ابوهريره. - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابوهريره.

263ابوهريره.

(18 - 59 ه . ق).

كنيه: ابو هريره.

نسب: دَوْسى، يماني.

لقب: شيخ المضيره.

طبقه: صحابي.

ابو هريره يكي از نادرترين شخصّيت هاي صدر اسلام است كه هويّت خانوادگي و تاريخ حيات علمي اش همواره محل اختلاف بوده و هست. اختلاف روايات و آرا در باره نام او و پدرش به حدّي است كه ابن عبدالبرّ آن را غير قابل ضبط مي داند. ابن حجر با اختصاص دو صفحه و نيم به بررسي نام او و پدرش و با تذكّر اين نكته كه مجموع احتمالات در باره نام او پدرش به 247 نام مي رسد، نتيجه مي گيرد كه به اعتبار نقل، نام هاي عمير، عبدالله و عبدالرحمن صحيح تر است، امّا ابن عبدالبر مي نويسد: بهتر آن است كه او را با كنيه (ابوهريره) كه پيامبر(ص) به او داد، بشناسيم. (1) .

با توجه به مجموع روايات معلوم مي شود كه اين نام پيش از اسلام در ميان قبيله دوس به وي داده شده است و پيامبر(ص) نيز به اعتبار اشتهار وي به اين نام او را ابوهريره يا (ابوهِرّ) خوانده است. به هر حال، اين كنيه بر گرفته از (هِرّ) (گربه) يا (هُرَيره) (بچه گربه) است كه به سبب نوعي ملازمت يا بازي او با اين حيوان، بر وي نهاده شده است، چنان كه به جهت شدت علاقه او به غذايي به نام (مَضيره) به (شيخ المَضيره) شهرت يافته است. (2) .

زمخشري مي نويسد: ابو هريره، حليم و فالوده را بيش تر از غذاهاي ديگر مي خورد و مي گفت: آن دو، مادّه و اساس فرزند هستند. او هم چنين مَضيره (آشي كه از شير ترش تهيه مي شود) را بسيار دوست مي داشت و آن را با معاويه مي خورد و مي گفت: مضيره معاويه گواراتر و چرب تر است و نماز علي برتر. از اين رو وي را (شيخ المضيره) (3) ناميدند. (4) .

او از طرف پدر و مادر (اُمَيمه دختر صفيح) به قبيله (دَوْس) شاخه اي از قبيله قحطاني نژاد (اَزْد) منسوب است. اينان در جريان مهاجرت اعراب يمن، در نواحي تهامه، حيره و عراق سكونت كردند. عده زيادي از آنان كه ابو هريره و مادرش نيز از آن جمله بودند، در سال هفتم (سال فتح خيبر) به مدينه آمدند. پس از آن كه (ابو هريره) مدينه را از وجود پيامبر و ياران اش خالي ديد، به خيبر آمد و پيامبر را ملاقات كرد. از او نقل شده است كه: به سوي خيبر راه افتادم و پس از آن كه مسلمانان آن جا را فتح كرده بودند، به خدمت پيامبر رسيدم. حضرت پرسيد، از كدام قبيله اى گفتم: از دَوْس. آن گاه پيامبر(ص) دست خود را بر پيشاني ام نهاد و فرمود: كسي از دوس را نمي ديدم كه در او خيري باشد. (5) .

در باره تاريخ زندگي ابو هريره پيش از هجرت، چيزي جز آن چه خود وي گزارش كرده است، به چشم نمي خورد. او مي گويد: (6) .

در كودكي يتيم شدم و در حال درويشي و فقر مهاجرت كردم. به بهاي سيري شكم اجير ابن سمعان و بُسره دختر غزوان - كه بعدها به همسري ابوهريره در آمد - بودم. در هر منزلي كه فرود مي آمدند، خادم شان بودم و آن گاه كه سوار مي شدند مركب شان را مي راندم. گوسفندان خانواده ام را مي چراندم. خدا را سپاس كه دين را سرمايه قوام و تدبير مردم و ابوهريره را امام آنان قرارداد.

او از بسره صاحب سه پسر به نام هاى: مُحرز، بلال و عبدالرحمن و يك دختر شد. اين دختر، همسر سعيد بن مسيّب، (7) راوي و فقيه معروف مدينه است. (8) .تا ريخ زندگي او پس از مسلمان شدن به سه دوره تقسيم مي شود: روزگار پيامبر(ص) ، دوره خلفاي راشدين و دوره حكومت امويان.

از مجموع روايات مربوط به هجرت او به مدينه در سال هفتم هجري و درگذشت وي به سال 59 در 78 سالگى، چنين استنباط مي شود كه او در حدود 25 سالگي اسلام آورده و سه سال آخر حيات پيامبر(ص) را درك كرده است. (9) اين سه سال را در جمع هفتاد نفري (اهل صفّه) سپري كرد و به كار ديگري جز يادگيري قرآن و حديث يا سير كردن شكم خود نپرداخت. اين جريان در ضمن چند روايت از خود ابوهريره بازگو شده است:.

روزي ميان منبر پيامبر(ص) و حجره عايشه بي هوش افتاده بودم. مردم مي آمدند و مي گفتند او ديوانه است. من مي گفتم: اين ديوانگي نيست، اثر گرسنگي است. سوگند به خدا، من همواره ملازم پيامبر(ص) بودم تا شكم خود را سير كنم. گاهي از فرط گرسنگي شكم ام را روي ريگ ها مي گذاشتم و چه بسا آيه اي را كه مي دانستم از عابران مي پرسيدم تا به من توجه كرده و بر من رقت آورد و شكم مرا سير كند. من بي نوايي از بي نوايان صفه بودم كه براي سير كردن شكم خود، پيامبر(ص) را همراهي مي كردم با او بودم آن گاه كه ديگران نبودند، حفظ مي كردم آن گاه كه ديگران فراموش مي كردند. (10) .

در روايت ديگري از ابوهريره مي خوانيم: سه روز و شب بر من گذشت كه روزه بودم و چيزي نيافتم تا آن كه راه افتاده و ابو بكر را ديدم و او را دنبال كردم. او از من پرسيد: چطور هستي ابوهريره بازگشتم و فهميدم كه چيزي نزد او نيست. سپس شب هنگام به دنبال عمر راه افتادم او نيز حال مرا پرسيد و من دانستم كه چيزي نزد او نيست. بازگشتم و اين بار علي را دنبال كردم؛ او گفت: ابوهريره داخل شو. من كه بسيار شادمان شدم، به خانه او درآمدم و شنيدم كه خطاب به فاطمه (س) گفت: اي دختر پيامبر! بچه ها را بخوابان و چراغ را خاموش كن كه ميهمان داريم. آن گاه دو قرص نان به اندازه كف دست آورد و به بهانه درست كردن چراغ برخاست و آن را خاموش كرد. مي ديدم كه آن دو دهان شان را مي جنبانيدند امّا چيزي نمي خوردند. برخاستم و نزد پيامبر(ص) آمدم و او نيز مقداري از سويق و چند خرما به من داد و خوردم، امّا هنوز گرسنه بودم. (11) .

نيز از او روايت است كه جعفر بن ابي طالب بهترين ياور بي نوايان بود. او در ميان ما مي گشت و ما را اطعام مي كرد حتي انبان و مشكي را كه در آن چيزي نمانده بود مي آورد و ما آن را مي ليسيديم.

شايد از اين روست كه ابوهريره در باره جعفر گفته است: پس از پيامبر(ص) هيچ كس كفشي نپوشيد و مركبي سوار نشد كه برتر از جعفر باشد. (12) .

دكتر محمود ابوريّه بر اين عقيده است كه وي كم تر از دو سال محضر پيامبر(ص) را درك كرده است. اين سخن شايد مستند به روايتي باشد كه ابن سعد از ابوهريره نقل مي كند: پيامبر(ص) مرا با علاء بن حضرمي به بحرين فرستاد و علاء مرا مؤذن خود قرار داد. در منابع تاريخي ديگر تصريح شده است كه پيامبر(ص) پس از بازگشت از غزوه حنين و طائف و عمرة القضاء، در ماه ذي قعده سال هشتم به مدينه بازگشت و شماري از صحابه را به عنوان گردآورندگان زكات و گروهي حاملان نامه آن حضرت براي شاهان به نواحي مختلف فرستاد كه از آن جمله، علاء بن حضرمي بود كه نامه حضرت را براي مُنذر بن ساوي عبدى، پادشاه بحرين برد. او اسلام آورد و علاء امير بحرين بود تا آن كه پيامبر(ص) درگذشت. (13) .

با ملاحظه شمار ديگري از روايات برمي آيد كه پس از عزل علاء بن حضرمي توسط پيامبر(ص) و گماردن ابان بن سعيد بن عاص به جاي وى، ابوهريره نيز به مدينه بازگشته است. از او رواياتي دال بر مشاركت وي در غزوه مؤته، فتح مكّه، غزوه تبوك و در مراسم حج سال نهم - كه در آن ابو بكر امير حاج بود و علي بن ابي طالب (ع)آيه برائت را در مِني خواند - نقل شده است.و اقدي به اسناد خود از ابوهريره نقل مي كند: در غزوه مؤته با ديدن شكوه دشمن، برق از چشمم پريد و فرار كردم. (14) .

طبري ذيل تفسير آيه نخست سوره برائت با سه طريق از ابوهريره روايت مي كند: آن هنگام كه علي (ع)از طرف پيامبر(ص) مأمور شد تا آيه برائت را بخواند در كنار او بودم. او با صداي بلند فرياد مي زد: هيچ برهنه اي نبايد كعبه را طواف كند. هر كس پيماني با رسول خدا دارد تا پايان مدت اش معتبر است. جز انسان مؤمن به بهشت نمي رود و از اين پس هيچ مشركي نبايد حج بگزارد. (15) .

يادآوري اين مطلب لازم است كه دست فراموش كارِ تحريف گران همين داستان را از ابوهريره آورده و چنين گزارش كرده اند: در سالي كه رسول خدا ابو بكر را امير حاجيان قرار داد، ابوبكر، من و چند نفر ديگر را فرستاد تا روز عيد قربان اعلان كنيم كه از اين پس نبايد مشركي حج گذارد و برهنه اي گرد كعبه طواف كند. (16) .

ابوهريره مي گويد: با دعاي پيامبر(ص) مادرم ايمان آورد؛ سپس از آن حضرت خواستم تا دعا كند خداوند من و مادرم را محبوب مؤمنان قرار دهد. او دعا كرد و من محبوب همه مؤمنان شدم. روزي از فراموش كردن احاديث شكايت كردم، پيامبر فرمود: تن پوشت را بگشا. آن را گشودم. آن حضرت برايم حديث گفت و فرمود: تن پوشت را به سينه بچسبان، چنين كردم و از آن پس ديگر چيزي را فراموش نكردم.

در روايت ديگر آمده است كه پيامبر(ص) فرمود: لباست را باز كن، آن را باز كردم و او تمامِ روز را بر من حديث گفت و آب دهان روي لباس ام انداخت سپس آن را به بدن ام چسباندم و ديگر چيزي را فراموش نكردم. (17) .

حاصل روزگار مصاحبت ابوهريره با پيامبر(ص) هزاران حديث و روايت است كه به قول خود وى، تنها نيمي و يا كم تر از نيمي از احاديثي است كه به ذهن سپرده بود. در عين حال او بيش تر از هر صحابي ديگري حديث دارد، بلكه بر حسب تحقيقِ يكي از نقّادان حديث، نسبت تمام احاديث خلفاي چهارگانه به احاديث ابو هريره، كم تر از 25 درصد و نسبتِ احاديث عائشه به او نيز به كم تر از نصف مي رسد و اگر احاديث او به احاديث ام سلمه و احاديث همه زنان پيامبر و امام حسن (ع)و امام حسين (ع)ضميمه شود باز كمتر از احاديث ابوهريره خواهد بود. (18) .

اين موضوع از ناحيه معاصرانِ ابوهريره از اصحاب پيامبر(ص) تا كنون همواره مورد نقد و بررسي بوده و چنان كه گفته اند او نخستين راوي حديث در جهان اسلام است كه مورد اتهام قرار گرفته است. (19) اين مطلب در بخش هاي بعدي بيش تر بررسي خواهد شد.

با رحلت پيامبر(ص) و آغاز خلافت ابو بكر، جنبش هاي ارتداد آغاز گرديد. يكي از اين تحرّك ها ارتداد شماري از قبايل بحرين بود كه با تدبير خليفه سركوب شد، به اين ترتيب كه ابوبكر در سال 11 ه . ق . علاءبن حضرمي را با پرچم اسلام و شانزده نفر، از جمله ابوهريره، ابوبكره، به بحرين فرستاد و علاء موفق شد به كمك همراهان و سپاه اسلام، آتش فتنه را خاموش كند. در سال 13 ه . ق. ابوبكر درگذشت و عمر بن خطاب به جاي او نشست. او علاء را در مقام خود ابقا كرد. علاء در دوره چند ساله امارت اش بر بحرين با اهل (زاره) مصالحه و اهل (دارين) را سركوب كرد. سپس در حدود سال 21 ه . ق . از طرف خليفه مأمور شد تا با (عُتْبة بن غزوان) بجنگد. او در اين جريان به اتفاق چند تن از جمله ابوهريره وابوبكره به طرف بصره حركت كرد، امّا علاء بن حضرمي در بين راه وفات يافت و سپاه او به بحرين بازگشت.

ابوهريره، حاصل چندين سال همراهي خود با علاء را چنين بازگو مي كند: از علاء سه چيز ديدم كه بدان جهت همواره او رادوست مي دارم. او را ديدم كه از مدينه به بحرين آمد. در ميان راه آب تمام شد و او دعا كرد كه خداوند ياري مان كند. ناگهان از زير تپه اي آب گوارا جاري گرديد همه سيراب شدند و راه افتادند. نيز با او از بحرين به طرف بصره حركت كرديم. او در منطقه (لياس) درگذشت و ما آب نداشتيم. تا او را غسل دهيم. ابري پديد آمد و باران باريد. او را غسل داديم و دفن كرديم. هم چنين او را ديدم كه با اسبش آب هاي دريا را درمي نورديد. (20) .

پس از مرگ علاء بن حضرمي در سال 21 ه . ق . ابو هريره از طرف خليفه به امارت بحرين يا به امامت جمعه و جماعت و قضاوت آن شهر منصوب گرديد. از دوران اَمارت وي در بحرين و سيره او در آن جا همين اندازه مي دانيم كه پس از مدّتى، از طرف خليفه به مدينه احضار شد و به جهت تخلّفات مالي اش دوازده هزار درهم جريمه و از امارت عزل گرديد. طبق نقل ابن سعد و بلاذرى، عمربن خطاب او را دشمن خدا و رسول و كتاب او خواند و به دزدي متهم كرد. ابن سعد مي نويسد: دارايي او در بحرين به بيست هزار درهم رسيد. (21) .

از ابوهريره نقل كرده اند كه مي گفت: هر روز دوازده هزار بار - و به روايت ديگر - به اندازه دوازده هزار گناهم - استغفار مي كنم. (22) .

روايات ابوهريره و زياده روي او در نقل حديث از پيامبر(ص) سبب رنجش خليفه شد. از اين رو به او پرخاش مي كرد و مي گفت: نشينده ها را از پيامبر روايت مي كنى. روايت از پيامبر را رها كن و گر نه تو را به سرزمين (دَوْس) تبعيد مي كنم و نيز او را به همين جهت تازيانه زد. بعدها ابوهريره از سخت گيري هاي خليفه ياد مي كرد و مي گفت: ما نمي توانستيم روايتي از پيامبر(ص) نقل كنيم تا آن كه عمر درگذشت. از او پرسيدند چرا او اشاره به پشت خود كرد و گفت: از ترس تازيانه. هم چنين مي گفت: اكنون احاديثي را نقل مي كنم كه اگر در حضور عمر بازگو مي كردم، سرم را مي شكست! (23) .

ابوهريره مانند اين برخورد را از پيامبر(ص) نقل مي كند. او بدون اشاره به علت آن مي گويد: پيامبر(ص) تازيانه برداشت تا مرا بزند. و نيز روزي به من فرمود: مادرت به عزايت بنشيند ابوهريره! (24) .

از مجموع روايات موجود در باره تاريخ زندگي ابوهريره در دوره خلافت عثمان بن عفّان (24 - 35 ه . ق) استفاده مي شود كه وي علاقه خاصّي به خليفه داشت و در جريان حمله شورشيان از ياران نزديك خليفه بود و از جان وي دفاع كرد. بعدها كه ياد و نامي از خليفه به ميان مي آمد مي گريست و مي گفت: گويا مي شنوم كه او ناله مي كند و آه مي كشد. (25) .

رأي او در باره عثمان و حمايت وي از خليفه بود كه باعث شد تا فرزندان عثمان تابوت وي را از (عقيق) (26) تا قبرستان بقيع حمل كنند و پس از آن كه وليد بن عتبة بن ابي سفيان فرمان دار مدينه، خبر درگذشت وي را به معاويه داد، معاويه به او نوشت: به وارثان او ده هزار درهم بپرداز و با آنان به نيكي رفتار كن كه ابو هريره با عثمان و از ياران او بود. (27) .

گزارش هاي چندي كه از حيات اجتماعي و سياسي ابوهريره در دوره كوتاه خلافت علي بن ابي طالب (35 - 40 ه . ق ) در منابع تاريخي به چشم مي خورد، نشان مي دهد كه ابوهريره مدّتي در مدينه بوده و رابطه خاصي با بني اميه داشته است. در سال 39 يا 40 كه سپاه بُسر بن ارطاة (28) به امر معاويه بر مدينه تاخت و به قتل و غارت پرداخت، ابوايوب انصاري عامل اميرمؤمنان (ع)در مدينه گريخت و بسر بن ارطاة پس از گرفتن بيعت براي معاويه، امور مدينه را به ابوهريره سپرد و راهي مكّه و يمن شد.

هم چنين او و نعمان بن بشير انصاري دو تن از نمايندگان معاويه بودند كه نزد امام علي بن ابي طالب (ع)آمده و از او خواستند تا قاتلان عثمان بن عفّان را به معاويه تحويل دهد. اميرمؤمنان خواسته آنان را تأمين نكرد. ابوهريره به شام بازگشت و معاويه را از ماجرا آگاه كرد. معاويه دستور داد ميان مردم برود واين خبر را براي آنان بازگويد.

درباره فاصله و دوري ابوهريره از اهل بيت (ع)به ويژه امام علي (ع)گزارش هايي در منابع تاريخي به چشم مي خورد. ابواسحق ثقفي اصفهاني او را در شمار دشمنان امام علي (ع)نام برده است. از امام علي (ع)نيز روايت شده است كه ابوهريره، دروغ پردازترين مردم نسبت به پيامبر(ص) است. شايد از جمله اين روايات همان هايي باشد كه در نكوهش امام علي (ع)از او نقل شده است.

نكته قابل توجه آن كه او حتي يك روايت از آن حضرت و فرزندان اش نقل نكرده است. (29) .

البتّه روايات ديگري از طريق وي در باره فضايل اميرمؤمنان و اهل بيت در منابع اهل سنّت و شيعه آمده است كه در جاي خود به آن ها اشاره خواهد شد.

پس از شهادت امام علي و به قدرت رسيدن معاويه، ابوهريره فرصت مناسبي براي تقرّب به دستگاه خلافت بني اميه يافت. وي از طرف معاويه به عنوان نخستين فرمان دار مدينه منصوب شد، امّا ديري نپاييد كه معاويه بر وي خشم گرفته و مروان بن حكم را به جاي او منصوب كرد. ظاهراً پس از اين نقل و انتقال ابوهريره اولين قاضي مدينه در حكومت اموي بود كه از طرف مروان بن حكم فرمان دار مدينه براي اين سمت برگزيده شد و گاه با اجازه معاويه به عنوان جانشين مروان در مدينه عمل مي كرد.

ابورافع داستاني را از اين دوره در باره ابوهريره نقل كرده كه در بيش تر كتب تاريخ و تراجم آمده است و ما آن را از ابن قتيبه نقل مي كنيم. ابورافع مي گويد:.

گاهي مروان، ابوهريره را به جاي خود مي نهاد، او درازگوشي را پالان كرده سوار مي شد و در حالي كه بر سر خود ريسماني از ليف بسته بود، به هر عابري كه مي گذشت مي گفت: (الطريق الطريق قد جاء الامير؛ راه باز كنيد، راه باز كنيد، امير آمده است.).و گاه بر كودكان در حال بازي عبور مي كرد و ناگهان خود را در ميان آنان مي انداخت و پاي خود را به زمين مي زد و بچه ها فرار مي كردند. (30) .

ابن جزري نيز به بازي او با آلت قمار (سُِدَّر) اشاره مي كند. از دميري نيز نقل كرده اند كه وي با شطرنج بازي مي كرده است. (31) .

او ظاهراً يك بار همراه معاويه به كوفه رفته است. هرچند زمان اين سفر معلوم نيست، امّا چندان هم دور از واقعيّت نيست كه بگوييم او در جريان صفين با معاويه بوده و اين همان سفري است كه بعد از شهادت امام علي (ع)و صلح امام حسن (ع)در (عام الجماعة) صورت گرفته است. آن چه كه از اين سفر به گفتار ما مربوط مي شود گزارشي است كه ابواسحق ثقفي اصفهاني آورده است. او پس از اشاره به گردهم آيي هواخوان معاويه در منطقه (نُخَيله) مي نويسد: وقتي معاويه به كوفه درآمد، ابوهريره داخل مسجد شد و به نقل حديث از پيامبر پرداخت. ناگهان جواني از انصار جمعيّت را پشت سر نهاد و نزد وي آمد و گفت: اي ابوهريره! تو را به خدا سوگند مي دهم آيا از پيامبر شنيده اي كه به علي مي گفت: هر كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. خدايا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار ابوهريره گفت: آرى، قسم به كسي كه خدايي جز او نيست، از پيامبر شنيدم كه چنين فرمود.

جوان گفت: سوگند به خدا كه دشمن علي را دوست گرفتي و دوست او را دشمن. (32) .

ابن عساكر نقل مي كند كه ابوهريره از مروان بن حكم بد مي گفت و آن گاه كه عطاي مروان به وي مي رسيد، ساكت مي شد. (33) نيز ابن كثير از احمد بن حنبل روايت كرده است كه ابوهريره همين كار را درباره معاويه انجام مي داد و هرگاه عطاي او به دست اش مي رسيد، سكوت مي كرد. (34) .

در منابع مختلف تاريخي نقل كرده اند كه ابوهريره پشت سر علي (ع)نماز مي خواند و بر سفره معاويه مي نشست و از جنگ (صفين) كناره گيري كرد. او مي گفت: نماز پشت سر علي كامل تر، و سفره معاويه چرب تر. و دوري از جنگ ايمن تر است. (35) .

به احتمال قوي مي توان گفت كه بيش ترين روايات ابوهريره در دوران حدود بيست ساله خلافت معاويه (41 - 60 ه . ق) نقل شده است. در دوران خلافت عمر بن خطاب، از بيم خليفه و در دوران خلافت عثمان بن عفّان - با همه تقرّبي كه به دست گاه خلافت داشته است - از بيم اعتراض و خشم اصحاب بزرگي چون: علي بن ابي طالب و عايشه كه در مدينه بوده اند، امكان جعل روايت نداشته است، هرچند وي از جمله پنج صحابي بود كه از زمان عثمان به روايت حديث و به فتوا دادن پرداختند. ابن ابي الحديد به نقل از ابوجعفر اسكافي نقل مي كند: معاويه، گروهي از صحابه و تابعيان را مأمور جعل احاديثي در نكوهش علي كرد و براي اين كار پاداشي مقرّر كرد. از جمله اين صحابيان ابوهريره، عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه و از تابعيان عروة بن زبير بود. آن گاه ابن ابي الحديد شماري از اين روايات را بازگو مي كند. (36) .

يكي ديگر از شواهد اين احتمال، داستاني است كه ذهبى، ابن كثير و ابن حجر آن را از ابن سعد نقل كرده اند. او به سند خود از وليد بن رباح آورده است: تشييع كنندگان خواستند امام حسن (ع)را كنار پيامبر(ص) دفن كنند، ابوهريره را ديدم كه به مروان مي گفت: سوگند به خدا تو كه والي مدينه نيستى، چرا در كاري كه ارتباطي با تو ندارد دخالت مي كني تو مي خواهي دل آن كسي را كه غائب است - يعني معاويه - خشنود كني مروان خشمگين شد و گفت: مردم مي گويند تو اندكي پيش از وفات پيامبر آمده اي و زياد از پيامبر(ص) حديث نقل مي كني ... (37) .

ابوهريره و اهل بيت (ع)

از آن چه گذشت، ميزان دل بستگي ابوهريره به بني اميّه و فاصله اش از اهل بيت (ع)به ويژه امام علي (ع)روشن شد و به گوشه اي از ألطاف اهل بيت (ع)نسبت به وي اشاره گرديد. هم چنين دريافتيم كه او از جهت روايت، گاهي مورد سرزنش امام علي (ع)و نيز برخي از صحابه قرار مي گرفت. نيز در روايتي از امام جعفر صادق (ع)آمده است كه: ابوهريره و انس بن مالك بر زبان پيامبر(ص) دروغ مي بستند. (38) .

در اين جا دو مورد از احسان هاي پيامبر(ص) نسبت به ابوهريره را بازگو مي كنيم سپس با اشاره به گوشه ديگر از رابطه كريمانه علي بن ابي طالب (ع)با وى، رواياتي چند از او را در باره اهل بيت خواهيم آورد.

به طرق مختلف از ابو هريره نقل شده است كه نزد پيامبر(ص) آمدم و از فراموشي احاديثي كه از آن حضرت مي شنيدم شكايت كردم. پيامبر(ص) فرمود: رِدايت را باز كن. آن را گشودم و حضرت دست خود را در ميان آن نهاد و احاديث زيادي فرمود كه فراموش نكردم. (39) .

در روايت ديگري نيز از خود وي آمده است كه روزي چند خرما نزد پيامبر آوردم و گفتم: يا رسول الله! از خدا بخواه تا اين خرماها بركت يابند. حضرت خرماها را برگرفت، سپس دعا كرد و فرمود: آن ها را در انبانى، همراه خود داشته باش و هرگاه نياز داشتي از آن بردار ... تا آن كه گناهي كردم و اين بركت قطع شد.را وندي نقل مي كند: اين گناه، عبارت بود از خودداري از گواهي بر ولايت علي (ع)تا آن كه با دعاي آن حضرت، دوباره آن بركت را باز يافت و همين كه ابو هريره به طرف معاويه رفت براي هميشه قطع گرديد. ترمذي و بيهقي نقل مي كنند: با قتل عثمان اين بركت از بين رفت! (40) .

روزي ابوهريره در باره آن حضرت چيزهايي گفته و به گوش او نيز رسيده بود. فرداي آنروز، ابوهريره چيزي از امام درخواست كرد، امام خواسته اش را برآورد. ياران امام، زبان به اعتراض گشودند، امام فرمود: من شرم مي كنم كه ناداني او بر دانشم، گناه او بر بخششم و تقاضاي او بر احسانم چيره شود. (41) .

در ميان هزاران روايت نقل شده از ابو هريره، شمار قابل توجّهي از آن ها به معرّفي شخصيّت ها، اماكن، قبايل (42) و جريان هاي فكري و سياسي صدر اسلام اختصاص دارد. روايات او در باره بني هاشم و اهل بيت (ع)بخشي از اين مجموعه را تشكيل مي دهد كه برخي از اين ها به بيان فضايلي از آنان مي پردازد و دسته ديگر، به طور صريح يا به اشاره، به انكار فضايل يا نكوهش آنان پرداخته است. در ميان احاديث او در تبيين مناقب اهل بيت (ع)مي توان به رواياتي اشاره كرد، از جمله: قرائت آيه برائت و ابلاغ پيام رسول خدا توسط علىّ (ع)در حج سال نهم، نازل شدن آيه اكمال در جريان غدير خم و تصريح پيامبر(ص) به ولايت علي (ع) داستان بستن تمام درهايي كه به مسجد پيامبر(ص) باز مي شد جز درِ خانه علي (ع)و فضايل اهل بيت و تداوم امامت در ميان فرزندان علي (ع)تا حضرت مهدى(عج). (43) .

امّا برخي از روايات وي كه به نوعي بر قدْح و توهين نسبت به اهل بيت (ع)دلالت دارد در بر دارنده مطالب زير است: فراموشي پيامبر(ص) در ركعت هاي نماز و تقاضاي او از مردان كه به هنگام نسيان پيامبر(ص) ، تسبيح بگويند و از زنان كه كف بزنند، سكوت پيامبر درباره بازي حبشيان در مسجد، (44) هتك حرمت حَرَم مدينه پيامبر(ص) توسط علي بن ابي طالب (ع)و خواستگاري علي بن ابي طالب از دختر ابو جهل و رنجش خاطر پيامبر(ص) از اين كار. (45) .

طبقه و منزلت روايي ابوهريره .

او حافظ ترين و پر حديث ترين صحابي پيامبر(ص) است كه در مدّت كم تر از سه سال مصاحبتش با آن حضرت، بالغ بر 5374 حديث از پيامبر(ص) نقل كرده است. تحمّل و حفظ اين حجم از مطالب در آن مدّت، باعث شد تا او به عنوان نخستين راوىِ متّهم در تاريخ اسلام مطرح شود. اتّهامِ جعل روايت از زبان پيامبر(ص) و زياده روي در نقل حديث و بي دقّتي در آن، چيزي بود كه براي نخستين بار از ناحيه اصحاب پيامبر(ص) مانند: علي بن ابي طالب (ع) عمر بن خطاب، زبير بن عوام و به ويژه عايشه، متوجّه ابوهريره شد. از برخي گزارش ها روشن مي شود كه كثرت روايات او از پيامبر(ص) همواره مورد سؤال و ترديد افكار عمومي بوده است. (46) .

دفاعيّات ابوهريره از اين اتّهام ها را مي توان در چند مورد خلاصه كرد: حفظ فوق العاده او موهبت الهي بوده كه با دعاي پيامبر(ص) و اعجاز آن حضرت، حاصل شده است. او نيز گفته است: آن گاه كه ديگر اصحاب پيامبر(ص) از مهاجر و انصار به كسب و تجارت و كسب معاش، مشغول بودند و نيز زنان پيامبر(ص) - منظور عائشه است - به آرايش خود مي پرداختند، وي خانه به خانه دنبال پيامبر بوده و در سفر و حضر او را همراهي مي كرده و حريصانه از او حديث مي شنيده است. سخن آخر آن كه وي نه تنها در روايت حديث زياده روي نكرده، بلكه از روايات بسياري چشم پوشيده است. (47) .

اين دفاعيّات به ضميمه نظريّه عمومي اَهل سنّت در باره عدالت صحابه، (48) سبب شده است تا رجاليون و محدثان از قرن سوم تا كنون در برابر اين تهمت ها و نيز اتّهام هايي از قبيل تدليس و بي دقّتي در روايت حديث، به دفاع از شخصيت ابو هريره بپردازند.

اينان تصريح كرده اند كه سخن صحابه در باره نكوهش طبقه بعد از خودشان، اعتبار دارد، امّا سخن آن ها در باره نكوهش صحابه، مسموع نيست، چرا كه در اين صورت، كيانِ اسلام آسيب مي بيند. (49) ذهبى، پس از اظهار اين حقيقت كه تدليس روايت در ميان صحابه فراوان است مي نويسد: از آن جا كه صحابه عادل اند تدليس آن ها عيبي ندارد. (50) .

برخي به روايت ده ها صحابي و صدها تابعي از وي استناد كرده و راويان او از تابعين را مشهورترين، شريف ترين و بزرگ ترين محدّثان مي نامند و بر اين باورند كه مخالفان ابوهريره و آنان كه به روايات او خرده مي گيرند جهميانِ معطّله هستند كه اخبار وي را خلاف مرامِ خود مي دانند، يا از خوارج اند كه جنبش مسلّحانه بر ضد امّت اسلام را مباح دانسته و تن به اطاعت خليفه نمي دهند، يا قدَرَي مذهبان معتزله هستند كه از اسلام و شريعت جدا شدند و منكر قضاء و قدر الهي اند كه در روايات ابوهريره نيز آمده است، يا متفقّهانِ وابسته و مقلّدي هستند كه به منظور دفاع از مذهب فقهي خودشان، روايت مخالف آن را انكار مي كنند و برخي از اينان كساني اند كه نفهميده روايات ابو هريره را رد مي كنند. (51) .

به هر حال، اين حجم از مخالفت و سرسختي در برابر روايات ابو هريره و نيز مخالفت بعضي از صحابه و تابعين و امامان شيعه، مانند امام علي (ع)و امام صادق (ع) علاوه بر آن كه ادعاي اجماع در باره عدالت صحابه را مخدوش مي كند، (52) زمينه نقدها و كاوش هاي بيش تري را در مخالفت با ابو هريره يا در دفاع از وي فراهم نموده است. از اين رو كساني چون: سيد شرف الدين عاملى، رشيد رضا، دكتر محمود ابو ريّه و محمد عجاجِ خطيب در موضع نخست و نويسندگانى، مانند: شيخ محمد سماحى، عبدالوهاب عبداللطيف و دكتر محمد ضياءالرحمن اعظمي در حوزه دفاع از ابوهريره قلم زده اند. (53) .

به هر حال، ابوهريره به جز از پيامبر(ص) از كساني چون: عمر بن خطاب، ابوبكر، انس بن مالك، عايشه، اُبىّ بن كعب و كعب الاحبار روايت كرده است. و زيد بن ثابت، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، اُبىّ بن كعب، عايشه، جابر، ابوموسي اشعري و ابوطفيل و از تابعين، كساني چون: سعيد بن مسيب، ابو سلمة بن عبدالرحمن، سليمان بن يسار، ابوبكر بن عبدالرحمن، عروة بن زبير، عبيدالله بن عبدالله، و قبيصة بن ذؤيب از وي روايت كرده اند. (54) .

از نكات قابل تأمل در روايات ابوهريره آن است كه وي حتّي يك روايت از خاندان علي بن ابي طالب (ع)و از خود وي ندارد. هم چنين از حِبرالاُمّه و بحرالاُمّه، ابن عبّاس (55) روايتي نقل نكرده است. اين در حالي است كه از كعب الاحبار - كه در خلافت عمر بعد از فتح شام اسلام آورد و در سال 32 ه . ق . درگذشت فراوان روايت كرده تا آن جا كه بُسر بن سعيد مي گويد: ابوهريره در نزد ما برمي خواست و مي گفت: از پيامبر(ص) چنين و چنان شنيدم و از كعب چنين شنيدم. عمر بن خطاب كعب الاحبار را نيز مانند ابوهريره تهديد مي كرد و مي گفت: حديث گفتن را ترك كن و گرنه به سرزمين بوزينگان تبعيدت مي كنم. (56) .

روايات وي در تمام منابع روايي اهل سنت از جمله مسند احمد بن حنبل و در برخي از كتب روايي شيعه مانند: كتاب الخصال، الاختصاص و كفاية الاثر آمده است. (57) .

سرانجام، ابوهريره پس از حدود 78 سال زندگي در اواخر خلافت معاويه به سال 59 ه . ق . در قصر يا خانه خود در منقطه (عقيق) وفات يافت. جنازه اش توسط فرزندان عثمان به مدينه منتقل شد و حاكم مدينه وليد بن عتبة بن ابي سفيان بر آن نماز خواند و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. (58) .

1. المعارف 277؛ الاستيعاب 4/ 1770 و الاصابة 7/ 199 - 201.

2. المعارف 277؛ المستدرك 3/ 506؛ الاستيعاب 4/ 1768؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 188 و الاصابة 7/ 199.

3. شيخ المضيرة كتابي است از دكتر محمود ابوريّه كه در آن به نقد و تحليل شخصيت ابوهريره پرداخته است. نك: اضواء علي السنة المحمديه 197.

4. ربيع الابرار 2/ 700.

5. المغازي 2/ 636؛ الطبقات الكبري 4/ 328؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 181؛ معجم قبايل العرب 394/ 1 و المعرفة والتاريخ 3/ 160.

6. قابل توجه است كه بخش مهمّي از شرح حال، مناقب وويژگي هاي ابوهريره از زبان خود او نقل شده است!.

7. نك: ترجمه سعيد بن مسيّب در همين كتاب.

8. الطبقات الكبري 4/ 325 و 326؛ المستدرك 3/ 506؛ حلية الاولياء 1/ 381؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 200 و جمهرة انساب العرب 381 - 382.

9. در برخي از روايات آمده است كه او در حدود سي سالگي به مدينه آمده است (الاصابة 7/ 205).

10. حلية الاولياء 1/ 378 - 379.

11. مختصر تاريخ دمشق 29/ 184 - 185 و مناقب آل ابي طالب 2/ 87.

12. المعارف 205؛ حلية الاولياء 1/ 377 - 380 و فتح الباري 7/ 75 - 76.

13. الطبقات الكبري 4/ 359؛ سيره ابن هشام 4/ 222، 254؛ تاريخ طبري 3/ 29 و 94؛ سير اعلام النبلاء 1/ 264؛ اسدالغابة 4/ 7؛ اضواء علي السنة المحمّدية 22، 113 والسقيفه والخلافه 90- 96.

14. المغازي 2/ 760 و 765.

15. تفسير طبري 10/ 45 - 47. اين مضمون در هشت روايت ديگر از ابن عباس، امام على (ع)و امام باقر(ع) و ديگران آمده است: نك: المغازي 2/ 1078.

16. الطبقات الكبري 2/ 169.

17. الطبقات الكبري 2/ 364 - 362 و/ 328 4؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 187- 189؛ مجمع الزوائد 9/ 362 و بحارالانوار 18/ 13.

18. مختصر تاريخ دمشق 29/ 190؛ ابوهريرة، 45 - 48 والمعرفة والتاريخ 1/ 486.

19. تاريخ آداب العرب 1/ 275؛ اضواء علي السنة المحمدية 204 ونك: البداية والنهاية 8/ 107 - 109 و مختصر تاريخ دمشق 29/ 192 - 195.

20. الطبقات الكبري 4/ 360 - 362؛ تاريخ طبري 3/ 249 و 307؛ الكامل في التاريخ 3/ 21؛ سير اعلام النبلاء 2/ 598 و البداية والنهايه 8/ 113.

21. الطبقات الكبري 4/ 335؛ فتوح البلدان 111 - 113 والعقد الفريد 1/ 44.

22. حلية الاولياء 1/ 383 و الاصابه 7/ 206.

23. مناقب آل ابي طالب 2/ 9؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 192؛ بحار الانوار 38/ 228 وشرح نهج البلاغه 4/ 67.

24. مختصر تاريخ دمشق 29/ 186.

25. تاريخ المدينة المنورة 4/ 1194 و 1207؛ الطبقات الكبري 3/ 70 و 81؛ تاريخ طبري 4/ 353 و 389؛ الغدير 9/ 239 و الكامل في التاريخ 3/ 161 و 176.

26. عقيق، منطقه اي سرسبز در دو يا سه ميلي مدينه بود كه اهل مدينه اموال خود را در آن جا نگه داري مي كردند و براي خود قصرها و خانه ها ساخته بودند يكي از اين قصرها از آن ابو هريره بود كه وي در آن درگذشت (معجم البلدان 4/ 139 و الاصابة 7/ 207).

27. الطبقات الكبري 4/ 340؛ الكامل في التاريخ 3/ 526 و مختصر تاريخ دمشق 29/ 207.

28. بُسر يكي از ياران و فرماندهان سپاه معاويه در صفين و در قتل و غارت مدينه، مكه و يمن بود كه به كارهاي زشتي دست زد. پايان كار بسر به جنون انجاميد و در سال 86 ه . ق . مرد (تهذيب التهذيب 1/ 436).

29. نك: الغارات 2/ 569؛ تهذيب الكمال 34/ 367؛ بحار الانوار 34/ 287؛ تهذيب التهذيب 12/ 263؛ شرح نهج البلاغه 4/ 67 - 69 و سفينة البحار 8/ 673 - 675.

30. نك: المعارف 278؛ الطبقات الكبري 4/ 336؛ البداية والنهاية 8/ 113؛ المعرفة والتاريخ 3/ 197؛ اخبار القضاة 1/ 114 و مختصر تاريخ دمشق 29/ 203.

31. النهاية في غريب الحديث 2/ 354؛ سفينة البحار 8/ 676. ابن حزم از دو تابعي بزرگ به نام سعيد بن جبير و محمد بن سيرين نام برده است كه در بازي با شطرنج مهارت داشتند (المحلّي بالآثار 7/ 571).

32. نك: الغارات 2/ 655 - 659؛ شرح نهج البلاغه 4/ 67 - 69؛ بحار الانوار 34/ 325 و سفينة البحار 8/ 673 و 677.

33. مختصر تاريخ دمشق 29/ 203.

34. البداية و النهايه 8/ 114.

35. شذرات الذهب 1/ ق 1/ 64؛ ربيع الابرار 2/ 700 (با اندك اختلاف) و اضواء علي السنة المحمّديه 16 و 198.

36. نك: الطبقات الكبري 2/ 364؛ شرح نهج البلاغة 4/ 63 - 68 و سير اعلام النبلاء 2/ 606.

37. البداية والنهايه 8/ 108؛ سير اعلام النبلاء 2/ 605 و الاصابه 7/ 205.

38. كتاب الخصال 1/ 190.

39. اين روايت با اندكي اختلاف درجاي ديگر نيز آمده است، نك: الطبقات الكبري 2/ 362 - 364؛ سنن ترمذي 5/ 683 و 684؛ الخرائج والجرائح 3/ 57؛ بحار الانوار 18/ 13 و دلائل النبوة 6/ 201.

40. سنن ترمذي 5/ 685؛ دلائل النبوة 6/ 109 و الخرائج والجرائح 3/ 55.

41. بحار الانوار 41/ 49، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

42. يكي از اين قبايل، قبيله (دَوْس) است كه مجموع روايات موجود در باره آنان، بيان گر آن است كه ايشان در نزد پيامبر و ياران او چهره ناپسندي داشته اند، نك: المسند الجامع 18/ 258 و 259 و مختصر تاريخ دمشق 29/ 181.

43. نك: كفاية الاثر 79 - 89؛ تاريخ بغداد 8/ 290؛ المستدرك 3/ 125؛ الغارات 2/ 661؛ مجمع الزوائد 9/ 120؛ تهذيب التهذيب 7/ 337؛ البداية والنهاية 5/ 214؛ ابو هريره في ضوء مروّياته 72؛ الغدير 6/ 347؛ العقد الفريد 5/ 18 و 110 ومناقب آل ابي طالب 1/ 363.

44. مانند همين مطلب از عايشه نيز نقل شده است. در روايت او آمده است كه: در روز عيدى، حبشيان رقص كنان وارد مسجد شدند. پيامبرق مرا خواست و در آغوش گرفت و من سر خود را بر شانه پيامبر نهاده وآن قدر آن ها را تماشا كردم كه خود از نگاه كردن منصرف شدم (المحلّي بالآثار 7/ 570).

45. نك: مختصر تاريخ دمشق 29/ 186؛ صحيح بخاري 3/ 1063 (ح 2745)؛ شرح نهج البلاغه 4/ 64 و 67 و سيدشرف الدين، ابو هريره 86 و 149.

46. نك: حياة الحيوان 2/ 334؛ الطبقات الكبري 4/ 330؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 190 - 192؛ الاصابة 7/ 205؛ البداية والنهايه 8/ 107؛ تأويل مختلف الحديث 9 و 10 و 41 و بحار الانوار 34/ 287.

47. الطبقات الكبري 2/ 362، 4/ 330 و 331؛ مختصر تاريخ دمشق 29/ 191 و 196؛ كتاب التاريخ الكبير 6/ 133 و الاصابه 7/ 205.

48. نك: كتاب الكفاية في علم الدراية 46 و 49 و تدريب الراوي 2/ 214 - 217.

49. تاريخ الثقات 513.

50. سير اعلام النبلاء 2/ 608، تدليس به چند معني اطلاق مي شود از جمله آن كه راوي چيزي به كسي نسبت دهد كه از او نشينده است (تدريب الراوي 1/ 223).

51. المستدرك 3/ 513.

52. نك: تدريب الراوي 2/ 214 و نك: تأويل مختلف الحديث 9 و 10؛ اضواء علي السنة المحمدية 221 و تاريخ آداب العرب 1/ 275.

53. نك: تدريب الراوي 2/ 214 - 217؛ الصواعق المحرقة (مقدمه ص ك)؛ اضواء علي السنّة المحمّدية 201؛ سيدشرف الدين، ابوهريره، 45 - 48؛ ابوهريره في ضوء مروّياته 76 و السقيفة والخلافه 87.

54. المعرفة والتاريخ 1/ 425؛ كتاب التاريخ الكبير 6/ 133 والمستدرك 3/ 513.

55. نك: ترجمه عبدالله بن عباس در همين كتاب.

56. تهذيب الكمال 34/ 367؛ تهذيب التهذيب 7/ 339 و مختصر تاريخ دمشق 29/ 192.

57. مسند احمد بن حنبل 3/ حديث 7122 - 10984؛ كتاب الخصال 1/ 310 و 2/ 343، 366، 498؛ الاختصاص 124؛ كفاية الاثر 79 - 89 و سفينة البحار 8/ 672 - 676.

58. الطبقات الكبري 4/ 340؛ المعارف 278؛ الاستيعاب 4/ 1772.

/ 160