر او غالب نيست، هر چه بخواهد مىكند و هر حكمى كه اراده كند، انفاذ مىنمايد(73).
* و انه لذوعلم لما علمناه ولكن اكثرالناس لايعلمون(74).
ترجمه: و او (يعقوب) بخاطر تعليمى كه ما به او داديم، علم فراوانى داشت ولى بيشتر مردم نمىدانند.
منظوم:
تدبر و تفكر:
جمله "و انه لذو علم لما علمناه" در مقام مدح و ثناى يعقوب(ع) است و مىفرمايد: يعقوب(ع) به سبب علم و يا تعليمى كه ما به او داديم صاحب علم بود. و اينكه تعليم وى به خدا نسبت داده شده معنايش اين است كه علم يعقوب، اكتسابى و مدرسهاى نيست بلكه علم موهبتى است. (اگر چه اين علم غيراكتسابى است اما، اخلاص در توحيد، آدمى را به چنين علومى، مىرساند) از جمله "ولكن اكثرالناس لايعلمون". نيز اين معنا استفاده مىشود، زيرا اگر علم يعقوب اكتسابى بود و از راه تعليم بدست آمده بود، صحيح نبود بفرمايد: "وليكن اكثر مردم نمىدانند" چون اكثر مردم راه بسوى چنين علمى دارند(75).
ره جو: با توجه به اينكه "وانه لذو علم...، در مقام مدح و ثناى يعقوب(ع) است و با توجه به اينكه "علم موهبتى" هرگز به خطا نمىرود و يعقوب(ع) بدين وسيله بلا و گرفتارى فرزندانش را پيش بينى كرده! آيا يعقوب(ع) به خواستهاش رسيد و آنچه را كه مىخواست محقق شد؟
رهنما: يعقوب(ع) دو خواسته داشت: اول، رسيدن به يوسف. دوم، حفظ فرزندانش در سفر به مصر از آنچه كه برآنان مىترسيد، با توجه به اين دو خواسته و آنچه كه به ظاهر بر سر فرزندانش آمد (يعنى دستگير و متهم شدن فرزندانش بنيامين و ديگر فرزند بزرگش) اما در كل مىتوان گفت وى به خواستهاش رسيد زيرا در مجموع هم فرزندانش حفظ شدند و هم يوسف را پيدا كرد، اگر چه در ظاهر شايد كسى بگويد بالاخره فرزندانش گرفتار بلا شدند، لكن در واقع اين تلخكامى مانند تلخى دارو بود كه براى شفا بيمار ضرورت دارد تحمل شود.
بطور يقين مىفهميم كه جمله "وانه لذو علم لما علمناه" مىخواهد حق را به يعقوب(ع) دهد و او را در آنچه كه به فرزندانش سفارش كرد و در آخر به خدا توكل نمود تصديق نمايد، و وسيلهاى را كه بدان توسل جست تصويب و توكلش را بستايد و بفهماند كه بخاطر همين جهات خداوند حاجت درونى يعقوب (يعنى رسيدن به يوسف) را برآورد. اين مطالب با رعايت تدبر از سياق آيات استفاده مىشود، ولى مفسرين در توجيه آن حرفهاى عجيبى زدهاند.
علاوهبرآيهموردبحثكهبر،صاحبعلمالهىبودنحضرتيعقوب(ع) دلالت دارد، آيه 86 نيز اين مسئله را تأييد مىنمايد و مىفرمايد:
قال انمااشكوابثى و حزنى الى الله و اعلم من الله ما لاتعلمون(76).
(يعقوب(ع)) گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (وشكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد.
جمله "واعلم من الله ما لاتعلمون" اشارهاى است اجمالى به علم يعقوب(ع) به خداى تعالى، و اما اينكه اين چگونه علمى بوده؟ از آيات قرآن چيزى استفاده نمىشود. مگر همان مقدارى كه متذكر شديم(77).
در خصوص علم الهى حضرت يعقوب(ع) به اين آيات نيز مىتوان استناد نمود:
* ولمّا فصلت العيرقال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون.
قالو اتالله انك لفى ضلالك القديم. فلمّا ان جاء البشيرالقاه على وجهه فارتد بصيراً قال الم اقل لكم انى اعلم من الله مالاتعلمون.(78)
هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) جدا شد، پدرشان (يعقوب) گفت: "من بوى يوسف را احساس مىكنم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد. گفتند: به خدا تو در همان گمراهى سابقت هستى! اما هنگامى كه بشارت دهنده فرا رسيد، آن (پيراهن) را بر صورت او افكند ناگهان بينا شد؛ گفت: آيا به شما نگفتم من از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد.
تدبر و تفكر
كلمه "فصل" به معناى قطع و انقطاع است و كلمه "تفنّد" به معناى ضعف رأى است. و معناى آيه اين است كه وقتى كاروان حامل پيراهن يوسف از مصر بيرون آمد و از آن شهر جدا شد، يعقوب در كنعان به كسان خود گفت، من بوى يوسف را مىشنوم، اگر مرا به ضعف رأى نسبت ندهيد، چنين احساس مىكنم كه ديدار او نزديك شده، اگر مرا تخطئه نكنيد جا دارد (كه شما نيز) به آنچه كه من مىيابم اذعان و اعتقاد داشته باشيد، ليكن احتمال مىدهم كه مرا نادان شمره تخطئهام كنيد.
بالاخره هر دو پيش گويى حضرت يعقوب محقق شد، هم فرزندانش گفتار او را در مورد آمدن يوسف باور نكردند و هم صدق گفتارش در مورد آمدن خبر از يوسف مشخص شد البته آن زمانى كه حامل پيراهن يوسف بشارت آورد، در اين حال يعقوب(ع) خطاب به كسان خود فرمود: "الم اقل لكم انى اعلم" آيا به شما نگفتم كه من چيزهايى مىدانم. در اينجا بود كه فرزندان وى به عذرخواهى افتادند و گفتند اى پدر براى گناهان ما طلب مغفرت نما. حضرت يعقوب(ع) كه پدرى مهربان براى فرزندانش بود فرمود: بزودى نزد پروردگارم برايتان طلب آمرزش مىكنم كه او آمرزنده و مهربان است(79).
* وتولى عنهم و قال يا اسفى على يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهوكظيم(80).
ترجمه: و (يعقوب) از آنها (فرزندانش) روى برگرداند و گفت: وا اسفا بر يوسف! و چشمان او از اندوه سفيد شد؛ اما خشم خود را فرو مىبرد (و هرگز كفران نمىكرد).
منظوم:
تدبر و تفكر:
پس از آنكه فرزندان يعقوب از مصر برگشتند، با حال پريشان و زار نزد پدر آمدند و گفتند بدليل اتهام سرقتى كه مأمورين حاكم به برادر ما زدهاند بنيامين و برادر بزرگمان به دست حاكم دستگير شدند و در مصر محبوس اند.
يعقوب(ع) با شنيدن اين خبر غم و اندوهى سراسر وجودش را فرا گرفت و جاى خالى بنيامين كه مايه تسلى خاطر او بود (در غياب يوسف) وى را به ياد فقدان يوسف مىافكند و اين امر غيرقابل تحمل بود كه هنوز از يوسف خبرى نيامده بنيامين نيز گرفتار شود. بنابراين يعقوب در اين هنگام از فرزندان روى برگرداند و گفت: "وا اسفا بر يوسف" اين حزن و اندوه مضاعف سيلاب اشك را بى اختيار از چشم يعقوب جارى ساخت تا آن حد كه "چشمانش نابينا" شد اما با اين حال سعى مىكرد خود را كنترل كند و خشم را فرو بنشاند و سخن برخلاف رضاى حق نگويد "او مرد با حوصله و برخشم خويش مسلط بود" چنانكه مىفرمايد "فهو كظيم(81)".
ره جو: كلمه "اسف" به چه معناى است؟
رهنما: كلمه "اسف" به معناى اندوه توأم با غضب است و گاهى فقط در اندوه و يا تنها در غضب استعمال مىشود. اما حقيقت "اسف" عبارت است از فوران خون قلب و شدت اشتها به انتقام، حالت اسف اگر دربرابر شخص ضعيفتر و پايين دست آدمى باشد غضب ناميده مىشود و اگر دربرابر مافوق باشد حالت، اندوه دست مىدهد(82).
ره جو: معناى "كظم" چيست؟
رهنما: (صاحب مفردات مىگويد) كظم بمعناى، بيرون آمدن نفس است.
وقتى گفته مىشود، كظم خود را گرفت يعنى جلوى نفس خود را گرفت، كنايه از سكوت كردن است. چنانكه در عرف كسى كه سكوت مىكند مىگويند، نفسش بيرون نمىآيد(83).
به هر حال، آيه شريفه بر صفت "كاظم بودن به معنى فروبرنده خشم و غضب" نسبت به آن حضرت دلالت دارد. و در عين حال اين صفت موجب اميدوارى مىشود و از يأس و نااميدى انسان را نجات مىدهد.
* يا بنى اذهبوا فتحسّسوا من يوسف واخيه ولا تأيئسوا من روح الله انه لايأيئس من روح الله الاالقوم الكافرون(84).
ترجمه: (يعقوب گفت) اى پسرانم برويد و ازيوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد، كه تنها گروه كافران از رحمت خدا مأيوس مىشوند.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
گفته شده "تحسس" به معناى طلب چيزى است به حس نظير كلمه "تجسس" و بعضى گفتهاند در همه جا معناى اين دو كلمه يكى است (بنابراين اختلاف لفظ دارند نه اختلاف معنا و از نظر معنا متردافند.) بعضى گفتهاند: تحسس به معناى گوش داده به گفتگوى مردم است و تجسس به معناى تعقيب و جستجو كردن عيب مردم است.
از ابن عباس فرق ميان اين دو كلمه را پرسيدند گفت: زياد از هم دور نيستند جز اينكه تحسس در خير است و تجسس در شر(85).
ره جو: مقصود از كلمه "روح الله" چيست؟
رهنما: به معناى نفس و يا نفس خوش است، كه هرجا استعمال شود كنايه از راحتى است. وجه اين كنايه اين است كه شدت و بيچارگى و بسته شدن راه نجات در نظر انسان نوعى اختناق و خفگى تصور مىشود، همچنان كه در مقابل، نجات و فراخناى، فرج و پيروزى و عافيت، نوعى تنفس و راحتى به نظر مىرسد، لذا است كه مىگويند، خداوند اندوه را به فرج و گرفتارى را به نفس راحت مبدل مىسازد. پس رَوحى كه منسوب به خداست همان فرج بعد از شدت است كه به اذن خدا و مشيت او صورت مىگيرد، به هر حال هركس كه ايمان بخدا دارد، لازم است به اين معنا معتقد باشد كه خدا هر چه بخواهد انجام مىدهد و به هر چه اراده كند حكم مىكند، و هيچ صاحب ايمانى نبايد از روح خدا مأيوس و از رحمتش نااميد شود زيرا يأس از روح خدا و نوميدى از رحمتش در حقيقت محدود كردن قدرت او، كفر به احاطه وسعه رحمت اوست(86). از اين رو است كه حضرت يعقوب(ع) پس از ساليان سال فقدان يوسف و حال فقدان بنيامين و برادر بزرگشان باز نااميد نيست و از فرزندانش مىخواهد كه به تلاش خود در راستاى جستجو از يوسف و برادرانش بپردازند. و از فرج الهى نوميد نيست، اين صفت مهمى است براى انسان كه هيچگاه ايستا نباشد بلكه هميشه پويا باشد.
* قالوا يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا كنا خاطئين. قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفورالرحيم(87).
ترجمه: (فرزندان يعقوب) گفتند: پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه كه ما خطاكار بوديم. (يعقوب گفت: بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مىطلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.
ترجمه منظوم:
تدبر و تفكر:
درسى از فرزندان يعقوب:
چه خوب است كه انسان هنگامى كه به اشتباه خود پى برد فوراً به فكر اصلاح و جبران بيفتد همانگونه كه فرزندان يعقوب(ع) وقتى متوجه اشتباه خود شدند، دست به دامن پدر شدند و گفتند، پدرجان از خدا بخواه كه گناهان و خطاهاى ما را ببخشد، چرا كه ما گناهكار و خطاكار بوديم.
يوسف به پدرش گفت: اى پدر، من درخواب يازده ستاره با خورشيد و ماه را ديدم كه براى من در حال سجدهاند(88).
(يعقوب) گفت: پسركم، رؤياى خويش را به برادرانت مگو كه در كار تو نيرنگى كنند چون شيطان دشمن آشكار انسان است(89). در واقع توصيه يعقوب به فرزندش اين است كه حس حسد و رشك برادرانت را تحريك مكن، زيرا شيطان با استفاده از اين زمينه فعاليت خود را در ميان شما آغاز مىكند.
اما بالاخره عواملى حسد برادران يوسف را عليه او تحريك كرد تا آنها شروع به توطئه كنند، گردهم آمدند تا تصميم بگيرند، بعضى گفتند او را بكشيد و بعضى گفتند به سرزمين غيرقابل دست رسى ببريدش، اما يكى از برادران گفت او را به چاهى بيندازيد تا كاروانهاى كه مىخواهند از چاه آب بكشند او را با خود ببرند(90).
دليل برادران يوسف براى چنين تصميمى اين بود كه مىگفتند، يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما كه دستهاى نيرومنديم محبوبترند، كه پدر ما در ضلالتى آشكار است(91).
با استفاده از آيات مذكور دقيقاً روشن مىشود كه حضرت يعقوب (ع) حس حسادت را در ميان فرزندانش درك كرده بود و سعى داشت از فعال شدنش جلوگيرى نمايد اما نتوانست.
اى پدر براى چه ما را درباره يوسف امين نمىشمارى در صورتى كه ما از خيرخواهان او هستيم؟ فردا وى را همراه ما بفرست كه گردش و بازى كند و ما او را حفاظت مىكنيم.(92)
پدر گفت: من از اينكه او را ببريد، غمگين مىشوم و مىترسم گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشيد(93).
گفتند: اگر با وجود ما كه دستهاى نيرومنديم گرگ او را بخورد براستى كه ما زيانكار خواهيم بود(94).
از اين آيه شريفه بدست مىآيد كه آنها علاوه بر حسد مبتلا به غرور و كبر نيز بودهاند.
اما پس از اجراى نيت شوم پليد و شيطانى خود درصدد توجيه برآمدند، از اين رو "شبانگاه گريه كنان نزد پدر برگشتند و گفتند: اى پدر ما به مسابقه رفته بوديم و يوسف را نزد بُنه خويش گذاشته بوديم، پس گرگ او را بخورد ولى تو سخن ما را گرچه راستگو باشيم باور ندارى(95)."
بچههاى يعقوب(ع) دست به صحنه سازى زدند، پيراهن يوسف را با خون دروغين آغشته كردند و صبر كردند تا ديرتر از هر شب به خانه بيايند، اما هيچيك از اين ظاهرسازىها نتوانست يعقوب را فريب دهد از اين رو به آنها گفت: دلهاى شما كارى بزرگ را به نظرتان نيكو نموده، صبرى نيكو بايد و خداست كه در اين باب از او كمك بايد خواست(96).
از اين آيات بدست مىآيد كه نجات در كذب نيست ولو اينكه كسى متوجه آن نيز نشود.
قحطى كنعان را فرا گرفته بود، برادران يوسف به مصر آمدند تا از حاكم مصر گندم خريدارى نمايند. حاكم مصر كه يوسف برادر آنها بود، برادرانش را شناخت اما آنها نشناختند. يوسف برادر مادرى خود يعنى بنيامين را در كنار آنها مشاهده نكرد، احوال او را پرسيد گفتند نزد پدرمان است، يوسف گفت: اين مرتبه اگر بدون او آمديد گندم نخواهيد گرفت، گفتند ما با پدرش گفتگو خواهيم كرد و سعى مىكنيم موافقتش را جلب كنيم(97).
هنگامى كه نزد پدر رسيدند گفتند: اى پدر دستور داده شده كه به ما پيمانهاى (گندم) ندهند مگر اينكه برادرمان را با ما بفرستى تا سهمى دريافت داريم و ما از او محافظت خواهيم كرد(98).
يعقوب گفت آيا من نسبت به او مىتوان به شما اطمينان كنم همان گونه كه نسبت به برادراش يوسف اطمينان كردم؟ خداوند بهترين حافظ و ارحم الرّاحمين است(99).
يعقوب(ع) گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد جز اينكه پيمان مؤكد الهى بدهيد كه او راحتماً نزد من خواهيد آورد مگر اينكه (بر اثر مرگ يا علت ديگرى) قدرت از شما سلب گردد و هنگامى كه آنها پيمان موثق خود را در اختيار او گذاردند گفت: خداوند نسبت به آنچه مىگوييم ناظر و حافظ است(100).
(هنگامى كه فرزندان خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: فرزندان من از يك در وارد نشويد بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد و (من با اين دستور) نمىتوانم حادثهاى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم. حكم و فرمان تنها از آن خداست من بر او توكل مىكنم و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند(101).
براساس اين آيه ضمن اينكه يعقوب(ع) برنامه ريزى را به فرزندانش ياد مىدهد به آنها مىفهماند كه در عين حال بايد توكلشان به خدا باشد. فرزندان يعقوب(ع) چنانكه پدر از آنها خواسته بود وارد مجلس ملك شدند و خواست پدر را عمل نمودند، اگر چه اين عمل كارى براى آنها انجام نمىداد.
يوسف(ع) نقشهاى كشيد كه برادرش بنيامين را نزد خود نگاه دارد. بنابراين به دستور وى ظرف ملك را در بار و بنه بنيامين قراردادند تا بدين دليل او را بازداشت و نزد يوسف نگاه دارند، برادران پس از متوجه شدن اين امر ابتدا نسبت سرقت را در مورد بنيامين پذيرفتند و گفتند: او هم مانند برادرش يوسف است، سپس گفتند اى عزيز مصر او را رها كن و يكى از ماها را حبس نما كه او را پدر پيرى است كه تحمل دورى او را ندارد اما مأمورين نپذيرفتند، آنها پيشنهاد كردند كه برادر بزرگتر هم نزد بنيامين بماند تا پدرشان گمان خيانت و يا كوتاهى در مورد آنها نكند، اين پيشنهاد پذيرفته شد، و آنها بدون برادر بزرگ و بدون بنيامين نزد پدر بازگشتند.
فرزندان نزد پدر آمدند و ماجرا را نقل كردند اما يعقوب حرف آنها را رّد نمود و فرمود هوى و هوستان كارى (بزرگ) را به شما نيكو وانمود كرده، اينك صبرى نيكو بايد (بكنم) شايد خدا همه را به من بازآرد كه او داناى حكيم است. سپس از فرزندانش از روى ناراحتى، روى برگرداند و گفت: اى دريغ از يوسف او آنقدر غصه خورد كه) ديدگانش از غم سپيد شد (كنايه از نابينايى) اما او خشم خود را فرو مىبرد.
فرزندان گفتند: (اى پدر آنقدر غم يوسف را نخور) به خدا آنقدر ياد يوسف مىكنى تا سخت بيمار شوى يا به هلاكت افتى. اما يعقوب گفت: شكايت غم و اندوه خويش را فقط به خدا مىكنم و از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمىدانيد.
فرزندانم برويد يوسف و برادرش را بجوييد و از فرج خدا نااميد مشويد كه جز گروه كافران از گشايش خدا نااميد نمىشوند(102).
يوسف گفت: اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد كه بينا مىشود و همگى با خانواده خود پيش من آييد(103).
يعقوب بوى پيراهن را از كنعان استشمام مىكند.
همينكه كاروان از مصر جدا شد يعقوب گفت اگر مرا سفيه نخوانيد من بوى يوسف را احساس مىكنم، اما فرزندان گفتند به خدا كه تو در ضلالت ديرين خويش هستى(104).
و چون كاروانيان رسيدند و پيراهن را بصورت يعقوب انداختند و در دم بينا گشت گفت: مگر به شما نگفتم من از خدا چيزهايى سراغ دارم كه شما نمىدانيد(105).
فرزندان گفتند: اى پدر، براى گناهان ما آمرزش بخواه كه ما خطاكار بودهايم(106).
يعقوب(ع) گفت: براى شما از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه او آمرزگار و رحيم است(107).
و چون (برادران به اتفاق پدر و مادرشان و خانواده خود) نزد يوسف رفتند (يوسف) پدر و مادرش را نزد خود جاى داد و گفت: داخل مصر شويد كه اگر خدا بخواهد در امان خواهيد بود(108).
(يوسف(ع) پدر و مادر خويش را بر تخت نشاند و همگى سجده كنان به روى در افتادند (يوسف(ع)) گفت: پدرجان اين تعبير روياى پيشين من است كه پروردگارم آن را محقق كرد(109).
پيرمرد بزرگوار كه روحى همچون اقيانوس، وسيع و پر ظرفيت داشت بى آنكه آنها (فرزندانش) را ملامت و سرزنش كند وقتى ندامت و پشيمانى آنها را ديد، وعدهشان داد كه بزودى بر ايشان از پروردگار مغفرت مىطلبد در روايات آمده است كه هدف يعقوب از كلمه (بزودى) اين بود كه تقاضاى آنها را سحرگاهان جمعه كه وقت مناسبترى براى اجابت دعا و پذيرش توبه است انجام دهد، و اميدوارشان نمود كه خداوند گناهانتان را مىبخشد، چرا كه او غفور و رحيم است(110).
درس بزرگى كه از آيات اين بحث مىتوان گرفت اين است كه:
مشكلات و حوادث هر قدر سخت و دردناك باشد و اسباب و علل ظاهرى هر قدر محدود و ناسازگار و پيروزى و گشايش و فرج هر اندازه به تأخير افتد هيچ كدام از اينها نمىتوانند مانع از اميد به لطف پروردگار شوند، همان خداوندى كه چشم نابينا را با پيراهنى روشن مىسازد و بوى پيراهن را از فاصله دور به نقاط ديگر مىبرد و عزيز گمشدهاى را پس از ساليان دراز باز مىگرداند(111)، تنها نسبت به حضرت يعقوب(ع) اين چنين نيست بلكه هر كسى كه مانند آن حضرت عمل نمايد حتماً چنين نتيجه مىگيرد.
و بالاخره آن جناب درس سريع الرضا بودن و پرهيز از عقدهاى و كينهاى بودن مىدهد. يعقوب(ع) اين صفت الهى را در خود رشد داده است، وقتى كه فرزندان پشيمان مىشوند و عذر تفصير مىطلبند، رضايت مىدهد و به آمرزش گناهان اميدوارشان مىنمايد و با مهربانى تمام با آنها برخورد مىكند. اين است الگويى كه خداوند در قرآن كريم براى جوامع بشرى عرضه مىنمايد، اين نوع الگو مىتواند انسان عقدهاى و كينه توز را ريشه كن و بجاى او انسان مهربان، سريع الرضا و مربى در جامعه بوجود آورد تا در جامعه از كينه و انتقام و كشمكشهاى حيوانى خبرى نباشد.
پروردگارا! به همه ما توفيق شناخت راه انبياء و متابعت از آن عنايت فرما. و در اين راستا دستگيريمان نما!
آمين يا رب العالمين
تهران - تابستان 1380 هجرى شمسى
1- بقره / 132،133، 136، 140
2- آل عمران / 84
3- نساء / 163
4- انعام / 84
5- هود / 71
6- يوسف / 4، 5، 6، 8، 9، 10، 11، 12، 13، 14، 16، 17، 18، 38، 61، 63-68، 78-87، 93-100، 111.
7- مريم / 6، 49، 50
8- انبياء / 72، 73
9- عنكبوت / 27
10- ص / 45، 46، 47
11- يس / 83
1- تفسير شريف مجمع البيان علامه طبرسى (ره)
2- تفسير شريف الميزان علامه طباطبايى (ره)
(ترجمه آقاى موسوى همدانى)
3- تفسير القرآن الكريم سيدعبدالله شبر
4- برگزيده تفسيرنمونه آيت الله مكارم شيرازى
(احمد باباى)
5- فهرست موضوعى قرآن آقاى راميار
6- المعجم المفهرس محمد فوآد عبدالباقى
7- ترجمه قرآن كريم آيت الله مكارم شيرازى
ومنظوم آقاى اميد مجد
8- داستانهاى قرآن وتاريخ انبياء
در الميزان آقاى حسين فعال عراقى
9- قصههاى قرآن سيد محمد صحفى
10- تاريخ انبياء حسين عماد زاده
11- فرهنگ بزرگ جامع نوين احمد سياح
12- اصول كافى شيخ كلينى (ره)
38) الميزان ج 14 ص 430.
39) انبياء / 72.
40) فرهنگ بزرگ حامع نوين حرف، "ص"
41) ص / 45.
42) برگزيده تفسير نمونه ج 4 ص 191.
43) تفسيرالقرآن الكريم ص 456 عبدالله بشر
44) ابن عباس و مجاهد، مجمع البيان ج 8 ص 480.
45) ابن مسلم، مجمع البيان ج 8 ص 480.
46) مجمع البيان ج 8 ص 480.
47) الميزان ج 17 ص 323.
48) اين معنا را قمى نيز در تفسير خود از ابىالجارود از امام باقر(ع) روايت نموده است. الميزان ج 17 ص 322.
49) انعام / 84.
50) برگزيده تفسير نمونه ج 1 ص 618.
51) الميزان ج 7 ص 337.
52) مجمع البيان ج 4 ص 330.
53) انبياء / 73.
54) اقتباس از مجمع البيان ج 7 ص 56.
55) ص / 46.
56) ص / 45.
57) اقتباس از الميزان ج 17 ص 322.
58) ص / 47.
59) برگزيده تفسير نمونه ج 4 ص 192.
60) مريم / 50.
61) برگزيده تفسير نمونه ج 3 ص 94.
62) مجمع البيان ج 6 ص 517.
63) الميزان ج 14 ص 80 به نقل از ك ف ج 3 ص 22.
64) مريم / 50.
65) الميزان ج 14 ص 81.
66) الميزان ج 14 ص 81.
67) همان مدرك
68) يوسف / 18.
69) الميزن ج 11 ص 141.
70) يوسف / 83.
71) با استفاده از الميزان ج 11 ص 315.
72) يوسف / 67.
73) الميزان ج 11 ص 297.
74) يوسف / 68.
75) الميزان ج 11 ص 301.
76) يوسف / 86.
77) الميزان ج 11 ص 319.
78) يوسف / 94، 85، 96.
79) با استفاده از الميزان ج 11 ص 334.
80) يوسف / 84.
81) برگزيده تفسيرنمونه ج 2 ص 443.
82) الميزان ج 11 ص 317.
83) الميزان ج 11 ص 317.
84) يوسف / 87.
85) الميزان ج 11 ص 319 به نقل از مجمع البيان ج 5 ص 256.
86) با استفاده از الميزان ج 11 ص 319.
87) يوسف / 98 و 97.
88) يوسف / 4.
89) يوسف / 5.
90) يوسف / 9، 10.
91) يوسف / 8.
92) يوسف / 11 ،12.
93) يوسف / 13.
94) يوسف / 14.
95) يوسف / 16، 17.
96) يوسف / 18.
97) يوسف / 61.
98) يوسف / 63.
99) يوسف / 64.
100) يوسف / 66.
101) يوسف / 67.
102) يوسف / 87-81.
103) يوسف / 93.
104) يوسف / 94.
105) يوسف / 96.
106) يوسف / 97.
107) يوسف / 98.
108) يوسف / 99.
109) يوسف / 10. مطالب اين قسمت در كل از كتاب داستانهاى قرآن و تاريخ انبياء در الميزان ج 2 ص 10 به بعد اقتباس شده است.
110) برگزيده تفسير نمونه ج 2 ص 450.
111) مدرك فوق