محمد بن اسحاق بن يسار.
234محمد بن اسحاق بن يسار.(80 (1) - 151 ه . ق).كنيه: ابوعبداللّه، ابوبكر.نسب: مطلِّبى، قرشى، مَخْرَمي.لقب: مدنى، صاحب سيره، صاحب مغازي.طبقه: پنجم.در سال 12 ه . ق . خالد بن وليد شهر كوچك (عين التمر) (2) را گشود، عده اي را اسير كرد و به مدينه، نزد ابوبكر، گسيل داشت. يكي از اين اسيران (يسار) پدر بزرگ شخصيّت در دست ترجمه و نخستين اسيري بود كه از سرزمين عراق، وارد مدينه شد و به بردگي قيس بن مَخْرَمة بن مطّلب درآمد. (3) .پدرش اسحاق، عموهايش عبدالرحمن و موسى (4) وبرادران اش عمرو ابوبكر از راويان بوده اند. محمد در خردسالي سعيد بن مسيّب و سپس، مالك بن انس و سالم بن عبداللّه بن عمر را ديد. به دنبال درگيري ها و اصطكاكي كه ميان او و دو تن از عالمان بزرگ مدينه هشام بن عروة بن زبير و مالك بن انس پيش آمد (5) و نيز به سبب تازيانه هايي كه فرمان دار مدينه به او زد، (6) زندگي در آن شهر بر او دشوار شد و ناگزير، سال ها پيش از درگذشت، مدينه را ترك و به شهرهاي بين النهرين (7) و نيز به كوفه، ري و بغداد سفر كرد و تا پايان زندگى، در بغداد ماندگار شد.و ي مردي زيبا رو، لوچ (8) و داراي مويي بلند و زيبا بود كه محاسن خود را به رنگ سياه خضاب مي كرد. تيزهوش و داراي حافظه اي نيرومند بود تا آن جا كه شعبة بن حجّاج او را در حديث، اميرالمؤمنين مي ناميد.و ي از جمله كساني بود كه امام علي (ع)را برتر از عثمان مي دانستند و شايد همين امر سبب شد تا او را شيعه بدانند. (9) .كشّي و شيخ طوسي به عامّي مذهب بودن او تصريح كرده و گفته اند: او از آن دسته از سنّي مذهبان است كه گرايش و عشقي شديد به امام علي (ع)داشته اند.نيز او را قدري دانسته اند و جوزجاني بدون آن كه توضيحي دهد، او را متّهم به چندين گونه بدعت دانسته و ابوداوود، او را قدري و معتزلي خوانده است.اين نسبت ها كه - احتمالاً ناروا و از سر دشمني يا بلندي جاي گاه كساني بود كه ابن اسحاق با آنان درگير مي شد - افزون بر آن كه مايه تازيانه خوردن او شد، كار را بدان جا رساند كه ابن عيينه گفته است: او را در مسجد (خَيْف)، در منى، ديدم و شرم داشتم كه كسي مرا با او ببيند، زيرا قدري اش مي خواندند! (10) .بسياري از دانش مندان برجسته اهل سنّت او را ستوده اند: زُهرى، فراواني دانش در مدينه و حجاز را نتيجه زندگي ابن اسحاق در مدينه مي دانست. شعبة بن حجّاج او را در حديث، امير المؤمنين و سرور محدّثان مي خواند، شافعي همه سيره نويسان را نيازمند او مي دانست. سفيان بن عيينه و علي بن مديني نيز او را ستوده اند و زهري افزون بر آن چه گذشت، او را در مغازى، عالم ترين فرد و علي بن مديني وي را يكي از دوازده وارث حديث رسول خدا(ص) مي دانست.و ي را نخستين تدوين كننده دانش در مدينه (11) ونيز نَسّابه اي بسيار دانش مند خوانده اند كه براي شنيدن و نوشتن حديث سفرها كرد. در مكّه، مغازي را دوبار حفظ كرد و در سال 115 يا 119 ه . ق . به اسكندريّه رفت و از راويان آن سامان، حديث هايي شنيد و روايت كرد كه ديگران نقل نكرده اند. سال ها بعد - چنان چه بدان اشاره كرديم - مدينه را به قصد شرق جهان آن روز اسلام ترك كرد و به بين النهرين، كوفه، ري و بغداد رفت و حديث را در آن شهرها نشر داد و به عنوان نمونه، ابراهيم بن سعد كه نواده صحابي بلندآوازه، عبدالرحمن بن عوف بود، نزديك به هفده هزار حديث - آن هم در مغازي نه احكام - از او اخذ كرد. (12) .در همان قرن هاي اول و دوم هجرى، كساني چون: وهب بن منبّه، ابان بن عثمان، عروة بن زبير و زهرى، در اوّلين مرحله، به گردآوري سيره و مغازي رسول خدا(ص) پرداختند كه خوش بختانه و دست كم، بخش هايي از اين نوشته ها، مانند مغازي وهب بن منبّه و زهري به دست پسينيان رسيد و از آسيب رخ دادهاي ويران گر تاريخ در امان ماند. با اين همه و در اين ميان، نام ابن اسحاق كه از ارجمند ترين نمايندگان دومين مرحله نگارش سيره و مغازي است و نيز نام كتاب اش، از شهرتي بس بزرگ برخوردار است تا آن جا كه آشناترين لقب او (صاحب سيره و مغازى) است و هر كجا كه اين تعبير شنيده شود، ذهن ها متوجّه او مي شود! (13) .اين كتاب در سه نسخه گوناگون گردآوري شده است. بار نخست كه وي هنوز در مدينه مي زيست، همه يا بخشي از اين كتاب را نوشت. سپس وارد كوفه نخستين پايتخت عبّاسيان شد. اين سفر كه پس از به سلطنت رسيدن منصور و پيش از ساختن بغداد - و طبعاً بين سال هاي 136 - 144 ه . ق . - رخ داد، به نوشتن نسخه دوم كتاب سيره و مغازي پرداخت. وي اين نسخه را به فرمان منصور و براي آگاهي مهدي فرزند و جانشين خليفه و به گونه اي گسترده و پر حجم نوشت، امّا منصور پس از آن كه آن را از نزديك ديد، با اشاره به گستردگي اين كتاب كه از تاريخ حضرت آدم (ع)آغاز مي شد، دستور داد تا آن را كوتاه و پيراسته كند و او با نگارش نسخه سوم، نسخه دوم را به خزانه خليفه سپرد.افزون بر حجم، محتواي اين كتاب نيز كه سه راوي عمده؛ يعني زياد بن عبداللّه بكّائى، محمّد بن سلمه حرّاني و يونس بن بكير داشته است، از دست اندازي و دخالت منصور در امان نماند و رنگ شيعي آن كه در روايت يونس بن بكير جلوه گر است، جاي خود را در روايت محمّد بن سلمه به رنگي عبّاسي داد. اين دگرگوني بازتاب همان نكته اي است كه منصور به ابن اسحاق گوش زد كرده بود كه همراهي عبّاس با رسول خدا(ص)، خدمت هاي او به اسلام و تأثير وي در رخ دادهاي سال هاي آغازين اسلام را به روشني بنگار. (14) .نگارش اين كتاب بهترين نوشته در نوع خود به شمار مي رفت (15) و همه كساني كه بعدها در زمينه سيره و مغازى، دست به قلم بردند، از آن سود جستند، (16) در عين حال واكنش هاي گوناگوني را در ميان انديش مندان مسلمان برانگيخت.ابن عدي در مقام ستايش از ابن اسحاق و كتاب او مي نويسد: (پس از او ديگران هم در سيره و مغازى، دست به تصنيف هايي زدند كه هيچ يك هم سنگ سيره ابن اسحاق نيست. من در حديث هاي اين كتاب جست وجو و درنگ كردم و نمونه اي را كه بي ترديد سست باشد، نيافتم و اگر گاه لغزش و نادرستي اي در آن ديده مي شود، چيزي است كه در غير او نيز ديده مي شود.).ذهبي با اشاره به سخن يحيي بن سعيد قطّان كه كتاب ابن اسحاق را داراي شعرهاي سست و حديث هاي ضعيف مي دانست، مي نويسد: (اگر اين شعرها و حديث ها از اين كتاب حذف مي شد، خوب بود، به ويژه كه در ميان حديث هاي صحيح و مسند درباره سيره و مغازي رسول خدا(ص)، حديث هاي بسياري وجود دارد كه مي تواند براي نگارش هرچه بهتر سيره و مغازي مفيد باشد؛ كاري كه ابو بكر بيهقي در دلائل النبوّه كرده است.).نيز ذهبي در همان حال كه اعتراف مي كند ابن اسحاق كتاب خود را از حديث ها و شعرهاي سست و دروغ پر كرده است، مي نويسد: (در اين كتاب محتواي سودمند هم براي كسي كه اهل شناخت و نقد باشد، فراوان وجود دارد.).حموي با اشاره به سستي هاي آشكار شعرهاي اين كتاب و نيز لغزش هاي نويسنده در ثبت نسب افراد (17) سود جستن او از راويان يهودي و مسيحي در ثبت نبردهاي رسول خدا(ص) را از ديگر كاستي ها و سستي هاي اين كتاب بر شمرده است، (18) امّا ابن حبّان با اشاره به اين نكته، در مقام جانب داري از ابن اسحاق مي نويسد: بهره گيري او از بازماندگان يهودياني كه بعدها مسلمان شدند و داستان نبردهايي چون خيبر را در خاطر داشتند، تنها به منظور آگاهي از چند و چونِ اين نبردها بوده است نه به منظور استناد و احتجاج بدان ها. (19) .به هر تقدير، او افزون بر اين كتاب كتاب هاي ديگري به نام كتاب الخلفاء و كتاب المبدأ يا المبتدأ نيز نوشته است كه اينك، در دست نيست.طبقه و منزلت روايي محمد .
هرچند رجاليون شيعي در باره او چندان سخن نگفته اند، امّا دانش مندان رجالي سنّي درباره او كه از راويان طبقه پنجم است، بحث هاي گسترده كرده اند.ابن سعد، عجلى، ابن حبّان، ابوزرعه و - به گفته ذهبي - دانش مندان بسياري او را توثيق كرده اند. ابن حجر او را راست گو خوانده است. ابن مديني او را ستايش مي كرد، بر ديگران مقدّم مي داشت و نيز وي را راوي اي شايسته و متوسّط الحال مي دانست.از سويي ديگر، شماري چند از رجاليون و كساني چون يحيي بن سعيد قطّان وي را دروغ گو خوانده اند يا چون نسائي و ابوحاتم، او را نه چندان قوي دانسته اند و يا مانند دارقطنى، او را سست برشمرده اند.ذهبي در يك تحليل درست، افزون بر اعتراف به نيكي احاديث او و اين كه هر چند او درباره احكام حلال و حرام نه حجّت و نه سست، بلكه قابل استشهاد است، امّا در ميدان سيره، مغازي و روزهايي كه بر رسول خدا(ص) گذشت، او را مرجع و تكيه گاه همه مي داند و مي نويسد: (به نظر من ابن اسحاق جز لغزش هايي كه در كتاب مشهور خود دارد، گناهي نكرده است).به نظر مي رسد افزون بر آن چه كه ذهبي به درست هم گفته است، درگيري ابن اسحاق با دو دانش مند نامي مدينه، به ويژه مالك ابن انس (20) در ايجاد اين بدبيني ها چندان بي اثر نبوده است. در داستان آموزنده زير دقّت كنيد:.سليمان بن داوود گفت: يحيي بن سعيد قطّان به من گفت: در پيش گاه خداوند، گواهي مي دهم كه محمّد بن اسحاق بسيار دروغ گوست.گفتم: از كجا دانستى.گفت: وهيب بن خالد چنين گفت!.نزد وهيب رفتم و به او گفتم: از كجا دانستي كه ابن اسحاق بسيار دروغ گوست.گفت: مالك بن انس چنين گفت!.نزد مالك رفتم و همان پرسش را با او در ميان گذاشتم.گفت: هشام بن عروه به من چنين گفت!.نزد هشام رفتم و از او نيز پرسيدم.گفت: او از همسرم فاطمه حديث نقل كرده است، در حالي كه همسرم نُه ساله بود كه به خانه ام آمد و هيچ مردي تا دم مرگ اش او را نديد! (21) .برقي و شيخ طوسي وي را در شمار صحابه امام باقر (ع)و امام صادق (ع)نام برده اند و برقي افزون بر اين، پدرش اسحاق را نيز از اصحاب امام باقر (ع)دانسته است.و ي افزون بر امام باقر (ع)و امام صادق (ع) از راوياني بسيار چون: پدرش اسحاق، عموهايش عبدالرحمن و موسى، ابان بن عثمان، ايّوب سَختيانى، سعيد بن ابي سعيد مقبرى، شعبة بن حجّاج، صالح بن كَيْسان، عبّاس بن سهل بن سعد ساعدى، ابوالزِّناد و فاطمه دختر منذر روايت كرده است و راوياني چون: ابراهيم بن سعد، جرير بن حازم، حفص بن غياث، حمّاد بن زيد، حمّاد بن سلمه، سفيان ثورى، سفيان بن عيينه، شعبة بن حجّاج و يحيي بن سعيد انصاري از او روايت كرده اند.نويسندگان صحاح شش گانه - جز بخاري كه تنها به حديث ابي اسحاق استشهاد كرده است - و نيز نويسندگان كتاب هاي الكافى، تهذيب الاحكام و من لا يحضره الفقيه حديث هاي او را كه فردي كثير الحديث هم بوده است، (22) نقل كرده اند. (23) .و ي افزون بر حديث غدير، (24) حديث بلند (الجنان و النوق) (25) را از امام باقر (ع)روايت كرده است. (26) .و ي در سال 151 ه . ق . درگذشت (27) و در گورستان خيزران (28) در شرق بغداد و نزديك قبر ابوحنيفه به خاك سپرده شد.منابع ديگر
سيره ابن اسحاق (مقدّمه دكتر سهيل زكّار) 8 - 16؛ تاريخ خليفة بن خيّاط 344؛ تاريخ الثقات 400؛ رجال برقي 10 و 20؛ المعارف 491؛ كتاب الضعفاء والمتروكين 211؛ الجرح والتعديل 3/ ق 2/ 191؛ الكافي 8/ 82؛ كتاب الثقات 7/ 380 - 385؛ رجال صحيح مسلم 2/ 162؛ رجال طوسي 135 و 281؛ رجال كشّي ح 733؛ تاريخ بغداد 1/ 214 - 234؛ الكامل في التاريخ 5/ 594؛ عيون الاثر (سيره ابن سيّد الناس) 1/ 15 - 26؛ رجال ابن داوود 297؛ تهذيب الكمال 11/ 305 ؛ ميزان الاعتدال 3/ 468؛ تاريخ الاسلام 9/ 588؛ العبر في خبر من غبر 1/ 165؛ تذكرة الحفّاظ 1/ 172؛ تقريب التهذيب 2/ 144؛ تهذيب التهذيب 9/ 38؛ طبقات الحفّاظ 82؛ منهج المقال 283؛ مجمع الرجال 5/ 148؛ جامع الرواة 2/ 66 و 67؛ تنقيح المقال (باب الميم) 2/ 78؛ معجم رجال الحديث 15/ 73، 75 و 76؛ قاموس الرجال 1/ فصل 16 و 8/ 49 (چاپ قديم).1. غالباً سال زاد او را حدود 85 ه . ق . گفته اند. تنها ذهبي تاريخ مزبور را قطعي خوانده است (سيراعلام النبلاء 7/ 34).2. . در اين شهر كه در غرب كوفه و نزديك انبار قرار داشت، خرماي بسيار به دست مي آمد وبه جاهاي ديگر برده مي شد و خالد بن وليد آن را در سال 12 ه . ق . با قهر و غلبه گشود (معجم البلدان 4/ 176).3. گفته اند كه پدر پدربزرگ اش (خيار) بود كه برده قيس امّا پدربزرگ او (يسار) برده عبداللّه بن قيس بود. شيخ طوسي در كتاب رجال خود، محمد بن اسحاق را برده فاطمه دختر عتبه دانسته است!.4. برخي وي را كثير الحديث و بسيار دانش مند دانسته اند.5. گفته اند كه او مالك را از موالي - نه از عرب هاي اصيل - مي دانست (سير اعلام النبلاء 8/ 71 و كتاب الثقات 7/ 382) ونيز بر كتاب ها و دانش او خرده مي گرفت و مالك نيز او را دروغ گو و دَجّال مي خواند! نيز هشام بن عروه همواره ادّعاي ابن اسحاق مبني بر ارتباط علمي اش با فاطمه بنت منذر همسر هشام و شنيدن حديث از او را سخت رد مي كرد و از اين رو او را دروغ گو مي خواند! درباره برخورد هشام با ابن اسحاق، بسياري از دانش مندان، از جمله ذهبي جانب ابن اسحاق را گرفته و هنگام بر شمردن نام آن ها كه ابن اسحاق از آنان حديث شنيده است، از فاطمه نيز نام برده اند.درباره بر خورد مالك با ابن اسحاق، خطيب مي نويسد: (عالماني چون: ابن ابي ذئب، ماجِشون، ابن ابي حازم و - بيش از همه - ابن اسحاق، به خاطر تندي هاي مالك نسبت به گروهي كه به صلاح و دين داري شهره بودند، بر او خرده مي گرفتند و حتّي ابن اسحاق مي گفت: برخي نوشته هاي مالك (و بنابر گزارش ابن حبّان، موطّأ) را نزدم بياوريد تا سستي هاي آن را بيان كنم (تاريخ بغداد 1/ 223 و كتاب الثقات 7/ 382) ذهبي كه در برخي گزارش ها از ابن اسحاق حمايت مي كند (تاريخ الاسلام 9/ 590) مي نويسد: (اين درگيري ها در پايان، به سستي سخن ابن اسحاق و كاهش اعتبارش انجاميد بدون آن كه سخنان او براي مالك زياني داشته باشد. مالك چون ستاره اي در آسمان اوج گرفت، امّا ابن اسحاق در اندازه خودش - به ويژه در سير و مغازي - اعتبار يافت (سير اعلام النبلاء 7/ 41).6. خواهد آمد كه گرايش هاي اعتقادي ابن اسحاق - و يا دست كم اتهام هاي او - سبب اين تازيانه ها شد و بنابر گزارش ياقوت حموي - كه بي گمان جاي درنگ وتأمّل دارد - ابن اسحاق موهايي بلند و زيبا داشت وبه مسجد كه مي رفت، در انتهاي آن و نزديك به زنان مي نشست و گفته اند كه با زنان سَرو سِر و گفت وگوهاي شبانه داشت.اين خبر به گوش فرمان دار مدينه رسيد و او پس از آن موهاي ابن اسحاق را كوتاه كرد و او را از نشستن در آن قسمت از مسجد منع كرد و تازيانه اش زد (معجم الادباء 18/ 7).7. غالباً از اين منطقه عراق به (جزيره) تعبير كرده اند، چرا كه رودهاي دجله و فرات - و نه درياها - از سه جهت، آن را در بر گرفته است.8. كسي رسماً از او با اين ويژگي ياد نكرده است؛ تنها آن را در سخني كه از زهري نقل كرده اند، مي توان يافت؛ سخني كه احتمال دارد از روي مزاح يا كنايه باشد.9. بنابر نقل حموي از احمد بن يونس، شيعه گرى، ويژگي مشترك بسياري از كساني بود كه به كاوش و نگارش در مغازي رسول خداق مي پرداختند؛ ابن اسحاق، ابو معشر و يحيي بن سعيد اموي از اين گروهند. نيز گفته اند كه او رابطه اي گرم و عميق با عبداللّه بن حسن بن حسن (ع)داشت و هرچه را كه او براي عبدالله باز مي گفت، مي پذيرفت و روايت مي كرد (معجم الادباء 18/ 7).10. مزّي از ابن نمير نقل كرده است كه ابن اسحاق هر چند به (قدرى) بودن متّهم بود، با اين وجود، بيش از همه مردم از اين گرايش به دور بود (تهذيب الكمال 24/ 419).11. سير اعلام النبلاء 7/ 35.12. همان 39. گفتني است كه ذهبي اين شمار انبوه حديث را بر تكرار سندهاي آن - نه بر تكرار متن - حمل كرده و به لحاظ متن، شمار آن را از يك دهم آمار ياد شده نيز كم تر دانسته است.13. جاي گاه ابن اسحاق و كتاب او در زمينه سيره و مغازي تا بدان حد ارجمند وضروري است كه ابن سيّد الناس در مقدّمه كتاب سيره خود، به ناچار، فصلي از كتاب خود را به جانب داري و ستايش از او اختصاص داده است!.14. درباره مطالب اين فصل، ر.ك: مقدّمه سيره ابن اسحاق، نوشته دكتر سهيل زكّار.15. كتاب الثقات 7/ 383.16. شذرات الذهب 1/ ق 1/ 230. گفتني است كه ابن هشام كتاب ابن اسحاق را - بر اساس روايت بكّائي - پايه هاي كتاب سيره خود قرار داده، هرچند كه آن را بسيار تهذيب و تلخيص كرده است.نيز طبري مغازي را به واسطه سلمة بن مفضّل از ابن اسحاق گرفت و كتاب تاريخي مشهور خود را بر اساس آن نگاشت، نك: تهذيب الكمال 11/ 305: و معجم الادباء 18/ 50.17. پيش تر هم اشاره كرديم كه ابن اسحاق را در علم انساب، دانش مندي برجسته دانسته اند و با اين همه، چيرگي هرچند ژرف در يك دانش، هيچ كس را ايمن از لغزش نمي كند!.18. معجم الادباء 18/ 8.19. كتاب الثقات 7/ 382.20. گفتني است كه بر اساس گزارش ابن حبّان، مالك و ابن اسحاق هنگام بيرون رفتن وي از مدينه، با هم از در آشتي درآمدند و مالك به هنگام بدرود گفتن، نيمي از برداشت محصول آن سال زمين خود را كه پنجاه دينار مي شد، بدو داد (كتاب الثقات 7/ 382).21. الكامل في ضعفاء الرجال 6/ 103. ما پيش تر از بزرگاني چون ذهبى، نوشتيم كه همگي با گزارش درگيري ابن اسحاق با هشام، به جانب داري از ابن اسحاق برخاستند وسخن هشام را تخطئه كردند، امّا بي گمان اين هياهوهاي گاه بي اساس، در مخدوش كردن سيماي روايي ابن اسحاق نزد رجاليون، بي اثر نبوده است.22. گفتني است كه بنابر برداشت درست آيةالله خوئى، محمّد بن اسحاق بن يسار، محمّد بن اسحاق صاحب المغازى، محمّد بن اسحاق صاحب السيره و محمّد بن اسحاق مدنى، نام هاي گوناگون يك تن است كه ما در اين نوشتار كوتاه، به ترجمه اش پرداخته ايم.23. نك: تهذيب الكمال 24/ 430 و سير اعلام النبلاء 7/ 33 - 45.24. الغدير 1/ 75.25. اين حديث شامل پاسخ رسول خداق به پرسشي از آيه شريفه (يوم نحشر المتّقين إلي الرحمن وفداً) (مريم، آيه 85) و خطاب به امام على (ع)است.26. الكافي 8/ 82.27. الطبقات الكبري 7/ 322؛ كتاب التاريخ الكبير 1/ 40 و كتاب الثقات 7/ 380 .28. خيزران نام مادر هارون الرشيد و نخستين كسي بود كه در اين گورستان به خاك سپرده شد. اين گورستان پس از آن، به گورستان خيزران معروف شد (شذرات الذهب 1/ ق 1/ 230).