محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن (ع) - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن (ع)

239محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن (ع)

(100 - 145 ه . ق).

كنيه: ابوعبداللّه، ابوالقاسم.

نسب: قرشى، هاشمى، حسني.

لقب: مدنى، مهدى، نفس زكيّه، امير.

طبقه: هفتم.

پدرش را به جهت آن كه از ناحيه پدر و مادر هاشمي است لقبِ (محض) داده اند و جدّش (حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب (ع)با لقب (مُثنّى) شناخته مي شود. مادرش (هند) دختر ابو عبيدة بن عبدالله زمعه است كه پس از عبداللّه بن عبدالملك بن مروان به همسري عبدالله بن حسن درآمد. محمد، ابراهيم و موسي - كه به (جون) معروف است - از هند زاده شدند. محمد بن عبدالله داراي سه پسر به نام هاي عبدالله، علي و حسن بود. عبدالله پس از كشته شدن پدرش به (سِنْد) فرار كرد و در شهر كابل در كوه (علج) به قتل رسيد. علي در زندان بدرود حيات گفت و حسن پس از واقعه (فخّ) كه در سال 169 يا 170 ه . ق . رخ داد، به قتل رسيد. نيز وي دو دختر به نام هاي فاطمه و زينب داشت. فاطمه به عقد پسر عمويش حسن بن ابراهيم در آمد و زينب را محمد بن ابي العبّاس سفّاح به همسري گرفت.و ي به رغم بني عبّاس كه سياه پوش بودند، لباس سفيد مي پوشيد و خود را مي آراست. چهره اي زيبا، اندامي موزون و جذّاب داشت، كم حرف و ساكت و بيابان گرد بود و خلوت را دوست مي داشت.

هرگز خود را (مهدي اُمّت) نخوانده است، ليكن ديگران به استناد حديثي از پيامبر(ص) درباره نام و نشان مهدى، (1) او را با اين عنوان نام بُرده اند و گروهي مانند (جَاروديّه) وي را مهدي خاندان پيامبر(ص) دانسته و گفته اند او زنده است تا زمين را پر از عدل و داد كند. (2) .

هنگامي كه در حضور پدرش عبدالله بن حسن، درباره (مهدى) بحث و گفت وگو شد، عبداللّه گفت: مهدي از فرزندان حسن (ع)است.

حاضران به او گفتند: عالمان خاندان شما بر اين باور نيستند.

عبداللّه سخنش را تكرار كرد و افزود: او فقط از فرزندان من است. (3) .

عُمير بن فضل خثعمي مي گويد: در ايّام خلافت بني اميّه ابوجعفر منصور براي محمد بن عبدالله ركاب گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن نيز اطراف لباس او را جمع كرد. پس از رفتن محمد از منصور پرسيدم: او چه كسي بود كه چنين گرامي اش داشتى.

گفت: او محمد بن عبداللّه و مهدي اُمّت است (4) .

مغيرة بن سعيد كه شخصي خود خواه، دروغ گو و مورد لعن و نفرين امام صادق (ع)بوده است، روزي نزد امام باقر (ع) آمد و پيش نهاد كرد: اگر به مردم ابلاغ كني كه من غيب مي دانم، مُلكِ عراق از آن تو خواهد شد.

امام (ع)او را به شدت سرزنش كرد و با عتاب از خود راند.

پس از آن نزد عبدالله بن محمد حنفيه رفت و او نيز وي را پس از تنبيه بدنى، از خود راند.

آن گاه نزد محمد بن عبداللّه آمد و سخن خود را تكرار كرد. امّا از آن جا كه محمد فردي بسيار آرام و ساكت بود، در برابر پيشنهاد مغيره سكوت كرد. او با خرسندي از خانه محمد بيرون آمد و گفت: شهادت مي دهم كه او همان مهدي است كه پيامبر(ص) بشارتِ او را داده است. او با تردستي و شعبده بازى، مردم را به پيروي از محمد بن عبدالله فرا خواند و گفت: محمد به وي اجازه داده تا مخالفان اين عقيده را از پاي درآورد و براي اين منظور، عوامل خود را در ميان مردم پراكند و به آنان گفت: هر كسي را يافتيد از پاي درآوريد.

اگر از دشمنان بودند، به جهنّم و اگر از آنان نبودند، به بهشت خواهند رفت!.

قيام او در زمان منصور دوانيقي دومين خليفه عباسي بود و موقعيّت اجتماعي كه از اين ناحيه به دست آورد، بيش از هر چيز او را مورد توجّه افكار عمومى، قرار داد.

منصور كه پس از برادرش سفّاح در سال 136 ه . ق . به جاي او نشست، از ناحيه محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن مثنّي سخت نگران بود. علت اين نگراني آن بود كه آنان در مراسم حج سال 136 ه . ق . - كه منصور در زمان خلافت برادرش سفاح انجام داده بود - حضور نيافتند.

همين طور آن شبي را به يادآورد در اواخر دوره سلطنت امويان، در نشست مشورتىِ بني هاشم، با محمد بن عبداللّه به عنوان شايسته ترين فرد براي خلافت، بيعت كرده بود (5) و پيش از آن نيز وي را (مهدى) امّت مي ناميد.

نگراني او هنگامي بالا گرفت كه حسن بن زيد، او را متوجه خطر محمد كرد و گفت: او هيچ گاه از خليفه غافل نيست. اين نگراني سبب شد تا خليفه در سفري كه در سال 140 ه . ق . به مكه و مدينه داشت، علاوه بر دل جويي از فرزندان ابوطالب، به فكر دستگيري محمد و برادرش ابراهيم بن عبدالله باشد.

يعقوبي مي نويسد: (منصور پس از ورود به مدينه به بهانه دستيابي به محمد، بستگان او از جمله پدرش عبداللّه را دستگير و آنان را در صورت تسليم نكردن وى، تهديد به مرگ كرد و به زياد بن عبدالله، والي مدينه نيز دستور داد تا محمد را دستگير كند و خود به سوي مركز خلافت بازگشت.).

تدبيرهاي كارگزاران خليفه، زياد بن عبداللّه و پس از آن محمد بن خالد قسري به نتيجه اي نرسيد، تا آن كه در سال 144 ه . ق . رياح بن عثمان به ولايت مدينه منصوب شد. او به خليفه وعده داده بود كه اگر به چنين مقامي برسد، محمد را دستگير خواهد كرد.

از اين رو در نخستين گام، پانزده تن از خاندان او را دستگير و زنداني كرد كه همگي در زندان با وضع دردناكي جان باختند.

در اين ميان، خليفه نامه هايي از زبان نيروهاي امنيّتي خود مبني بر حمايت از محمد منتشر كرد و او را به شورش فرا خواند تا آن كه محمد در اواخر ماه جمادي الثاني سال 145 ه . ق . با حدود 250 نفر در مدينه قيام كرد و خود را خليفه مسلمانان خواند و كارگزاران مكه، يمن و شام را نيز تعيين و آنان را روانه محل مأموريت كرد. منصور پس از آگاهي از اوضاع مدينه، چهار هزار سپاهي تحت امر ولي عهد خود عيسي بن موسي به سوي آن شهر گسيل داشت و در نامه اي محمد را (مُفْسد في الارض) و بايسته مرگ خواند، مگر آن كه خود را تسليم كند. محمد نيز در پاسخ نامه، به خليفه امان داد و بار ديگر خود را خليفه دانست.

عيسي بن موسي در چند منزلي مدينه در جايي به نام (فند) (6) توقف كرد و طىّ نامه اي مردم مدينه را به تنها گذاشتن محمد و دوري از وى، فراخواند.

آنان با رسيدن نامه از ياري محمد دست كشيدند و گروهي از آنان به استقبال سپاه رفتند.

سرانجام سپاهيان وارد مدينه شدند و در اندك مدتى، محمد و دوازده تن از ياران اش به دست آنان به قتل رسيدند. قيام او دو ماه و دوازده روز طول كشيد.

محمد و اهل بيت (ع)

با اين كه او در زمان امام باقر (ع)و امام صادق (ع)مي زيست از رابطه اش با امام باقر (ع)چيزي در دست نيست و بنابر نقل ابوالفرج اصفهاني از بني هاشم فقط حسن، يزيد و صالح فرزندان معاوية بن عبدالله بن جعفر و حسين و عيسي فرزندان زيد بن علي (ع)با وي هم كاري داشته و در قيام اش او را ياري كردند، اما امام صادق (ع)با آن كه به او محبّت مي كرد، نسبت به كشته شدن اش هشدار مي داد و هرگاه محمد بن عبدالله را مي ديد ديدگان اش پر از اشك مي شد و مي فرمود: (مردم گمان مي كنند او مهدي است، ليكن نام او را در شمار خلفاي نام برده در كتاب علي (ع) نيافتم.) (7) .

حضرت، او را از قيام و شورش باز مي داشت، اما او چنين هشدارهايي را ناديده گرفت و تن به اين كار داد. ابوالفرج مي نويسد: در اواخر سلطنت امويان در شبي كه بني هاشم با محمد بيعت كردند امام صادق (ع)را نيز به جمع خود دعوت كردند. عبدالله پدر محمد از امام (ع)تجليل كرد و او را پهلوي خود نشاند و گفته هاي خود را درباره بيعت با محمد تكرار كرد.

امام صادق (ع)فرمود اين كار موفقيتي در پي ندارد و فرزند تو (مهدى) نيست، ليكن اگر بخواهد امر به معروف ونهي از منكر كند ما او را تنها نمي گذاريم.

عبدالله خشمناك شد و گفت: تو رشك مي برى.

امام (ع)فرمود: چنين نيست تو اشتباه مي كني حكومت نه به تو مي رسد و نه به فرزندت. آن گاه به منصور كه در جلسه حاضر بود، اشاره كرد و فرمود: (به خدا سوگند مي بينم كه او محمد را خواهد كشت.) (8) .

محمد و دانشمندان مسلمان.

ديگر دانش مندان مسلمان نيز درباره وي و قيام اش به اختلاف سخن گفته اند برخي مانند ابوالفرج اصفهاني او را در قرآن، تفسير، فقه، شجاعت و سخاوت بزرگ ترين و بهترين اهل زمان خود معرفي كرده است.

ابن عجلان فقيه مدينه وعبدالحميد بن جعفر هم رزم او بودند و مالك بن انس فتوا به همراهي او داد و هنگامي كه مردم از وي پرسيدند: ما پيش از اين با منصور بيعت كرده ايم حال چگونه آن را نقض كنيم گفت: شما در حال اكراه با او بيعت كرديد و نقض چنين بيعتي جايز است. از اين رو مورد خشم منصور عباسي قرار گرفت.

طبقه و منزلت روايي محمد .

ابن سعد او را در ميان راويان طبقه پنجم مدينه آورده و او را قليل الحديث خوانده، ليكن بنابر طبقه بندي ابن حجر وي از راويان طبقه هفتم است.

دانش مندان رجالي اهل سنّت درباره وي به اختلاف سخن گفته اند: نسائي او را موثق دانسته و ابن حبان نيز نام او را در كتاب الثقات آورده است، اما بخاري گفته است كه به حديث او نمي توان عمل كرد.

در ميان دانشمندان شيعى، ابن داوود او را در قسم اول كتاب خود و در ميان معتمدين آورده است در حالي كه آية اللّه خوئي بر وي خرده گرفته و گفته وي را مايه شگفتي مي داند. مامقاني پس از ذكر شماري از روايات در نكوهش محمد بن عبدالله، برخي از آن ها را پذيرفته و او را تضعيف مي كند.

محمد از كساني چون: پدرش عبدالله ابوالزناد و نافع غلامِ ابن عمر روايت كرده است. و عبدالعزيز بن دراوردى، عبدالله بن نافع، عبدالله بن جعفر و زيد بن حسن از او روايت كرده اند. روايات او در منابع حديثي اهل سنّت و شيعه آمده است. (9) .

آن گونه كه اشاره شد، محمد در جريان قيام و شورش عليه منصور به قتل رسيد. مسعودِ رحّال مي گويد: من شاهد كشته شدن محمد بن عبدالله در (احجار الزيت) (10) بودم وديدم كه او چند تن از سواره نظام عيسي بن موسي را به خاك انداخت تا آن كه تيري به چشم او اصابت كرد و بر زمين افتاد. آنان سر او را از بدن جدا كرده، نزد منصور فرستادند و سپس در شهرهاي عراق گرداندند. او در 45 سالگي و در سال 145 ه . ق . به قتل رسيد، (11) و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

منابع ديگر

المعارف 213 و 378؛ تاريخ يعقوبي 2/ 307 و 313؛ الجرح و التعديل 3/ ق 2/ 294؛ رجال كشي ش 359 و 382؛ الكامل في التاريخ 5/ 513؛ شرح نهج البلاغه 3/ 307؛ رجال ابن داوود 318؛ ميزان الاعتدال 3/ 591؛ تاريخ الاسلام 21/ 271.9؛ سير اعلام النبلاء 6/ 210؛ الوافي بالوفيات 3/ 297؛ تهذيب التهذيب 9/ 252؛ تقريب التهذيب 2/ 176؛ مجمع الرجال 5/ 242؛ شذرات الذهب 1/ ق 1/ 213؛ جامع الرواة 2/ 141؛ تنقيح المقال (باب الميم) 3/ 140؛ اعيان الشيعه 9/ 389؛ الغدير 3/ 272؛ معجم رجال الحديث 16/ 235؛ قاموس الرجال 8/ 241 و 9/ 77 (چاپ قديم).

1. كتاب التاريخ الكبير 1/ 139.

2. تاريخ طبري 7/ 560.

3. تهذيب الكمال 25/ 468.

4. مقاتل الطالبيّين 161. لازم به يادآوري است كه ابن مهنّا، اين جريان را به امام صادق (ع)نسبت داده كه اشتباه است، نك: عُمدة الطالب ص 124.

5. مقاتل الطالبيّين 170.

6. فَنْد، كوهي است ميان مكّه و مدينه پيرامون درياي سرخ (معجم البلدان 277/ 4).

7. اعلام الوري 272.

8. مقاتل الطالبيّين 172.

9. نك: سنن ترمذي 2/ ح 269؛ سنن ابي داوود 1/ ح 841 و مستدركات علم رجال الحديث 7/ 171.

10. محلي داخل مدينه كه محل برگزاري نماز باران نيز بود (معجم البلدان 1/ 109).

11. تاريخ خليفه 341؛ المعارف 378و كتاب الثقات 7/.

/ 160