راویان مشترک

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

نسخه متنی -صفحه : 160/ 147
نمايش فراداده

وكيع بن جرّاح بن مَليح.

262و كيع بن جرّاح بن مَليح.

(128 - 197 ه . ق).

كنيه: ابوسفيان.

نسب: رُؤاسى، رَقاشي.

لقب: كوفي.

طبقه: هشتم.

وكيع كه يكي از حافظان بزرگ حديث و نيز از فقهاي حنفي مذهبِ كوفي است، در سال 129 ه . ق . چشم به جهان گشود. او را به جهت انتساب اش به شاخه عدنانىِ بني رُؤاس، رُؤاسي مي نامند، اما در برخي گزارش ها آمده است كه او در اصفهان زاده شده و اصالتاً از نواحي ما وراء النهر (سُغد) و به نقلي از خراسان يا شهرستان ري است. (1) .

او چهره اي گندم گون و اندامي فربه داشت و يك چشمش نابينا بود. با همين عذر و به بهانه اين كه پير شده است، تصدّي قضاوت پيش نهادي محمد امين، پسر هارون الرشيد را كه در سال 193 ه . ق . به خلافت رسيد نپذيرفت و در همان سال كوفه را به مقصد مكه و براي حج، ترك گفت و در بازگشت از همين سفر بدرود حيات گفت. (2) .

پدرش از اصحاب امام صادق (ع)بود و در زمان مهدي عباسى، بر بيت المال كوفه نظارت داشت. و نيز مدتي در رى، متصدّي دارالضرب بود. (3) برادرش مليح بن جرّاح يكي از راويان اوست. براي او چهار پسر به نام هاي گوناگون ياد كرده اند كه تنها سُفيان، مَليح و عُبيد از پدرشان روايت كرده اند. (4) .

در وصف او نوشته اند: در همه حال؛ چه در حال نماز و خارج از نماز خاشع و فروتَن بود.

نه تنها خودش را به دستگاه سلطنت عبّاسيان نيالود، بلكه از آلودگاني مانند حفص بن غياث، براي هميشه كناره گرفت. روزها روزه مي گرفت و شب ها را با تهجّد و تلاوت قرآن سپري مي كرد و مي گفت: هر كس پيش از وقت نماز، آماده نشود، نماز را سبك شمرده است. به هنگام نشستن نمي جنبيد و آرام بود. هيچ گاه آب دهان نمي انداخت و از كسي بد نمي گفت. رو به قبله مي نشست و از سوگند يادكردن به نام خدا پرهيز داشت. (5) .

او از كودكي به دانش آموزي و اخذ حديث پرداخت و با حافظه فوق العاده اي كه داشت به حفظ و تصنيف رواياتِ زيادي موفق شد تا آن كه در حدود 33 سالگي به روايت احاديث روي آورد و ديري نگذشت كه جاي سفيان ثوري را گرفت. از اين رو او را يكي از قطب هاي شش گانه حديث (6) در آن زمان دانسته اند. او كم تر به سفر رفته و غالباً از مشايخ كوفه استفاده كرده است. از او تنها دو سفر در تاريخ، ياد شده است؛ يكي سفر به عبّادان (آبادان) در سال 185 ه . ق . كه بيش تر به روايت حديث پرداخت و بيش از 1500 حديث روايت كرد. (7) دومين و آخرين سفر او، سفري است كه در سال 193 ه . ق . پس از امتناع از پذيرش پُست قضاوت، به مكه بود. در اين سفر كه حدود سه سال به طول انجاميد، به روايت حديث مشغول بود و تنها در مني از نقل حديث خودداري مي كرد. سرانجام با نقل روايتي در باره خصوصيات جنازه پيامبر(ص) مغضوب مكّيان شد و او را محكوم به قتل كردند كه با وساطت سفيان بن عيينه، جان به در برد و از مكه خارج شد.

آنان به اهل مدينه نوشتند كه به محض رسيدن وكيع، او را بكشيد. اين نامه را قاصدي به وكيع اطلاع داد و او از منطقه ربذه به طرف كوفه تغيير مسير داد، امّا بر اثر شدّت يافتن درد شكم، در شهرك (فَيْد) درگذشت. (8) .

از او به عنوان راوي سفيان ثوري ياد كرده اند امّا از فقهاي مذهب حنفي به شمار مي رود. وي هرچند ابوحنيفه را كم تر ديده، ليكن سال ها از مهم ترين شاگرد ابو حنيفه زُفَر بن هُذَيل ( - 158 ه . ق ) بهره گرفت و از طريق او با فقه حنفي آشنا گرديد و طبق آن فتوا داد. در ميان شاگردان وكيع مي توان از معروف ترين آن ها؛ يعني احمد بن حنبل، يحيي بن آدم، عبدالله بن مبارك، علي بن مدينى، قتيبة بن سعيد و يعقوب دورقي نام برد. (9) .

او علم و جلسه تعليم و تعلم را بزرگ مي شمرد و در حال تعليم رو به قبله مي نشست و هيچ كس حق ايستادن، قلم تيز كردن و حتي تبسّم نداشت. مي گفت: دانشِ ِ آدمي به كمال نمي رسد مگر آن كه از فرادست يا فرودست و يا همانند خود بياموزد و بنويسد. (10) .

ابن حنبل از مصنّفات او ياد كرده و ديگران را به مطالعه آن ها فرا خوانده است. از جمله اين مصنفات، رساله اي بوده كه در آن، فضايل امام علي (ع)را پيش از فضايل عثمان بن عفان ذكر كرده است. شايد اين تأليف و رواياتي كه در آن و يا غير آن، پيرامون فضايل اهل بيت (ع)ذكر كرده و به بدگويي از برخي صحابه سلف پرداخته، سبب شده تا او را شيعه و رافضي تلقي كنند. (11) نيز از او نقل شده كه در پاسخِ سؤال از معناي حديث: (من كنت مولاه فعلىّ مولاه) گفته است: (مَنْ كُنْتُ نبيَّه فعلىّ وليّه.) (12) .

او در كنار چنين گرايشي كه با تنفّر از دستگاه خلافت نيز همراه بود، گاه بر مبناي فقه ابوحنيفه فتوا مي داد و همانند او خوردن (نبيذ) را حلال مي دانست و آن را مي نوشيد و در عين حال مخالف سرسخت اهل رأي بود.

هم چنين بلند خواندن (بسم اللّه) را بدعت مي شمرد و قائلان به مخلوق بودن قرآن را كافر مي دانست. (13) .

و كيع و دانشمندان مسلمان.

با اين كه وي رواياتي با واسطه، از اهل بيت (ع)و در باره فضايل آنان نقل كرده است، اما به دلايلي كه روشن نيست و شايد به سبب كوفي بودن و عدم مسافرت به مدينه، فرصتي براي ديدار با امامان معصوم نيافته است.

بدين جهت، شواهدي روشن از رابطه يا ميزان رابطه او با اهل بيت (ع)- به جز مطالبي كه در باره تشيع او نقل شد - در دست نيست. و ظاهراً به همين جهت، رجاليون شيعي متعرّض او نشده اند، (14) امّا مي توان گفت كه تمام ارباب رجال و حديث اهل سنّت وي را تكريم كرده اند.احمد بن حنبل در باره او گفته است: او مردي بي مانند، حافظي توانا و علامه اي بي بديل بود. به خوبي حديث حفظ مي كرد و به درستي به مذاكره فقه مي پرداخت. بر همگان است كه از تصنيفات او استفاده كنند.

يحيي بن معين مي گويد: برتر از وكيع نديده ام. او جز براي خدا حديث نمي گفت و در حفظ حديث بي مانند بود و از اركان چهارگانه حديث به شمار مي رفت. (15) هر كس عبدالرحمن بن مهدي را بر وكيع مقدم بدارد لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد.

عكرمة بن عمار نيز وي را در فقه و حديث در ميان كوفيان بي نظير مي داند و مروان بن معاويه در باره او مي گويد: كسي را نزد من نستودند مگر آن كه او را فروتر از آن اوصاف يافتم، مگر وكيع كه او را بالاتر از آن چه وصف كرده بودند، ديدم. (16) .

عجلي از او به عنوان فقيهي عابد، صالح و اديب ياد مي كند، اما ديگر نقّادان حديث، تصريح كرده اند كه وكيع در نقل حديث، دچار لحن و خطا مي شد. (17) .

طبقه و منزلت روايي وكيع .

او كه از راويان و حافظانِ نقّاد حديث و از طبقه هشتم است و در شمار اهل حديث از كوفيان به شمار مي رود، ظاهراً يك بار امام رضا (ع)را ديده و معجزه اي از آن حضرت نقل كرده است از اين رو مي توان وي را صرف نظر از نكته اي كه پيش تر بدان اشاره كرديم از اصحاب و از راويان آن حضرت به شمار آورد. او از مشايخ و راويان زيادي نقل حديث كرده است كه از آن جمله اند: پدرش جرّاح، برادرش مليح بن جرّاح، هشام بن عروة، حسن و علي فرزندان صالح، ابن جُريح، مالك بن انس، عكرمة بن عمار، اعمش، اوزاعى، سفيان ثورى، ابوحمزة ثمالي و اسرائيل. و از او كسان زيادي روايت كرده اند، مانند: فرزندانش، سفيان، مليح و عبيد، كاتبش محمد بن ابان بلخى، خليفة بن خياط، احمد بن حنبل، يزيد بن هارون، يحيي بن معين وعلي بن مدينى. (18) .

او خود يكي از نقّادانِ اسناد احاديث است و كساني چون: جابر بن يزيد جعفى، سلمة بن نبيط، عكرمة بن عمار، ابو وائل، حميد اصمّ، يزيد بن ابراهيم، حوشب بن عقيل و ابونجيح مكي را توثيق كرده است. (19) .

ظاهراً وثاقت و جلالت وي مورد اتفاق همه رجال شناسان اهل سنّت از گذشته تا حال است و نيز آيةالله خوئي - به اعتبار اين كه وكيع در سلسله سند تفسير قمي قرار دارد - او را موثق مي داند. (20) .

روايات او در منابع روايي اهل سنت و شيعه آمده است. (21) از جمله طبري به اسناد خود از طريق وكيع نقل مي كند كه ام سلمه گفت: هنگام نزول آيه (انّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً) (22) پيامبر خدا(ص) على، فاطمه، حسن و حسين را فرا خواند و كسائي خيبري بر سر آنان كشيد و فرمود: (خدايا! اينان اهل بيت من هستند. پليدي را از آنان دور گردان و آن گونه كه بايد پاكيزه شان بدار.).

ام سلمه گفت: آيا من از آنان نيستم پيامبر(ص) فرمود: تو نيك فرجامى. (23) .و سرانجام او پس از 69 سال زندگي در روز عاشوراي سال 197 ه . ق . در زمان خلافت محمد أمين در (فيد) محلي ميان مكه و كوفه، بر اثر درد شكم وفات يافت و همان جا دفن گرديد. (24) .

منابع ديگر

تا ريخ خليفة بن خيّاط 384؛ كتاب التاريخ الكبير 8/ 179؛ المعارف، 384 و 507؛ رجال صحيح البخاري 2/ 768؛ فهرست ابن نديم 283؛ رجال طوسي 164؛ الانساب 3/ 81؛ المنتظم 10/ 43؛ تهذيب الاسماء و اللغات 2/ ق 1/ 144؛ مختصر تاريخ دمشق 25/ 292؛ ميزان الاعتدال 4/ 335؛ الجواهر المضيئة 2/ 208؛ شذرات الذهب 1/ ق 1/ 349؛ المراجعات 103 (نامه 16)؛ 2/ 450 و 3/ 972.

1. نك: المعارف 88؛ تاريخ بغداد 13/ 497؛ رجال صحيح مسلم 2/ 310؛ كتاب الثقات 7/ 562؛ تهذيب الكمال 30/ 463 و معجم قبائل العرب 2/ 450 و 3/ 972.

2. المعارف 384 و 507 و سير اعلام النبلاء 9/ 151.

3. تاريخ بغداد 13/ 497؛ سير اعلام النبلاء 9/ 168.

4. تاريخ بغداد 13/ 501 و 510 و تهذيب الكمال 30/ 468، 469 و 470. ابن حزم نام آنان را اين گونه آورده است: احمد، سفيان، مليح و يحيي (جمهرة انساب العرب 287).

5. حلية الاولياء 8/ 369 - 370 و تاريخ بغداد 13/ 501 و 507.

6. اينان عبارتند از: يحيي بن سعيد قطان، عبدالرحمن بن مهدى، يحيي بن زكريا، عبدالله بن مبارك و يحيي بن آدم، الجرح و التعديل (مقدّمه) 220.

7. سير اعلام النبلاء 9/ 146و تاريخ بغداد 13/ 505.

8. سير اعلام النبلاء 9/ 159 - 164.

9. الامام زفر 1/ 96 و 97.

10. سير اعلام النبلاء 9/ 159، و الجرح والتعديل (مقدمه) 232.

11. تاريخ بغداد 13/ 500؛ سيراعلام النبلاء 9/ 154 ونك: تفسير طبري 22/ 6؛ شواهد التنزيل 1/ ح 69، 81، 87 و 459 و كتاب الخصال 58.

12. بشارة المصطفي 264.

13. تاريخ بغداد 13/ 502؛ سير اعلام النبلاء 9/ 165؛ تذكرة الحفاظ 1/ 309 و تحفة الأحوذي 1/ 22.

14. البته در اسناد روايات شيعى، بارها نام او آمده است كه به آن اشاره خواهيم كرد.

15. آن سه نفر ديگر عبارتند از: احمد بن حنبل، يعلي بن عبيد و قعنبى.

16. تاريخ بغداد 13/ 504 - 505؛ حلية الاولياء 8/ 370 و سير اعلام النبلاء 9/ 152 و 155.

17. نك: تاريخ الثقات 464 و تهذيب التهذيب 11/ 130.

18. تهذيب الكمال 30/ 464 - 467.

19. الجرح و التعديل (مقدمه) 224 و 225.

20. نك: تفسير قمي 2/ 285؛ الطبقات الكبري 6/ 394؛ الجرح والتعديل (مقدمه) 230 و231؛ 4/ ق 2/ 38؛ كتاب الثقات 7/ 562؛ تذكرة الحفاظ 1/ 306؛ تقريب التهذيب 2/ 331؛ معجم رجال الحديث 19/ 193 و مستدركات علم رجال الحديث 8/.

21. ر.ك: مسند احمد بن حنبل 1/ 207 و269؛ سنن ترمذي 5/ 598؛ صحيح مسلم 1/ 86؛ سنن ابن ماجه 1/ 42؛ شواهد التنزيل 1/ ح 69، 81، 87 و 459؛ كتاب الخصال 1/ 78 و 2/ 420؛ دلائل الامامه 157 و 186 والغدير 1/ 80 و 336.

22. الاحزاب، آيه 33.

23. تفسير طبري 22/ 6.

24. الطبقات الكبري 6/ 394؛ تاريخ بغداد 13/ 511 و تذكرة الحفاظ 1/ 309.