فضل بن دُكَيْن (عمرو) بن حمّاد (= ابو نُعَيم).
217فضل بن دُكَيْن (عمرو) بن حمّاد (= ابو نُعَيم).(130 - 219 ه . ق).كنيه: ابو نُعَيم (1) ، ابوالفضل.نسب: تَيْمى، قرشى، طَلْحي.لقب: احول، مُلائن، كوفى.طبقه: نهم.او كه به كنيه اش (ابو نُعَيم) شهرت دارد، در سال 130 ه . ق . در كوفه ولادت يافته و نزديك به نود سال زيسته است. از اين مدّت طولاني مطالب چنداني از شرح حال وي در كتبِ تراجم و تاريخ اهل سنّت و شيعه به چشم نمي خورد، بلكه در آثار متقدّم شيعي جز در اَسناد شماري از روايات، نام وي نيامده است. در باره او همين قدر مي دانيم كه مردي شوخ طبع، بذله گو و در عين حال از يك چشم نابينا و در تجارت و فروش پارچه اي به نام (مُلاء) با عبدالسلام بن حرب در يك دُكّان شريك بوده و از او هزاران روايت اخذ كرده است. او چندين فرزند داشته است كه از جمله آنان مي توان از صُلَيحه، ميثم، عبدالرحمن ياد كرد. ميثم در حال حيات پدر از دنيا رفت و از او پسري به نام احمد ماند كه راوي ابونُعَيم است.شمار زيادي از رجاليون و تاريخ نويسان، از جمله: ابوالفرج اصفهانى، يحيي بن مَعين، خطيب بغدادى، ابن اثير، طبرسى، ذهبى، ابو الفداء، ابن حجر و افندي به تشيع او اشاره يا تصريح كرده اند. (2) .ابوالفرج اصفهاني او را در شمار كساني نام برده است كه در سال 199 ه . ق . در دومين سال خلافت مأمون عبّاسى، به همراه ابوالسرايا عليه حكومت وقت شوريدند.شوشتري از همين اقدام سياسي ابو نعيم نتيجه گرفته است كه وي شيعه اي زيدي مذهب بوده است، به ويژه كه پيروان زيد از عناصر فعّال در قيام هاي عصر عبّاسيان بوده اند و در پوشش فراخواندن توده ها به بيعت با پيشوايىِ (رضا از آل محمّد) (3) با حكومت هاي وقت مي جنگيدند.ابن جُنَيد از يحيي بن معين نقل مي كند كه ابونعيم هرگاه انساني را ياد كند و او را نيكو خوانده بستايد، آن شخص، شيعي است و هرگاه فردي را از مرجئه بداند بدان كه او صاحب سنت (سُنّى) و معتبر است. ذهبي پس از نقل اين عبارت، مي نويسد: ظاهر كلام يحيي اين است كه يحيي تمايل به مرجئه دارد. سيد شرف الدين مي افزايد: ظاهر كلام يحيي اين است كه ابو نُعيم در نگاه او شيعه اي سرسخت بوده است. (4) .طبري (متوفّي قرن ششم ه.ق.) با اسناد متّصل خود نقل مي كند: ابو نعيم، (فضل بن دكين) به بغداد آمد و در محلّه (رميله) منزل گرفت. اصحاب حديث به دورش گرد آمدند و براي او كرسي نهادند و او بر روي كرسي نشست و در شرايط سخت تقيّه به موعظه ونصيحت و روايت حديث پرداخت.در اين ميان مردي از آخر مجلس برخاست و پرسيد: اي ابو نعيم! آيا تو شيعه اى ابونعيم كه به ظاهر از سخن و پرسش او ناخرسند شده بود، از او روي گرداند و پاسخي كنايه آميز و در قالب دو بيت شعر بدو داد.آن شخص از مقصودِ ابو نعيم آگاه نشد و پرسش خود را تكرار كرد.ابو نعيم گفت: تو كيستي كه چنين به تو مبتلا شدم و كدامين باد تو را به سوي من آورد! آرى، از حسن بن صالح بن حىّ شنيدم كه جعفر بن محمد (ع)فرمود: دوستي علي (ع)عبادت است و بهترين عبادت آن است كه پنهان شود. (5) .اين روايت را خطيب بغدادى، با اندكي اختلاف، به دو طريق نقل كرده است. در يك طريق، شخص پرسشگر يا مخاطب، فرزند ابو نعيم است و آن دو بيت هم در اصل از مطيع بن اَياس است. در روايت ديگر، سائل، از مردم خراسان معرّفي شده است. آن گاه خطيب مي افزايد: از ابونعيم روايت كرده اند كه: حافظان حديث چيزي در باره سبّ معاويه از من ننوشته اند. (6) .محقق كتاب تاريخ الاسلام، از احوال الرجال جوزجاني نقل مي كند كه: ابو نُعيم (كوفىّ المذهب و صدوق) است. اين محقق مي افزايد: مقصود او از كوفي مذهب بودن، آن است كه وي شيعي است. (7) .ابن اير پس از تصريح به شيعي بودن ابو نُعيم، فرقه (دُكَيْنِيّه) را به او نسبت مي دهد، امّا چنين فرقه اي در كتب ملل و نحل شناخته شده نيست.ميرزا عبدالله افندي اصفهاني مي نويسد: ابو نعيم از بزرگان محدّثان شيعي در روزگار گذشته است. (8) .چنين عبارتي از رجاليون شيعى، در باره نواده او احمد بن ميثم بن ابي نعيم به چشم مي خورد. احمد همان پسري است كه ابو نعيم پيش از وفات اش سفارش او را به عبدالرحمن فرزند ديگر خود كرد. (9) در باره احمد نوشته اند: او از محدثان موثّق و از فقهاي شيعي و كوفي است كه تصنيفاتي در موضوع (دلائل)، (متعه)، (نوادر)، (ملاحم) و (بيع و شراء) نوشت. (10) .ابو نعيم از كساني بود كه مانند احمد بن محمد بن حنبل در فتنه مسأله (خلق قرآن) در سال 218 ه . ق . از قول به خلق قرآن امتناع ورزيد و خطاب به والي كوفه گفت: در كوفه بيش از سي صد يا هفت صد شيخ مانند اعمش و كم تر از او را درك كرده ام كه همه، قرآن را كلام خدا وغير مخلوق مي دانند. (11) .طبقه و منزلت روايي فضل .
او كه از طبقه نهم راويان است، يكي از حافظان بزرگ حديث واز رجاليونِ فقيه كوفه به شمار مي رود. اتفاق نظر تمام نقّادان حديث و رجال اهل سنّت او را در بالاترين مرتبه صداقت و اتقان و اعتبار قرار داده است.هر چند در ميان آثار به جاي مانده از رجاليون متقدّم شيعي نامي از او نيست، اما مؤلف كتاب رياض العلماء تصريح مي كند كه او مورد وثوق و اعتماد عامه و خاصّه است. (12) .همين طور رواياتي از او در منابع حديثي و تاريخي شيعه، مانند: الكافى، تهذيب الاحكام، الاستبصار، امالي صدوق، امالي ابن الشيخ و ارشاد مفيد به چشم مي خورد. (13) .محدثان اهل سنّت، روايات او را كه فردي كثير الحديث نيز بوده است، در كتب شش گانه خود ونيز در منابع ديگرآورده اند.او در اين روايات از كساني چون: ابان بن عبدالله، حسن بن صالح بن حىّ، اسرائيل بن يونس بن ابي اسحاق سبيعى، حفص بن غياث، حمّاد بن زيد، حماد بن سَلَمه، سفيان ثورى، سليمانِ اعمش، عبد السلام بن حرب مُلائى، فضيل بن مرزوق، فطر بن خليفه، ابو بكر بن عيّاش، ابوحنيفه، يونس بن ابي اسحاق و محمد بن اسماعيل بن رجاء نقل حديث مي كند و بخارى، مسلم، احمد بن محمد بن حنبل، احمد بن اسحاق بن صالح، نواده اش احمد بن ميثم بن ابي نُعيم، عبدالله بن مبارك، اسحاق بن راهويه، ابو زرعة عبيدالله بن عبدالكريم، محمد بن سعد كاتب واقدى، يحيي بن مَعين، يعقوب بن شيبه سدوسى، دخترش صليحه و موسي بن قاسم از او روايت كرده اند. (14) .او از راويان حديث غدير در قرن سوم است. يكي از روايات او كه در صحيح بخاري آمده و مزّي به سند متّصل خود آن را از پيامبر(ص) نقل مي كند چنين است: (خداوند بزرگ فرمود: روزه از آنِ من است ومن پاداش آن را مي دهم، چرا كه روزه دار شهوت وشراب و خوراك خود را براي من ترك كرده است. روزه سپر است و براي روزه دار دو شادماني است؛ شادماني به هنگام افطار وشادماني به هنگام ملاقات خداي - عزوجل - و بوي دهان روزه دار نزد خدا از بوي مشك خوشايندتر است. (15) .ذهبي مي نويسد: شماري از احاديث او را ابونعيم اصفهاني در جزء مستقلي با سلسله سند متصل گردآوري كرده است كه به 78 حديث مي رسد. (16) .و ي سرانجام، شب سه شنبه (يوم الشك ماه شعبان) سال 219 ه. ق.در دوران حكومت معتصم در كوفه جان سپرد. (17) .همان شب او را غسل داده، كفن كردند و بامداد روز سه شنبه در حالي كه بسياري از مردم از مرگ او بي خبر بودند، پيكر او را به سوي گورستان تشييع كردند و مردي از خاندان جعفربن ابي طالب به نام محمدبن داوود، با اجازه عبدالرّحمان فرزند ابونعيم بر او نماز گزارد. سپس فرمان دار كوفه محمدبن عبدالرحمان هاشمي از راه رسيد و آنان را از اين كه او را از اين واقعه آگاه نكردند، سرزنش كرد و با همراهان خود و نيز ديگر مردمي كه از راه رسيده بودند، ديگر بار بر او نماز گزارد سپس او را به خاك سپردند.منابع ديگر
تا ريخ خليفة بن خيّاط 391؛ كتاب التاريخ الكبير 7/ 118؛ تاريخ الثقات 383؛ اخبار القضاة 2/ 165؛ الجرح والتعديل 3/ ق 2/ 61؛ كتاب الثقات 7/ 319؛ موضح اوهام الجمع والتفريق 2/ 364؛ الكامل في التاريخ 6/ 445؛ تهذيب التهذيب 8/ 270؛ تقريب التهذيب 2/ 110؛ شذرات الذهب 1/ ق 2/ 46؛ بحار الانوار 42 / 224؛ سفينة البحار 7/ 99 (چاپ جديد)؛ الغدير 1/ 32، 85، 86، 174، 175، 320 - 185.1. او مردي عايله مند و در عين حال، تهي دست بود و شمار افراد تحت تكفّل او را سيزده تن نوشته اند (سير اعلام النبلاء 10/ 152).2. نك: تهذيب الكمال 23/ 204 و قاموس الرجال 319/ 7 (چاپ قديم).3. مقاتل الطالبيّين 347 و 348.4. سؤالات ابن جنيد 156؛ ميزان الاعتدال 3/ 350 و المراجعات (نامه 16/ 92).5. بشارة المصطفي 86 و بحار الانوار 39/ 279.6. تاريخ بغداد 12/ 350 - 351.7. تاريخ الاسلام 15/ 347 (پاورقى) و نك: الكامل في التاريخ 6/ 445؛ المختصر في اخبار البشر 2/ 33 و مقدّمه فتح الباري 434.8. رياض العلماء 4/ 359.9. نك: تاريخ بغداد 12/ 356.10. معجم رجال الحديث 2/ 346.11. تاريخ بغداد 12/ 349 و بشارة المصطفي 86.12. مامقاني در ذيل ترجمه فضل بن دكين مي نويسد: از آن جا كه معناي عدالت نزد عامّه با معناي آن نزد ما متفاوت است، توثيق آنان تنها بر ستايش و حسن حالِ راوي دلالت دارد (تنقيح المقال 2/ ق 2/ 8).13. نك: معجم رجال الحديث 2/ 346 و 13/ 286؛ مستدركات علم رجال الحديث 6/ 204؛ امالي مفيد 234 و 298؛ كتاب الخصال 70؛ الارشاد 1/ 14و تهذيب الاحكام 4/ 152.14. نك: تهذيب الكمال 23/ 198؛ رجال صحيح بخاري 2/ 606 و رجال صحيح مسلم 2/ 131.15. تهذيب الكمال 23/ 219.16. سير اعلام النبلاء 10/ 153.17. الطبقات الكبري 6/ 400 - 401؛ المعارف 526 و تاريخ الاسلام 15/ 346 .