عبداللّه بن عباس بن عبدالمطّلب. - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبداللّه بن عباس بن عبدالمطّلب.

176عبداللّه بن عباس بن عبدالمطّلب.

(3 ق. ه - 68 ه.ق).

كنيه: ابوالفضل، ابوالعبّاس.

نسب: قرشى، هاشمي.

لقب: مدنى، بَحرالامّه، حَبْرالامّه.

طبقه: صحابي.

همان طور كه گفته اند، شخصيت هاي بزرگ، تاريخِ ملّت خودشان هستند. كه با شناخت آنان، تاريخ عصرشان نيز شناخته مي شود. ابن عباس نمونه برجسته چنين كساني است.

پر واضح است كه شناختن وي هم چون سير تحوّلات روزگاري كه وي در آن مي زيست بسي دشوار است. و پرداختن به زواياي گسترده هويّت دينى، اخلاقى، فقهى، ادبى، سياسي و اجتماعى، قرآني و به طور كلّي منطق علمي و عملي او حوصله اي بسيار فراتر ازاين مقاله فشرده مي طلبد. از اين رو به اختصار به تفسير زندگي اومي پردازيم.

ارجمندي و عظمت وصف ناپذير ابن عباس در منظر روايت و درايت، دچار تضاد و تعارض شده است. از اين رو لازم است اسناد و مداركي كه تا حدّى، به شخصيت وي شفافيت مي بخشد و نويسنده را در حل تضاد ها ياري مي دهد، گردآوري و ارزيابي شود.

ابن عباس، يكي از مهتران عرب و از خاندانِ ممتاز (بني هاشم) است، كه در سال سوم پيش از هجرت در (شعب بني هاشم) (معروف به شعب ابي طالب) زاده شد و پيامبر(ص) با آب دهان خود كام اورا برداشت و دو بار او را به دانش و حكمت دعا كرد. مادرش امّ الفضل (1) يكي از چند زني است كه امام باقر (ع)آنان را خواهران بهشتي خوانده است. او دختر حارث بن حَزْن و خواهر ميمونه، همسر پيامبر(ص) است.

پدرش عباس بن عبدالمطلب، از بزرگان عرب در اسلام و جاهليت است كه در تدبير و عقل سرآمد بود. پس از ابوطالب او پرده داري كعبه و سقايت حاج را بر عهده گرفت. در مكه اسلام آورد و پيمان دوم يثربيان با پيامبر(ص) در عقبه، با حضور و نظارت وي اجرا شد. (2) .

عبداللّه، با پدرش در حجة الوداع حضور داشت و هنگامي كه آن حضرت به دار بقا شتافت، سيزده ساله بود. درباره شمايل وي مي خوانيم كه بلند قد و فربه بود و چهره سفيد و شادابي داشت محاسن و مو هاي بلند سرش را خضاب مي كرد و بدن او چون مشك همواره معطر بود.

ابن قتيبه، نام او و پدرش عباس و جدّش عبدالمطلب را زير عنوان (نابينايان) آورده است كه در آينده به نابينايي اوخواهيم پرداخت.

درباره عبداللّه آورده اند كه روز دوشنبه و پنج شنبه را روزه مي گرفت. آنقدر از خوف خدا و در مصيبت اهل بيت (ع)به ويژه امام علي (ع) امام حسن (ع)وامام حسين (ع)گريست كه بر اثر آن، خط باريكى، بر گونه هايش پيدا شد. و سرانجام بينايي خود را از دست داد. (3) .

ابو مُلَيكه، يكي ازشاگردان مكي اش مي گويد: از مكه تا مدينه، وي را همراهي كردم. اوهر گاه منزل مي كرد پاره اي از شب را بيدار بود، نماز مي خواند و قرآن را به آرامي تلاوت مي كرد و زياد مي گريست. او به حق، مرد خدا و (ربّانى) امت بود او چون پدرش خير خواه و سخي بود و به آنان كه بر فقيران و گرسنگان بي توجّه بودند، خرده مي گرفت. زبان پرسش گر و قلب و روح خردمندش شهره زمان بود و بارها عمر بن خطّاب درباره اش گفت: جوانِ پيران است كه زباني پرسش گر وقلبي فهيم دارد.

يكي از برجسته ترين ويژگي هاي ابن عباس، دانش فراگير اوبود كه وي را شايسته لقب (بحرالامّه) ساخته است.

او در خرد سالي از هوش سرشاري برخوردار بود و در عصر پيامبر(ص) قرآن را فرا گرفت، سپس آن را بر علي بن ابي طالب (ع) اُبىّ بن كعب و زيد بن ثابت، عرضه و قرائت نمود. افزون بر اين خصوصيت، آشنايي وي به مفاهيم وتفسير قرآن كريم است. او مي گويد: پيامبر خدا(ص) دعا كرد كه خداوند مرا حكمت و تأويل دهد. حكمت همان قرآن است و تأويل، تفسير آن و نيزآن حضرت فرمود: تو مفسّر و (تَرجُمان) خوبي براي قرآن هستى. هم چنين تصريح مي كند: تفسير قرآن را تماماً ازعلي بن ابي طالب (ع)فرا گرفتم. آرى، آثار و شواهد زيادي نشان مي دهد كه امام علي (ع)سر سلسله و پيشواي مفسّران بوده است. (4) .

او در تفسير غرايب القرآن به بهره گرفتن از شعر جاهلي اهتمام مي ورزيد و شعر را ديوان عرب مي دانست و مي گفت: (الِشّعر ديوان العرب). تفسير قرآن او كه با روش لغوي محض نگارش يافته بود، نزد طبري بوده و يك جزء ازآن كه با تلاش علامه فيروزآبادي (817-729ه.ق.) گردآوري شده با عنوان تنوير المقباس من تفسير ابن عباس در حاشيه تفسير الدرالمنثور (چاپ مصر) چاپ شده است، اما شافعي تصريح مي كند كه از ميان روايات منسوب به ابن عباس، جز صد مورد ثابت نشده است.

اوبدون شك يكي از فقهاي بزرگ و سرآمد صحابه است و در ميان آراي به جاي مانده از وي فقه اهل بيت (ع)به خوبي تجلّي يافته است. از آن جمله مي توان به نظريه فقهي او درباره متعه زنان و حجّ تمتّع، بطلان عول و تعصيب، عدم وقوع سه طلاق با يك انشاء، ايمان ابي طالب، عدم جواز مسح روي كفش، و عدّه زنان اشاره كرد. (5) .

اخيراً آراي فقهي او با كوشش فاضل ارجمند دكتر محمد روّاس قلعه جي با عنوان موسوعة فقه عبداللّه بن عبّاس از مجموعه (موسوعات فقه السَّلف) گردآورى، تحقيق و چاپ شده است.

عبداللّه با دقت تمام به ثبت و ضبط سيره و مغازي پيامبر(ص) مي پرداخت.

سلمي روايت مي كند: ابن عباس را ديدم كه الواحي همراه داشت و از ابورافع سيره و مغازي پيامبر(ص) را فرا مي گرفت و مي نوشت و پيوسته ملازم انصار و مهاجرين بود و درباره مغازي و آيه هاي مربوط به آن مي پرسيد و گاه درباره يك چيز از ده ها نفر پرسش مي كرد.

در اين ميان از آشنايي اوبا اشعار و لغت عرب و نيز به حساب و فرايض (ارث) و احكام آن و انساب عرب نمي توان غافل شد.

برجسته ترين بخش از دوران پر بركت زندگي ابن عباس، به رغم نظر نادرست برخي از نويسندگان (6) حيات اجتماعي و سياسي اوست، كه با مطالعه و تحقيق اخبار و روايات رسيده در اين خصوص، تاحدّى، انديشه كلامي و سياسي او و نيز رابطه وي با اهل بيت (ع)روشن خواهد شد در اين جا روشن ترين آثار و افكار و فعاليت هاي اجتماعي او در عصر خلفاي راشدين و خلفاي اموي از عمر بن خطّاب تا يزيد بن معاويه بررسي مي شود، از جمله حيات سياسي و فكري اوست كه در چند محور به مطالعه و بررسي آن مي پردازيم:.

1- در خلافت عمر بن خطاب (13- 24 ه.ق.):جواني بود با رأي و دور انديشىِ پيران، مشاوري خردمند، پژوهش گري پرتلاش و فقيه و محدّثي بصير و استوار.

2- در خلافت عثمان بن عفّان (24 - 35ه.ق.) : فقيهي بود بر مسند فتوا، مردي دور از معركه سياست، دانشوري در تكاپوي آموختن علم و حديث و گاهي اميرالحاجّ ازسوي خليفه.

3- در خلافت علي بن ابي طالب (ع)(40-35ه.ق.) : ياري با وفا، ياوري بصير و آگاه، مشاوري مدبّر و فهيم، نويسنده اي توانا، سخنوري نكته سنج و بليغ، مدافعي خستگي ناپذير ازخاندان علي (ع)مبلّغي نترس، سرداري دلاور و كاردان، پرخاش گري بي باك وكوبنده و دانشجويي در مكتب علي (ع)

4- در سلطنت معاويه و يزيد بن معاويه (63-41ه.ق.) : شمشيري آخته بر پيكر دستگاه سلطنت، افشاگري صريح و نترس، گوينده اي پر درد و با حرارت و پرده دَر، فقيه و محدّثي پركار و اُستادي علامه و شاگرد پرور.

مروري بر حيات حضور سياسي عبداللّه در روزگار عمر بن خطّاب، تا اندازه اي موقعيت برجسته او را مي نماياند.

ابن عباس از 15 تا 26 سالگي هم عصر عمر بن خطاب بود. عمر بن خطّاب نخستين خليفه اي بود كه آرا و افكار ابن عباس را ارج مي نهاد و به گفته مورّخان، در معضلات، او را فرا مي خواند و در ميان شوراي شيوخ بدر جاي مي داد و ازوي به عنوان جوان پيران (فتي الكهول) ياد مي كرد و او را صاحبِ زبان پرسش گر و جان و دل خردمند مي دانست.

مسعودي به نقل از عبداللّه بن عباس مي نويسد: عمر بن خطاب مرا خواست و گفت: كارگزار (حِمْص) مرده است. اواهل خير بود و اميدوارم تو از آنان باشى، ليكن چيزي كه فكر نمي كنم چنان باشى، مرا از اين تصميم باز داشته است : رأي تو درباره اين پيش نهاد چيست گفتم: هرگز نخواهم پذيرفت تا آن كه از انديشه ات آگاهم سازى.

عمرگفت: منظورت چيست.

گفتم: اگر چيزي باشد كه از آن بيم دارم، نخواهم پذيرفت و اگر آن گونه كه مي انديشي نبودم، كارگزارىِ حِمص را پذيرفته و خواسته ات چون گذشته عملي خواهد شد. عمر گفت: ابن عباس! من از آن مي ترسم كه چيزي پيش بيايد كه با كارگزاري تو حتماً چنين خواهد شد. تو خواهي گفت: مردم، به سوي ما بياييد. و جز خودتان (بني هاشم) را نخواهيد پذيرفت، امّا من رسول خدا را ديدم كه شما را واگذارد و ديگران را به كار گماشت.

گفتم: به خدا سوگندت مي دهم، اگر چنين است چرا پيش نهاد اَمارت مي دهى.

عمر گفت: به خدا قسم، نمي دانم آيا شما سزاوار امارت بوديد و درباره تان بدخواهي و حسادت كردند يا ترسيدند كه با شما بيعت كنند و كار دشوار شود كه چنين هم مي شد. به هر حال، نظر تو درباره پيش نهاد من چيست گفتم: ترجيح مي دهم كه نپذيرم؛ كسي را به كار بگمار كه در نظر تو و براي تو درستكار و صالح است. (7) .

ابن عبدربّه به نقل از ابوبكربن ابي شيبه ( - 235ه.ق.) اين داستان را بر خلاف آن چه مسعودي مي نويسد، آورده و تلاش مي كند مشكل خليفه را در رابطه با عدم رضايت به امارت ابن عباس، برداشت ها و تاويل هاي ناتمام ابن عباس پيرامون سهم (ذوي القربى) تلقي كند. آن گاه مكاتبات امام علي (ع)با ابن عباس درباره بيت المال بصره را به عنوان تكميل و تأييد اين روايت، به تفصيل ذكر مي كند. (8) .

بر اين نظريه چند اشكال وارداست:.

1- طبق تصريح ابن ابي شيبه، تنها متولّي سهم ذوي القربي از زمان پيامبر(ص) تا آخرين سال خلافت عمر بن خطاب، علي بن ابي طالب (ع)بود و اين چيزي نبود كه بر امثال ابن عباس پوشيده باشد يا او بدون رأي و نظر خليفه و امام علي (ع)بتواند تصميمي بگيرد. (9) .

2- نظير همين ترسي كه خليفه از تأويلِ درست ابن عباس - كه مورد دعا و درخواست پيامبر(ص) بود - داشت، درباره انتصاب معاويه به امارت شام نيز به مراتب بيش تر متوقّع بود و بعد ها نيز معلوم شد، حال آن كه خليفه، وي را به فرمانروايي شام برگزيد و به رغم تخلّفات فراوان، او را در مسند خود ابقا كرد.

3- جريان مكاتبات اميرمؤمنان با ابن عباس كه ابن عبدربّه به عنوان مؤيّد آورده است، به گواهي قراين و شواهدي كه بررسي خواهد شد، مردود و مجعول به نظر مي رسد.

طبري به اسناد خود از ابن عباس نقل مي كند: عمر بن خطاب با شماري از ياران اش پيرامون شعر گفت وگو مي كردند كه من بر آنان وارد شدم عمر گفت: داناترين شما به شعر آمد، آن گاه پرسيد: سر آمد شاعران كيست.

گفتم : زهير بن ابي سُلمى.

عمر گفت: نمونه اي از اشعارش را بيان كن.

گفتم: أبياتي است كه در آن، گروهي از بني عبدالله بن غطفان را مي ستايد، سپس شعر را خواندم تا به اين بيت رسيدم:.

(محسَّدونَ عَلي ماكانَ مِنْ نَعَمٍ لايَنزِعُ اللّه مِنْهم مَالَهُ حُسِدُوا). آنان بر نعمتهايي كه بهره مندند همواره مورد رشك و حسادت مردم هستند، اما خداوند، نعمت هاي خود را به رغم حسد ديگران نخواهد گرفت.

عمر گفت: كسي را چون اين شاخه از بني هاشم، سزاوارتر براي اين شعر نمي دانم؛ به جهت فضيلت پيامبر خدا(ص) و خويشاوندي ايشان با آن حضرت. آن گاه گفتار خود را چنين دنبال كرد: ابن عباس! آيا مي داني چرا قريش پس از پيامبر(ص) شما را از تصدي خلافت باز داشتند.

گفتم: اگر ندانم اميرمؤمنان مرا آگاه مي كند.

گفت: آنان نمي خواستند خلافت و ولايت يك جا به هم آيد، مبادا كه شما بر قوم تان بباليد و افتخار كنيد.

گفتم: اگر قريش به اراده خداوند تن مي دادند حقِ ّ باز گشت ناپذير و غير محسود با آنان مي بود. و اما اين كه گفتي ازاجتماع خلافت و نبوّت كراهت داشتند، خداوند در قرآن گروهي را چنين وصف مي كند: (ذلِكَ باَِنَّهم كَرِهُواَ ما اَنْزَلَ اللّه فَاَحْبَطَ اَعْمالَهُم.) (10) .

عمر گفت: هيهات يا بن عباس! درباره تو چيزهايي شنيده ام كه نمي خواستم چنان باشي تا منزلت تونزد من تباه نشود. شنيده ام كه تو مي گويى: قريش، خلافت را از سرحسادت و ظلم از ما باز ستادند!.

گفتم: اما ظلم، براي جاهل و حليم آشكار است. و امّا حسد، همانا ابليس بر آدم رشك برد و ما فرزندانِ محسودِ آدميم.

عمر گفت: هيهات! شما بني هاشم هستيد كه در دل تان جز حسادت و كينه و فريب را ه ندارد.

گفتم: آرام باش اي اميرمؤمنان! آن كساني را كه خداوند دل شان را از پليدي پاك ساخته است، به حسادت و غشّ، توصيف مي كنى (11) .

يعقوبي نيز به روايت از ابن عبّاس يكي ديگر از ملاقات ها و گفت وگوهاي ابن عباس - كه بر حسب روايتي در آن زمان رئيس شرطه بود - با خليفه را آورده است؛ در اين گفت وگو، ابن عباس، امام علي (ع)را به جهت فضل و سابقه اش در اسلام و قرابت اش با پيامبر(ص) و به جهت علم اش، نسبت به خلافتِ پس از عمر شايسته تر از ديگران مي داند. (12) .

آن چه از اين روايت بر مي آيد اين است كه ابن عباس همواره ملازِم علي بن ابي طالب بوده و از اين رو، خليفه از امام علي به عنوان (صاحب ابن عباس) ياد مي كند. ديگر اين كه ابن عبّاس، دور از ديد اغيار، به تبليغ براي احقاق حقّ غصب شده امام علي (ع)مي پرداخته كه خليفه از فعاليت اوآگاه مي شود.

ابوسعد آبي نيز چنين ملاقاتي را در روزهاي پاياني عمر و پس از مصدوم شدن او نقل مي كند. در اين روايت، خليفه كساني چون طلحه، زبير، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابي وقاص را شايسته خلافت نمي داند و تصريح مي كند كه اگر عثمان بن عفان به خلافت برسد، فرزندان (ابي مُعَيط) (13) را بر دوش مردم سوار ( بر آنان مسلط) مي كند. سپس گفته خود را چنين دنبال مي كند: گويا مي بينم كه عرب او را خواهند كشت و سوگند به خدا، اگر چنان كند، آنان او را خواهند كشت.

سپس گفت: سزاوارترين آنان - اگر به خلافت برسد - در عمل به كتاب خدا و سنّت پيامبر(ص) صاحب تو (علي بن ابي طالب) است. (14) .

عكرمه از ابن عباس نقل مي كند: عمر بن خطاب به علي بن ابي طالب (ع)گفت: اي ابوالحسن! هر گاه درباره چيزي از تو سؤال كنند، بي درنگ داوري و حكم مي كنى امام دست خود را باز كرد و گفت: اين، چند تاست .

عمر پاسخ داد : پنج تا.

علي (ع)گفت: اي ابا حفص! شتاب كردى.

عمر گفت: بر من پوشيده نبود (و اين، امري بديهي است).

آن گاه امام (ع)فرمود: من نيز درباره چيزي كه برايم پنهان نبود، شتاب مي كنم. (15) .

ابن عباس، ده سال از عمر خود (26 - 36 سالگى) را در عصر خلافت عثمان گذراند و دراين دوره از زندگي و در سال 27 ه.ق. با عبدالله بن سعد در فتح آفريقا حضور يافت. و گاه از جانب خليفه، امير الحاج بود. به سال 35ه.ق. (واقعه يوم الدار) و بنا به تقاضاي مردم و موافقت خليفه، به حج رفت و چون به مدينه بازگشت، از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با اميرمؤمنان علي بن ابي طالب، آگاه شد. لذا، همراه سه برادر خود: فضل، قُثَم و عبيدالله با آن حضرت بيعت كرد. (16) .

ابن سعد مي نويسد: ابن عباس در زمان عمر و عثمان و تا پايان عُمْر فتوا مي داد. (17) .

امّا عصر خلافت امام علي بن ابي طالب (ع)با شكوه ترين و درخشان ترين فصل حيات سياسي و اجتماعي ابن عباس است. وي پس از بيعت با حضرت، مدتي در مدينه بود، سپس به منظور خاموش كردن فتنه اصحاب جمل (ناكثين) همراه امام علي (ع)به سوي بصره حركت كرد.

چون به آن جا رسيدند، عبدالله از طرف امام مأمور شد تا با سران شورش ديدار وگفت وگو كند وبه او فرمود: باطلحه ديدار نكن كه چون گاو نر، شاخ خود را تيز كرده، كار را دشوار مي كند. زبير را ببين كه ملايم تراست و به او بگو: دايي زاده ات مي گويد: در حجاز مرا به حقانيّت شناختي و در عراق به انكارم پرداختى! ببين راه بازگشت چيست.و نيز فرمان يافت تا با عائشه ديدار كند و به او بگويد كه در ترك منطقه بشتابد. وي نزد عائشه آمد و پيام اميرمؤمنان را به او رساند. ابن عباس دراين ملاقات عائشه را به تخلف و از فرمان پيامبر(ص) مبني بر ترك نكردن خانه خود متهم كرد. و عائشه به اوگفت: سوگند به خدا، هيچ شهري براي من مبغوض تر از شهري كه شما در آن باشيد، نيست! و ابن عباس گفت: چرا چنين نباشد! سوگند به خدا، ما بوديم كه تو را مادر مؤمنان و پدرت را صدّيق قرار داديم. (18) .

پس از خاموشي فتنه جمل، اميرمؤمنان پنجاه روز دربصره ماند سپس با انتصاب ابن عباس به ولايت بصره، به سوي كوفه حركت كرد.

ابن عباس در بصره بود تا آن كه غائله صفّين به دنبال تجاوز و غارت هاي پياپي سپاه معاويه، در سال 37ه.ق. پيش آمد. آن گاه كه اميرمؤمنان به قصد سركوبي تجاوزگران به سوي صفّين حركت كرد به كارگزاران خود، از جمله ابن عباس نوشت: مسلمانان و مؤمنان را به ياري من فرا بخوانيد و دشواري هاي كار مرا به آنان يادآوري كنيد و آنان را از فضيلت جهاد آگاه كنيد. ابن عباس مردم را جمع كرد و سخن وخواست امام (ع)را به تفضيل براي آنان بازگفت. نخستين كسي كه به اين فراخواني پاسخ داد، احنف بن قيس (19) بود. سپس ابن عباس، ابوالاسود دُؤلي (ديلى) را به جاي خود گذاشت و با سران سپاه به سوي صفين حركت كرد. (20) او در جنگ صفين، فرمانده ميسره (جناح چپ) سپاه امام (ع)بود. (21) .

زماني كه كار جنگ بر شاميان دشوار شد معاويه به عمروبن عاص گفت: بعد از على، ابن عباس سرآمد قوم است خوب است نامه اي به تو بدهم تا آن را به ابن عباس برساني و او را (در امر پايان دادن جنگ) ترغيب و نرم كني چون اگر او چيزي بگويد علي خواهد پذيرفت، چرا كه جنگ ما را فرسوده كرده است... برادر ابن عباس ( فضل بن عباس) به او رساند. ابن عباس در پاسخ نوشت: عربي بي حياتر از تو نمي شناسم. به راستي كه معاويه تو را به پيروي از هوي كشاند و تو دين ات را به بهاي اندكي به او فروختى... در اين جنگ، معاويه چون علي نيست، چرا كه علي (ع)اين نبرد را با حق آغاز كرد و در آن، حجت داشت و معاويه آن را با ياغيگري و ستم آغازيد و تباهي و اسراف را به نهايت رساند. مردم عراق با علي بيعت كردند كه بهتر از آنان بود و شاميان با معاويه بيعت كردند كه بهتر از او بودند.... (22) .

عبدالله درجريان حكميّت نيز علي (ع)را تنها نگذاشت و از ياران مورد اعتماد آن حضرت به شمار مي رفت. امام (ع)به سپاهيان خود فرمود: شما نيز - در برابر عمرو بن عاص - عبدالله بن عباس را برگزينيد و به كارزار عمرو بفرستيد كه او گره هاي بسته وي را خواهد گشود و گره هاي گشوده را خواهد بست. او كاري به سامان نمي رساند مگر آن كه ابن عباس مي شكند و در كاري رخنه نمي كند مگر آن كه ابن عباس آن را به هم مي آورد. (23) .

آنان با پيش نهاد حضرت مخالفت كردند، اما ابن عباس بنابر وظيفه، در كنار حضرت ماند و مأموريت يافت تا ابوموسي را از حيله هاي عمرو بن عاص آگاه كند و پس از ماجراي شوم حكميّت نيز صلح نامه تاريخي را ابن عباس نوشت و بر وي همان رفت كه بر اميرمؤمنان در جريان كتابت صلح نامه حديبيّه رفت. (24) .

در آشوب داخلي مارقين، حضور ابن عباس برجسته بود و تاريخي ترين نقش و بزرگ ترين خدمت را به جهان اسلام عرضه كرد. منطق كارساز و استوار او در ملاقات سرنوشت سازش با آنان، تا به امروز از بهترين ملاك هاي شناخت حق و باطل در حوزه امامت است و اين حركت ابن عباس چنان كارساز بود كه نظام خوارج را در هم ريخت و شمار زيادي از آنان به امام (ع)پيوستند. (25) .

شيخ مفيد مي نويسد: امام (ع)كارگزاران خود را انتخاب كرد و ابن عباس را براي امارت بصره برگزيد و او به بصره رفت و به امور حكومتي پرداخت. (26) و نيز نوشته اند: معاويه دوتن از جاسوسان خود را به بصره فرستاد كه به دست مردم بصره كشته شدند پس از كشته شدن آنان، حسن بن علي (ع)نامه اي به معاويه نوشت.

ابن عباس نيز از بصره نامه اي - با مضمون نامه امام حسن (ع)- به معاويه نوشت و دسيسه هاي او را گوش زد كرد و معاويه در پاسخ به ابن عباس، به وحدت مضمون نامه ابن عباس و نامه امام (ع)اشاره كرد. (27) .

چهارمين و آخرين فصل از زندگاني اجتماعي و سياسي ابن عباس از شهادت امام حسن (ع)؛ شروع مي شود و با فوت او در سال 68 به انجام مي رسد. در اين فاصله به بررسي برخوردها، گفت وگوها و موضع گيري هاي ابن عباس در برابر حاكمان اموي و ديگران مي پردازيم تا با توجه به فرموده حضرت علي (ع) بر بصيرت و ذكاوت و هوشياري وي واقف شويم. و ازسوي ديگر بر صلابت و ايمان آزموده اش همراه با محبّت سرشار او نسبت به عترت پيامبر(ص) آگاه شويم.

نقل و بررسي تفضيلي گفت و گوهاي عبدالله بن عباس با معاويه، عمرو بن عاص، يزيد بن معاويه وعبدالله بن زبير، در اين نوشتار نمي گنجد، اما به طور اجمال به محتواي آن ها مي پردازيم؛ در اين گفتگوها نكات ذيل به چشم مي خورد:.

- اذعان كسان ياد شده به زعامت و فقاهت ابن عباس و پيروي او از امام علي (ع)

- تصريح ابن عباس مبني بر اين كه عثمان بن عفان به وسيله نزديك ترين كسان خود به خواري كشانده شد و من از اين فتنه و آشوب دور بودم.

- تصريح او بر نفي بنوّت زياد بن ابيه از ابوسفيان، به استناد سخن پيامبر(ص) كه فرمود: (الولد للفراش و للعاهر الحجر؛ فرزند به فراش (پدر) ملحق مي شود و بد كاره محروم مي باشد).

- او تاكيد مي كند كه: بني اميه، فاقد بصيرت و بينش اند و يقيناً بني هاشم سزاوارترين مردم به خلافت و رهبري هستند؛.

- اومي گويد: اگر كوچك ترين گناه بني اميه در كنار صد كار نيك گذارده شود، آن ها را تباه و نابود مي كند و اگر خردترين عذر ما بر صد گناه فرود آيد آن ها را به نيكي تبديل مي كند.

- بني هاشم را در بيت المال، دو حق است: حقي در (غنيمت) و حقي در (فيئ) و از اين روست كه نزد تو (معاويه) مي آيند.

- ابن عباس در مراسم حج به عمرو بن عاص مي گويد: تو (همان) گم راه و گم راه كننده اي كه، معاويه را بر گردن مردم سوار كرده اى.

- به معاويه مي گويد: امر خدا با ما (بني هاشم) آغاز شد و به ما پايان مي گيرد و مُلك نيك فرجام از ما و سلطنت زود گذر از آن شماست.

- و نيز مي گويد: بني هاشم به ملاك نبوت، سزاوارتر به ولايت اند، چرا كه خداوند مي فرمايد:ًّ اَمْ يَحْسُدُون النّاسَ عَلي ما آتاهُمْ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ اِبْراهيمَ الكِتابَ و الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُم مُلْكاً عَظيماًّ (28) .

- او از معاويه گريزان است و مي گويد: معاويه كافر است و علي (ع)مؤمن.

- و هموست كه در پاسخ نامه يزيد بن معاويه كه نوشته بود: اي پسر عباس! از بيعت با باطل رهيدي و از سر وفا به اطاعت و بيعت ما تن در دادى، مي نويسد: اي يزيد! تو حسين بن علي (ع)را كشتى. خاك بر دهانت باد! اي بي پدر گمان مبر كه كشته شدنِ جوانان بني عبدالمطّلب كه مشعل فروزان و ستارگان هدايت در تاريكي ها بودند را فراموش كرده ام. سپاه تو، پس از كشتن آنان، پيكرِ به خاك و خون آلوده و برهنه و غارت شده شان را بدون كفن و دفن در بيابان رها كردند. تو به سبب من و آنان، عزت و اقتدار يافتي و به اين مقام رسيدى. فراموش نمي كنم كه حسين (ع)را از حرم پيامبر(ص) به مكه روان كردي و كسانِ خود را به كشتن او فرمان دادى. تو كسي را به اجبار از حرم خدا به سوي كوفه كوچ دادي كه هميشه مُطاع ترين مردم (بطحاء) بود و نمي خواست حرمت خانه خدا و حرم پيامبر(ص) بشكند (لذا تن به اين كوچ ها داد). (29) .

عبدالله بن عباس و اهل بيت (ع)

يكي از حساس ترين بخش هاي تاريخ زندگي ابن عباس، رابطه او با اهل بيت (ع)به ويژه عموزاده اش علي بن ابي طالب (ع)است. از آن چه گذشت اجمالاً ماهيّت اين رابطه روشن گرديد، ليكن براي رفع برخي ابهام ها و تضادهايي كه در اين خصوص به نظر مي رسد، لازم است حوصله بيش تري نموده نقطه هاي ابهام را بزداييم.

در اين جا شايسته است از كوشش هاي محقّقانه و فراگير علامه فقيد محمد تقي شوشتري كه حقيقتاً به حساسيّت اين فصل از تاريخ اسلام توجّه تام نموده و ظاهراً بيش از هر كس ديگر به تتبّع و بررسي شرح حال عبداللّه بن عباس در كتاب ارجمند قاموس الرجال پرداخته است، ياد كرده و علوّ درجات آن عالم فرزانه را از خداي بزرگ بخواهيم، كه ما در اين پژوهش مرهون زحمات آن بزرگواريم. (30) .

از مصاديق آشكار ارتباط تنگاتنگ وي با اهل بيت (ع)و ارادت خالصانه وي به آن بزرگواران، اهتمام بليغي است كه او در نشر فضايل آنان، به ويژه امام علي (ع)داشته است:.

ابن سعد از ابن عباس نقل مي كند: نخستين كسي كه پس از خديجه ايمان آورد، علي (ع)بود. (31) شيخ صدوق و حاكم نيشابوري و ديگران به طريق عكرَمه از ابن عباس روايت كرده اند: چهار ويژگي براي علي بن ابي طالب (ع)است كه براي هيچ كس نيست؛ او نخستين كس از عرب و عجم است كه با پيامبر(ص) نماز خواند، او در تمامي جنگ ها پرچم دار سپاه پيامبر(ص) بود، او همان كسي است كه در (يوم المهْراس) و واقعه اُحد پايداري كرد و ديگران فرار كردند و او جنازه پيامبر(ص) را در قبر نهاد. (32) .

فرات كوفي و ديگران ذيل آيه (يا ايُّها الَّذين آمَنُوا) از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: هر جا اين آيه آمده، علي (ع)مصداق، رأس هرم آن و امير و شريف آن است و خداوند، با آن كه اصحاب پيامبر(ص) را عتاب نموده، از علي جز به نيكي ياد نكرده است. (33) .

شيخ طوسي از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: على (ع)مرا تعليم داد و علم او از پيامبر(ص) بود و پيامبر را خداوند آموخته بود. دانش اصحاب محمد (ص) در قياس با علم علي (ع)چون قطره اي در برابر هفت درياست.

ابن اثير از وي نقل مي كند كه دانش من درباره قرآن نسبت به دانش علي (ع)مانند بركه اي است در برابر دريايي ژرف. (34) .

دكتر ذهبي نيز از ابن عباس آورده است كه آن چه از تفسير آموخته ام ازعلي بن ابي طالب است. (35) مسعودي مي نويسد: ابن عباس بر اثر گريه بر امام علي و حسنين ي بينايي اش را از دست داد. (36) سيد بن طاووس نيز مي نويسد: بينايي ابن عباس بر اثر گريه بر علي بن ابي طالب از بين رفت. (37) .

شيخ صدوق در ضمن روايتي طولانى، گفت وگوي ابن عباس با يكي از شاميان در مراسم حج را آورده است. در آن جا ابن عباس امام علي (ع)را به خضر تشبيه كرده، مي گويد: جنگ هاي سه گانه آن حضرت با مسلمان نمايان، چون رفتارهاي سه گانه حضرت خضر بود كه موسي از راز آن ها آگاه نبود. (38) .

يعقوبي مي نويسد: هنگام وفات حسن بن علي (ع)ابن عباس نزد معاويه بود. معاويه پس از شنيدن آن خبر، نزد وي آمد و گفت: حسن بن علي بدرود حيات گفت. ابن عباس گفت: (انّا للّه و انّا اليه راجعون) بر بزرگي اين خبر و سنگيني اين مصيبت. اي معاويه، سوگند به خدا؛ مرگِ حسن هرگز اَجَل تو را به فراموشي نمي سپارد و جسد او حُفره قبرت را پر نمي كند (تو نيز طعمه گورخواهي شد) او به خير درگذشت و تو به شر پابرجايى.

معاويه گفت: اي ابن عباس ! مژده باد بر تو كه از اين پس، سرور بني هاشم هستى.

ابن عباس پاسخ داد: تا زماني كه فرزند پيامبر(ص) امام حسين (ع)در ميان ما باشد، نه (39) .

ابن قتيبه مي افزايد: ابن عبّاس با شنيدن اين خبر سخت گريست و همه حاضران از جمله معاويه را به گريه انداخت. (40) .

ابن شهرآشوب از مُدرك بن زياد روايت مي كند: ابن عباس، ركاب مركب امام حسن (ع)و امام حسين (ع)را براي سوار شدن آنان گرفت. گفتم: تو كه از آنان بزرگ ترى، براي آن ها ركاب مي گيرى.

گفت: اي نادانان! اين دو را نمي شناسى. اينان فرزندان پيامبرند. آيا از نعمت هاي خدا بر من نيست كه ركاب مركب ايشان را بگيرم و مركب شان را آماده كنم (41) .

همو به نقل از ابو سعيد، عبيد بن كثير ( -294ه.ق.) از ابن عباس روايت مي كند : حسين (ع)را پيش از حركت به سوي عراق، كنار در كعبه ديدم كه دست جبرئيل در دست او بود و جبرئيل ندا مي كرد: بشتابيد براي بيعت با خدا - عزّ و جل - .

از اين رو ابن عباس را به سبب همراهي نكردن با امام، سرزنش كردند و او پاسخ داد: ياران حسين (ع)را پيش از آن كه ببينيم، مي شناختيم.

آنان نه يكي كم شدند نه زياد. هم چنين محمد بن حنفيّه گفت: ياران آن حضرت با نام خودشان وپدرشان شناخته شده بودند. (42) .

كشّي و شيخ مفيد از امام صادق (ع)نقل كرده اند كه فرمود: پدرم، امام باقر (ع)ابن عباس را سخت دوست مي داشت. آن حضرت در خردسالى، روزي نزد ابن عباس آمد.

ابن عباس كه نابينا شده بود، پرسيد: كه هستى.

پدرم پاسخ داد: محمد بن علي بن حسين بن علي (ع)

ابن عباس گفت: همين تو را بس است. آن كه تو را نشناخته، نخواهد شناخت. (43) .

روايات و آثار در نكوهش عبداللّه بن عبّاس.

روايات و آثاري وجود دارد كه به گونه اي بر تيرگي رابطه متقابل اهل بيت (ع)و ابن عباس و عدم معرفت وي نسبت به اهل بيت (ع)دلالت دارد:.

1- طبرى، كشّى، ابن عبد ربّه، سيد رضي و ديگران با مضاميني نزديك به هم نوشته اند كه ابن عباس در ايّام فرمانداري بصره، همه يا رقم زيادي از اموال بيت المال را برداشت و بدون اجازه و اطلاع امام علي (ع)به حجاز رفت. پس از آن، اميرمؤمنان نامه هاي تندي در نكوهش او نوشت و ابن عباس نامه هايي جسارت آميز براي اميرمؤمنان فرستاد. برخي نيز نوشته اند كه امام (ع)با شنيدن اين خبر به منبر رفت واز سر تاسف گريست و فرمود: (اللّهُمَّ اِنّي قَدْ مَلَلتُهُم فَارضِني مِنْهُم؛ بار خدايا! من ايشان را رنجور و خسته كردم، مرا از آنان بگير(مرگ مرا برسان). ابن عباس ازامام خود بريده و به امّت محمد (ص) خيانت كرده است.).

آن گاه او را تهديد مي كند كه اموال را به جاي خودش (بيت المال) باز گرداند و ابن عباس در آخرين نامه اش امام علي (ع)را به كشتار مسلمانان متّهم مي كند و به روايت ابن عبد ربّه، امام را تهديد مي كند كه اگر دست برندارد با همين اموال نزد معاويه رفته، او را ياري مي كند. در جاي ديگر آمده است كه تلاش ابوالاسود دؤلي كاتب ابن عباس، براي منصرف كردن وي به ثمر نرسيد و پس از آن، امام (ع)را در جريان رفتن او قرار داد و امام او را به جاي ابن عباس در بصره نهاد. (44) .

2- علي بن ابراهيم قمي ذيل آيه (اَلَّذِين كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبيلِ اللّه اَضَلَّ اَعمالَهُمْ) (45) به اسناد خود از امام باقرنقل مي كند كه امام علي (ع)پس از وفات پيامبر(ص) اين آيه را خواند.

ابن عباس پرسيد: يا اباالحسن! سبب قرائت آيه چه بود علي (ع)گفت: تو گواهي مي دهي كه پيامبر(ص) ابوبكر را به خلافت برگزيد! گفت: از پيامبر(ص) به جز سفارش تو را نشنيدم. فرمود: چرا با من بيعت نكردى گفت: مردم بر بيعت ابوبكر فراهم آمدند و من نيز از آنان بودم. فرمود: همان گونه كه (اصحاب عجل) (پيروان سامرى) بر پرستش گوساله گرد آمدند... (46) .

3- كشي در چند روايت آورده است: امام علي (ع)نفرين كرد كه خداوند دو چشم فرزندان عباس(عبدالله و عبيدالله) را نابينا كند. از امام باقر نيز روايت شده است كه امام علي بن حسين (ع)ادّعاي ابن عباس درباره علم وي به شأن نزول همه آيات قرآن را تكذيب مي كند.و در روايت ديگر آمده است كه در جلسه اى، ابن عباس، سخني در نكوهش امام علي (ع)بر زبان آورد. امام حسن (ع)پس از شنيدن اين خبر، او و محمد بن حنفيّه را كه در آن جلسه بودند، خواست و ابن عباس را سرزنش كرد و فرمود : آيه (فَلَبِئْسَ الَمَولي ولَبِئسَ العَشِيرِ) (47) درباره پدرت نازل شده است و بدين ترتيب در لفافه، از بد عاقبتي ابن عباس خبر داد. (48) .

4- كليني به سند خود از امام صادق (ع)نقل مي كند كه پدرش امام باقر (ع)ابن عباس را در تفسير نادرستش از قرآن و درباره فتاواي ناصواب وى، سرزنش كرده بلكه او را به كم خردي نسبت داده است. و نيز نابينايي اش را معلول ردّ سخن امام علي بن ابي طالب درباره تفسير و تأويل آيه (انا انزلناه في ليلة القدر) دانسته و فرموده است: او با اين انكار، مورد ضربت فرشتگان قرار گرفت و نابينا شد. (49) .

5- نوشته اند كه امام علي (ع)شماري از مرتدّان را سوزاند. ابن عباس با شنيدن اين خبر با لحن اعتراض آميزي - كه نشان مي دهد آن حضرت به سنت پيامبر(ص) آگاه يا ملتزم نبود - گفت: اگر من بودم نمي سوزاندم، زيرا پيامبر(ص) فرمود: آن گونه كه خدا عذاب مي كند. عذاب نكنيد و مرتد را بكشيد. (50) .

6- و در نهايت اين كه مامقاني مي نويسد: نشانه اي از اعتراف او به امامت علي بن حسين ي در دست نيست. (51) .

نقد و بررسي روايات.

اين بود عمده رواياتي كه از راويان شيعه و اهل بيت (ع)در نكوهش ابن عباس و تيرگي رابطه اوبا اهل بيت، به ويژه امام علي (ع)وارد شده است و اينك به پاسخ آن ها مي پردازيم:.

1- پيرامون موضع گيري امام علي (ع)و نامه هاي آن حضرت به ابن عباس ، ملاحظاتي چند لازم است:.

الف) طبري پس از نقل آن، خلاف آن را نيز آورده و از ابو عبيده نقل مي كند كه ابن عباس، پيوسته در بصره بوده است تا آن كه امام علي (ع)به شهادت رسيد، آن گاه به سوي كوفه نزد امام حسن (ع)رفت، سپس شاهد صلح او با معاويه بود.پس از صلح به بصره بازگشت و با ملزومات واموال اندكي كه آن ها را توشه خود مي خواند، بصره را به سوي حجاز ترك كرد. (52) .

سيد علي خان مدني از برخي مورخان نقل مي كند: ابن عباس پس از شهادت امام علي (ع)مبلغي از بيت المال برداشت و پس از آن كه عبدالله بن حارث بن نوفل را به جاي خود گمارد، به حجاز آمد. اين را عبداللّه بن زبير بر ابن عباس خرده گرفت و ابن عباس پاسخ داد: آن چه ما برداشتيم چيزي بود كه خود به دست آورده بوديم و حق هر صاحب حقي را پرداختيم و چيزي كم تر از حق ما به جاي ماند كه آن را بر اساس كتاب خدا برداشتيم. (53) .

ابن ابي الحديد نيز بدون اشاره به قسمت اول اين نقل، جريان مناقشه ابن عباس با فرزند زبير و پاسخ ابن عباس را آورده است. (54) .

ب) ابن اعثم كوفى، اين داستان را چنين بازگو مي كند: ابن عباس براي حج خانه خدا خارج شد وامامت نماز را به ابوالاسود دؤلي و تصدي خراج را به زياد بن ابيه سپرد. پس از خروج وى، ميان آن دونزاعي رخ داد وابوالاسود، زياد را سرزنش كرد. چون ابن عباس بازگشت، در جريان بدگويي هاي ابوالاسود قرار گرفت و به خشم آمد و ابوالاسود را دشنام داد. در پي اين برخورد، ابوالاسود نامه اي به امام علي (ع)نوشت دالّ بر اين كه ابن عباس در بيت المال خيانت كرده است. امام به ابن عباس نوشت: درباره توخبرهايي به من رسيده كه البتّه خداوند به آن آگاه تر است و چنان كارهايي از تو غير منتَظَر. مقدار بيت المال را به من گزارش كن.

ابن عباس نوشت: اخبار رسيده باطل و نادرست است و من مخبر را مي شناسم. بنابر اين، دست از كار مي كشم و چنين كرد و كنج عزلت گزيد.

امام (ع)با شنيدن ماجرا، طي نامه اى، به ابن عباس نوشت: از نامه من رنجور مباش و بدان آن چه نوشتم از سر اعتماد من به توست. نادرستي آن اخبار را براي من روشن كن و به سر كار خود بازگرد. با رسيدن اين نامه ابن عباس خرسند شد و به تصدّي امور پرداخت. (55) .

ج) يعقوبي همين داستان را چنين نقل مي كند:.

ابوالاسود به امام علي (ع)نوشت: ابن عباس ده هزار درهم از بيت المال برداشته است. امام (ع)به ابن عباس نوشت: اموال را برگردان. ابن عباس امتناع كرد. امام (ع)برا ي بار دوم او را سوگند داد كه بازگرداند. ابن عباس همه يا بيش تر اموال را به بيت المال بازگرداند. (56) سبط ابن جوزي نيز به نقل از سُدّي آورده است كه: شيطان، ميان امام علي (ع)و ابن عباس را تيره كرد، سپس ابن عباس دوستي علي (ع)را برگزيد. هم چنين از ابو ارا كه نقل مي كند: ابن عباس پشيمان شد و از علي (ع)پوزش خواست و او عذرش را پذيرفت. (57) .

د) سيد مرتضي در امالي از ابو عبيده روايت مي كند كه : عمرو بن عبيد بر سليمان بن علي بن عبدالله بن عباس (كه در بصره بود) وارد شد. سليمان از وي پرسيد: درباره سخن امام علي (ع)كه فرمود: (ابن عبّاس درباره شپش ها فتوا مي دهد و اموال ما را يك شبه مي برد)، چه مي دانى.

عمرو پاسخ داد: چگونه ممكن است اميرمؤمنان اين را بگويد در حالي كه ابن عباس لحظه اي از آن حضرت جدا نشد تا آن كه امام به شهادت رسيد و همو گواه بر صلح امام حسن (ع)بود و چگونه آن همه اموال در بيت المال بصره فراهم شد با آن كه امام (ع) به آن اموال نيازمند بود و در هر پنج شنبه بيت المال را تخليه مي كرد و جاي آن آب مي پاشيد. (58) .

ه) تاريخ حيات فكري و سياسي ابن عبّاس از زمان خليفه دوم تا هنگام وفات - كه در مباحث گذشته بدان اشاره شد - صحّتِ نقل طبري را دچار ترديد مي كند، گذشته از اين كه سند اين روايت به عقيده شماري از محقّقان، مخدوش و ناتمام است. از اين رو، دانش وران شيعي و غير شيعي تصريح كرده اند كه در محبّت و اخلاص و وفاداري ابن عباس نسبت به امام علي (ع)ترديدي نيست و منزلت او بالاتر از آن است كه اين روايات به او نسبت داده شود. (59) .

ابن ابي الحديد پس از شرح و تفصيل نامه آن حضرت به ابن عبّاس واشاره به راويان اين نامه، صحّت آن را زير سؤال برده و نظريه كساني را مي پذيرد كه معتقدند او حتّي پس از شهادت امام (ع)در بصره بود و مي گويند: معاويه شمار زيادي از كارگزاران امام را با وعده هاي گوناگون فريب داد، اما ابن عبّاس نه تنها به او متمايل نشد، بلكه اندكي از خصومت و بيزاري او نسبت به معاويه كاسته نشد. اين حقيقت از مناقشات گفت وگوي هاي كوبنده اش با وي و با عمرو بن عاص به خوبي روشن مي شود و هم در اين گفت وگوهاست كه زبان به ستايش علي و خاندان او باز مي كند. بنابراين نمي توان اين همه دفاع او از علي (ع)را با محتواي روايات ياد شده سازش داد. (60) .

2- درباره روايت امام باقر (ع)در تفسير قمى، توجه به چند مورد ضروري است:.

يكم: ابن عباس به هنگام وفات پيامبر(ص) طبق قول مشهور بيش از سيزده سال نداشت. لذا در ايّام خلافت ابوبكر، نام و نشاني از وي نيست.

دوم: برخي چون طبري روايت كرده اند كه از بني هاشم، هيچ كس تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد. (61) .

سوم: رواياتي كه از ابن عباس درباره جلوگيري از وصيّت پيامبر(ص) در روز پنج شنبه، نقل شده و بر شدّت تأسّفِ وي بر آن حادثه دلالت دارد. (62) .و نيز گفت وگوي وي با عمربن خطّاب - كه پيش از اين نقل شد - گواهي مي دهد كه رأي و نظر ابن عبّاس در باره خلافت چه بوده است. (63) .

3- رواياتي كه درباره نكوهش وي از كشّي نقل شد، به چند دليل قابل تأمل است:.

الف) سند اين روايات نيز مانند روايت نامه امام علي (ع)به ابن عباس، ضعيف و ناتمام است. (64) .

ب) داستان نابينا شدن ابن عباس با آن چه ابن مسعود نقل كرده است دال بر اين كه وي به دنبال گريه زياد بر امام علي (ع)و امام حسن (ع)و امام حسين (ع)نابينا شد، سازگار نيست و ابو نعيم به گريه وي اشاره كرده، مي نويسد:از شدّت گريه بر گونه اوخطّي چون بند كفش بر جاي مانده بود. (65) .

ج) دشمنان او مانند معاويه، نابينايي وي را عارضه اي موردي ندانسته، بلكه او را چون پدرش عباس و جدش عبدالمطلب مي خوانند كه سرانجام بينايي چشم خود از دست داده اند. ابن قتيبه نقل مي كند: معاويه به ابن عبّاس گفت: شما بني هاشم از ناحيه چشمتان آسيب مي بينيد وابن عباس پاسخ داد: و شما بني اميه از ناحيه بينش و بصيرت تان. (66) .

د) در روايات آمده است كه او جبرائيل را نزد پيامبر(ص) ديد و نشناخت. پيامبر(ص) جبرئيل را به او شناساند و فرمود: بدان كه تو به زودي بنيايي ات را از دست خواهي داد و چنين نيز شد. (67) .

داستان نفرين امام علي (ع)درباره دور افتادن قبور فرزندان عباس (68) ، از جمله ثمامه و متمّم نيز مانند داستان نابينايي ابن عباس بر اثر نفرين امام علي (ع) مجعول و ساختگي است. آن چه برجعلي بودن اين خبر - علاوه بر ضعف سند آن - دلالت دارد، اين است كه در ميان فرزندان عبّاس، ثمامه و متمّم شناخته شده نيستند.و سرانجام، از آن چه درباره علم ابن عباس نسبت به قرآن، نقل گرديد و نيز درباره معرفت و مودّت وي نسبت به امام علي (ع)واهل بيت (ع)بازگو شد، ضعف سند و نادرستي روايات ديگر كشّي درباره نكوهش وي معلوم مي شود.

4- درباره روايت كلينى (69) ، بايد گفت: راوي حديث؛ يعني حسن بن عباس بن حريش را نقادانِ شيعى، مانند: ابن غضائرى، نجاشي و علامه تضعيف كرده اند.

ابن غضائري گفته است: وي كتابي درباره فضيلت (انا انزلناه) از ابو جعفر ثاني (ع)(امام جواد) نقل كرده كه الفاظ آن فاسد و مطالب اش گواه بر جعلي و ساختگي بودن آن است. (70) .

مامقاني مي نويسد: اين روايت، ساختگي است، زيرا ابن عباس به سال 68 ه.ق. از دنيا رفته و امام باقر (ع)در آن زمان، بيش از يازده سال سن نداشته است. (71) .

شوشتري نيز اين حديث را چون چند خبر كشّي درباره جرح ابن عباس، جعلي دانسته، مي افزايد: تفسير ياد شده ذيل آيه (اِن َّ الّذين قالوا ربنا اللّه) با تفسير مشهور آن در روايات ديگر منافات دارد. در آن روايات آمده است كه اين آيه ناظر به نزول فرشتگان در هنگام احتضار شيعه است. (72) .

5- درباره برخورد امام (ع)با مرتدّان، شيخ مفيد مي گويد: اين از شگرف ترين و ظريف ترين چيزهايي است كه شنيده مي شود، زيرا ابن عباس يكي از شاگردان امام (ع)است و همو مي گويد: امام علي (ع)چون يكي از ما در ميان ما مي نشست و با گشاده رويي و مزاح با افراد برخورد مي كرد؛ سوگند به خدا، هيچ گاه از هيبت علي (ع)با چشم پر به او ننگريستيم. چگونه آن حضرت بر كارش پشيمان شود در حالي كه در اواخر حكومت خود كساني را كه مدّعي ربوبيّت وي بودند، سوزاند. (73) .و چگونه آن امام هُمام در رأي خود ترديد كند در حالي كه خودش مي فرمايد: وقتي كه پيامبر(ص) مرا براي قضاوت فرستاد، دعا كرد كه خداوند قلبم را هدايت و زبانم را استوار كند. سوگند به خدايي كه دانه را شكافت، هيچ گاه در قضيه اي و در داوري ميان دو نفر ترديد نكرده ام. (74) .و از پيامبر(ص) روايت است كه بهترين قاضي امت من على (ع)است. هم چنين ابن عباس از عمر بن خطاب نقل مي كند: بهترين قضاوت كننده ما على (ع)است.و ابن عباس روايت مي كند: هر گاه چيزي از فتوا و قضاوت علي (ع)به ما مي رسيد، از او تجاوز نمي كرديم. (75) و نيز اعتراف مي كند كه: دانش من و اصحاب محمد (ص) نسبت به دانش علي (ع)چون يك قطره در برابر هفت درياست. (76) .

6- درباره مامقاني مبني بر عدم اعتراف ابن عباس به امامت علي بن حسيني مي گوييم:.

اولاً: نبودن روايت و سند مكتوب در جوامع روايي و تاريخي دليل بر عدمِ اعتراف، نيست و چه بسا اسنادي در باب اقرار وي به امامت آن حضرت، از ميان رفته و به دست ما نرسيده است.

ثانياً: روايات منقول از وي درباره دوازده امام (ع) مي تواند نشانه عقايد او درباره ائمه اهل بيت (ع)باشد، همان طور كه روايت عبداللّه بن جعفر طيار، صريحاً بر اعتراف او به امامتِ علي بن حسيني دلالت دارد. (77) .

در اين جا با نقل قولي از مسروق بن اجدع، اين بخش از مقاله را به پايان مي بريم: ابن قيّم وديگران نوشته اند: مسروق مي گفت: تمام دانشِ اصحاب محمد (ص) را در شش تن يافتم: علي (ع) عبداللّه بن عباس، عمر بن خطّاب، زيد بن ثابت، ابوالدرداء، واُبَىّ بن كعب، سپس ديدم كه دانش همه آنان به علي و عبداللّه مي رسد. (78) .

طبقه و منزلت روايي عبداللّه .

از آن چه گذشت، منزلت والاي اين صحابي خردسالِ خردمند و بزرگ آشكار شد. از اين رو سخن درباره جرح و تعديل وي - آن گونه كه در علم رجال مطرح است - تطويل بلافايده است هر چند شمار اندكي ازرجاليون شيعى، چون مامقاني از دايره اعتدال خارج شده و درباره وي به انصاف نرفته اند.

به هر حال، او پس از پيامبر، از اصحاب علي (ع) امام حسن (ع) و امام حسين (ع)نيز به شمار مي رود. شيخ طوسي به ملازمت او با اميرمؤمنان اشاره كرده و ذيل اصحاب امام حسين (ع)مي نويسد: عبداللّه و عبيدالله كه معروف اند.

شوشتري در توضيح سخن شيخ طوسي مي نويسد: چه كسي جز عبداللّه بن عباس و عبيداللّه بن عباس در ميان اصحاب آن حضرت شهره اند بلكه آنان بالاترين معروفيّت را دارند. آية اللّه خوئي نيز اين نظر را درباره سخن شيخ طوسي برگزيده است.

ابن عباس از پيامبر(ص) ، امام علي (ع) عمر بن خطّاب، عثمان بن عفان، ابىّ بن كعب، اسامة بن زيد، بريدة بن حصيب، خالد بن وليد، عايشه، سعد بن عباده، پدرش عباس بن عبدالمطّلب، عبدالرحمن بن عوف، عمار بن ياسر، برادرش فضل بن عباس، ابوذر، ابو سعيد خدرى، ام سلمه، ميمونه و ديگران روايت كرده است.و از او كساني چون: امام علي بن حسين (ع) ابراهيم بن عبداللّه،ابو امامه اسعدبن سهل حنيف، اسماعيل سدّى، انس بن مالك، حسن بصرى، سعيد بن جبير، سعيد بن مسيّب، سليمان بن يسار، ضحاك بن مزاحم، طاووس بن كيسان، محمد بن عبدالرحمن بن ابي بكر، فاطمه دختر امام حسين (ع)و عكرمه مولاي عبداللّه بن عباس روايت كرده اند.

سعيد بن جبير وعكرمه دو تن ازراويان بزرگ ابن عباس هستند. هرچند برخي از اصحاب رجال و حديث سنّي و شيعه، عكرمه را خارجي دانسته اند، (79) اما همان گونه كه محقق شوشتري نيز متذكر شده، وي از محّبان اهل بيت (ع)است.

توجه به روايات فراواني كه از عكرمه نقل شده، به خوبي بر اين حقيقت دلالت دارد. در اين روايات كساني چون: ابان بن تغلب، ابو اسحق سبيعى، ابوطفيل، سعد بن طريف، سمّاك بن حرب وهمّام، از عكرمه نقل حديث كرده اند. (80) عكرمه 33 سال (از 35 تا 68 ه.ق.) نزد ابن عباس تلمّذ وخدمت كرده است.

منابع اهل سنت بيش از 1700 روايت ازابن عباس نقل كرده اند و در منابع روايي شيعه نيز روايات زيادي از وي نقل شده است.

شمار قابل توجهي از اين روايات درباره فضايل و حقوق اهل بيت (ع)است كه از آن جمله مي توان به خطبه شقشقيّه، حديث غدير و واقعه يوم الخميس اشاره كرد. (81) .

احمد بن حنبل به اسناد خود از عمرو بن ميمون نقل مي كند: نزد ابن عباس بودم كه نُه نفر وارد شدند و گفتند: اي ابا عباس ! يا جلسه را از اينان خلوت كن يا با ما بيا.

ابن عباس - كه هنوز نابينا نشده بود - برخاست و با آنان بيرون رفت. آنان مطالبي را با وي در ميان نهادند كه ما ندانستيم. پس از چندى، در حالي كه لباس خود را تكان مي داد، بازگشت و گفت: اُف بر كساني كه درباره مردي بدگويي كردند كه پيامبر(ص) درباره او فرمود: مردي را خواهم فرستاد كه خدا او را هرگز كوچك و خوار نمي كند و او دوست خدا و رسول اوست. هر كسي آمادگي خود را براي اجراي دستور پيامبر(ص) اعلام كرد. پيامبر(ص) فرمود: علي كجاست گفتند: او در منزل، گندم آسياب مي كند.

فرمود: قرار نبود كسي از شما گندم آسياب كند در اين هنگام، على (ع)وارد شد. اوبر اثر درد چشم، قدرت ديدن نداشت. پيامبر(ص) در چشمان اودميد و پرچم را سه بار جنبانيد و به وي داد. سپس فلاني را با سوره توبه فرستاد و به دنبال اوعلي را فرستاد تا سوره را از او بگيرد و فرمود: آن سوره را نخواهد برد مگر مردي كه از من است و من از او هستم.و نيز پيامبر(ص) به عموزادگان اش فرمود: كدام يك از شما مرا در دنيا و آخرت همراهي و كمك خواهد كرد هيچ كس پاسخ نداد و علي كه در آن جا بود گفت: من در دنيا و آخرت ياور تو خواهم بود و آن حضرت فرمود: تو در دنيا و آخرت (ولىّ) من هستى. سپس به مردي از آنان رو كرد و فرمود: كدام يك از شما مرا در دنيا و آخرت ياري مي كند پاسخ ندادند و على (ع)گفت: من تو را در دنيا و آخرت ياري مي كنم. و پيامبر(ص) نيز فرمود: تودر دنيا و آخرت (ولىّ) من هستى.

علي نخستين كسي بود كه پس از خديجه اسلام آورد. پيامبرلباس خود را بر سر علي و فاطمه و حسن و حسين كشيد و آيه (انّما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً) (82) خواند. على(ع)، جان خود را به خدا فروخت و لباس پيامبر را پوشيد و به جاي آن حضرت خوابيد. مردم براي شركت در غزوه تبوك خارج شدند. علي نيز از پيامبر(ص) خواست تا در اين جنگ شركت كند، پيامبر نپذيرفت وعلي گريست. پيامبر(ص) فرمود: آيا ناخرسندي كه - جز در رسالت - براي من چون هارون براي موسي باشي من نخواهم رفت مگر آن كه تو خليفه من خواهي بود. ونيز پيامبر(ص) فرمود: تو پس از من در ميان همه مؤمنان، ولىّ من خواهي بود. و همو فرمود: تمام درب هايي را كه به مسجد باز مي شود - جز در خانه علي - ببنديد و نيز فرمود: مسجد تنها راه او خواهد بود و با حال جنابت به مسجد در خواهد آمد. و درباره علي (ع)فرمود: هر كه من مولاي او هستم، علي مولاي اوست. (83) .

عبداللّه بن زبير بر او و بر بني هاشم سخت گرفت و تا آن جا پيش رفت كه صلوات بر پيامبر(ص) را در خطبه ترك كرد، مبادا كه بني هاشم با ذكر نام پيامبر و تجليل او، برخود ببالند. آنان را به منظور گرفتن بيعت دستگير و در حجره زمزم حبس كرد. اين اقدام عبداللّه بن زبير با نامه محمد بن حنفيّه به مختار ثقفي و استمداد از وي و آمدن او با چهار هزار سواره به مكه و آزاد سازي بني هاشم، شكست خورد، اما ابن زبير دست از آزار بني هاشم بر نداشت و آنان از جمله محمد بن حنفيّه و عبداللّه بن عباس را با وضع نامطلوبي به طائف تبعيد كرد. ابن عباس در آن جا بود تا آن كه به سال 68 ه.ق. در روزگار عبدالملك بن مروان وايام فتنه زبير در 71 سالگي بر اثر بيماري در گذشت. (84) .

از عطاء بن ابي رباح روايت است كه در طائف بر عبداللّه وارد شديم و نزديك به سي تن از شيوخ طائف نيز آمدند. دست او را كه بيمار بود، گرفته به صحن خانه آورديم. او دو دست خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خدايا، به وسيله محمدْ و آل محمد (ع)به تو تقرّب مي جويم. خدايا به وسيله ولايت على (ع)به تو نزديك مي شوم.

اين جمله را هم چنان تكرار مي كرد تا آن كه بر زمين افتاد و چيزي نگذشت كه بدرود حيات گفت. (85) .

محمد بن حنفيّه با چهار تكبير بر وي نماز خواند و در مسجد جامع طائف دفن گرديد و محمد بن حنفيّه خيمه اي بر قبر او برپا كرد.

در اغلب روايات آمده و ذهبي نيز به تواترِِ اين خبر اذعان كرده است كه پس از درگذشت ابن عباس، پرنده اي كه مانند آن ديده نشده بود، آمد به تابوت يا قبر وي وارد شد و ديده نشد كه باز گردد. آن گاه كه دفن شد اين آيه از پس پرده غيب در كنار قبر ابن عباس تلاوت گرديد: (يا ايّتها النَّفس اَلمُطْمَئِنّة ارجعي اِِلي رََبِّك راضِيّةً مرضيّة) (86) و محمد بن حنفيّه گفت: هَلَكَ ربّاني هذه الامّه.

سيد علي خان مدني (1120 ه.ق.) مي نويسد: قبر او را در طائف زيارت كردم. منزلت او در اين سامان بزرگ است و گُنبد بزرگي بر مزاراو ساخته شده است. مردم از اطراف به قصد زيارت ابن عباس مي آيند و براي او نذر مي كنند. آنان درباره او عقايدي دارند كه او شايسته چنين عقايدي است . (87) .

1. نام او لبابه است، ليكن در روايتي كه شيخ صدوق به اسناد خود از امام باقر(ع) آورده، از او با عنوان (هند) ياد شده است ( كتاب الخصال 2/ 363/ ح 55).

2. نك: عبّاس بن عبدالمطّلب در همين كتاب .

3. مروج الذهب 3/ 108 و حلية الاولياء 1/ 329.

4. التفسير والمفسرون 1/ 90.

5. الكافي 7/ 79؛ تهذيب الاحكام 9/ 262؛ حلية الاولياء 7/ 119 و زادالمعاد 2/ 184؛ سيراعلام النبلاء 3/ 348 و قاموس الرجال 6/ 482,480.

6. معجم المفسرين 1/ 310.

7. مروج الذهب 2/ 330.

8. العقد الفريد 4/ 359-354.

9. مصنف بن ابي شيبه 7/ 699.

10. محمد، آيه 9.

11. تاريخ طبري 4/ 222 ونك: شرح ابن ابي الحديد 12/ 52والكامل في التاريخ 3/ 64,62.

12. تاريخ يعقوبي 2/ 52,50.

13. ابو مُعَيط ابان بن ابي عمرو بن اميّة بن عبد شمس، فقط يك فرزند به نام عقبه، داشت و از عقبه وليد ( حاكم معروف كوفه در عصر خلافت عثمان) و فرزندان ديگري به جاي مانده است ( جمهرةانساب العرب 114).

14. نثر الدر 2 / 58,57.

15. مناقب آل ابي طالب 2/ 39.

16. شيخ مفيد، الجمل 52.

17. الطبقات الكبري 2/ 365.

18. اختيار معرفة الرجال / ش 108؛نثر الدر 4/ 21,20 و نك: مروج الذهب 2/ 377.

19. ر.ك: ترجمه ابن قيس در همين كتاب .

20. وقعة صفين 117,116.

21. تاريخ خليفه 146 و وقعة صفين 205.

22. وقعة صفين 413,410؛ الدرجات الرفيعة 110 و الامام الشافعي 141: براساس نقل محمد ابو زهره، معاويه از نظر شافعي باغي و تجاوزگر بوده است .

23. وقعة صفين 500.

24. وقعة صفيّن 508 ؛ الدرجات الرفيعة 117.

25. ابونعيم در حليةالاولياء 1/ 320 مي نويسد: تائبان سه هزار نفر بودند و چهار هزار تن باقي ماندند. ابن عبد ربه تصريح مي كند : دو هزار نفر برگشتند و چهار هزارشان باقي ماندند (العقد الفريد 2/ 389) و نك: 3/ 193,191.

26. الارشاد 2/ 8 -.

27. مقاتل الطالبييّن 34,33و كشف الغمّه 1/ 538 .

28. نساء : 4/ 54.

29. نك: قاضي عبدالجبار، المغني / 7020/ 2؛ تاريخ يعقوبي 161/ 164-2؛ العقد الفريد 7/ 4 -13؛ المعارف 589؛ كتاب الخصال 211/ 1 - 214؛ سير اعلام النبلاء 354/ 3؛ كشف الغمّه 532/ 1؛ الدرجات الرفيعة 139و شيخ مفيد، كتاب الجمل 16-15.

30. نك: قاموس الرجال 6/ 493,418.

31. الطبقات الكبري 3/ 21.

32. المستدرك 3/ 11؛ كتاب الخصال 1/ 270؛ الاستيعاب 3/ 1090 و ارشاد مفيد 1/ 79.

33. نك: تفسير فرات 49؛ قاضي عبدالجبار، المغنى؛ 20/ ق 2/ 63 و تذكرة الخواص 141.

34. امالي طوسي 1/ 11 والنهاية في غريب الحديث 1/ 212.

35. التفسير والمفسرون 1/ 89.

36. مروج الذهب 3/ 108.

37. سفينة البحار 6/ 121.

38. علل الشرائع، باب 54 / 64/ ح 2.

39. تاريخ يعقوبي 2/ 134.

40. الامامة و السياسة 175.

41. مناقب آل ابي طالب 3/ 451.

42. مناقب آل ابي طالب 4/ 60. درباره ملاقات ابن عباس با امام حسين (ع)(نك: موسوعة كلمات الامام الحسين (ع)303، 306 ض 309، 318 ض 321 و 325.).

43. اختيار معرفة الرجال / ش 107 و اختصاص مفيد 71.

44. نك: تاريخ طبري ج 5/ 143,141؛ العقد الفريد 4/ 359,354؛ الاغاني 12/ 301,297؛ اختيار معرفة الرجال / ش 109 و 110؛ نهج البلاغه نامه 41 و بحارالانوار 33/ 499.

45. محمد، آيه 1.

46. تفسير قمي 2/ 301.

47. حج، آيه 13.

48. اختيار معرفة الرجال / ش 102ض 105.

49. الكافي 1/ 247.

50. مختصر تاريخ دمشق 12/ 305.

51. تنقيح المقال 2/ 195.

52. تاريخ طبري 5/ 145 ونك: شرح ابن ابي الحديد 16/ 169.

53. الدرجات الرفيعه 135,134.

54. نك: شرح نهج البلاغه 20/ 129.

55. الفتوح 4/ 72ض.

56. تاريخ يعقوبي 2/ 110.

57. تذكرة الخواص 141 - 139.

58. امالي سيد مرتضي 1/ 177.

59. نك: التحرير الطاووسي 312/ ش 213؛ رجال ابن داوود 208 / ش 864؛ خلاصة الاقوال 103؛ مجالس المؤمنين 183/ 1؛ الدرجات الرفيعه 101؛ قاموس الرجال 6/ 426 و معجم رجال الحديث 10/ 238.

60. شرح نهج البلاغه 16/ 169.

61. تاريخ طبري 3/ 208.

62. الطبقات الكبري 2/ 244,242.

63. نك: تاريخ طبري 4/ 223و شرح ابن ابي الحديد 12/ 52.

64. الدرجات الرفيعه 101؛ جامع الرواة 1/ 494و معجم رجال الحديث 233/ 10 - 239.

65. مروج الذهب 3/ 108 و حلية الاولياء 1/ 329 و 2/ 307.

66. المعارف 589.

67. الاستيعاب، 3/ 938.

68. مناقب آل ابي طالب 2/ 316.

69. الكافي 1/ 247.

70. جامع الرواة 1/ 205.

71. تنقيح المقال 2/ 194.

72. قاموس الرجال 6/ 470.

73. الدرجات الرفيعه 117.

74. الطبقات الكبري 2/ 340-337؛ حليةالاولياء 4/ 381 و اخبارالقضاة 1/ 87 - 84.

75. اخبارالقضاة 1/ 91,88 و الطبقات الكبري 2/ 340,337.

76. الغدير 3/ 99.

77. الكافي 1/ 529/ ح 4و كفاية الاثر، 22,10.

78. اعلام الموقّعين 1/ 16 و نصب الرايه(تقدمه) 1/ 30.

79. الكافي 3/ 123 / ح 5 و سفينة البحار 6/ 334.

80. نك: كتاب الخصال 1/ 2 - 210.206.203.146/ 595 ؛ شواهد التنزيل / 1ح 2 - 70 - 13/ ح 975؛ الكافى 3/ 123/ ح 5؛ مناقب آل ابي طالب 1/ 354؛ 2/ 3 - 39/ 112 - 73.65و شرح ابن ابي الحديد13/ 224.

81. الطبقات الكبري 2/ 243 به بعد؛ معاني الاخبار 360؛ علل الشرائع 150؛ امالي طوسى 1/ 382؛ نثر الدّر 1/ 269 و ارشاد مفيد 1/ 287 - 290 و مسند احمد بن حنبل 324 و 330(چاپ قديم ).

82. احزاب، آيه 33.

83. مسند احمد بن حنبل 1/ 330(چاپ قديم) ونك: همان، چاپ جديد، 1/ 708 -710 ش 3063 - 3062 (با تلخيص).

84. مروج الذهب 3/ 108؛ تاريخ يعقوبي 2/ 180 و تهذيب الكمال 15/ 162.

85. اختيار معرفة الرجال / ش 106 و كفاية الاثر 22,20.

86. سيراعلام النبلاء 2/ 358؛ مختصر تاريخ دمشق 12/ 329؛ اختيار معرفة الرجال / ش 106 و المستدرك 3/ 543.

87. الدرجات الرفيعة 141.

/ 160