قيس بن سعد بن عباده.
224قيس بن سعد بن عباده.( - 60 ه . ق).كنيه: ابو عبدالملك، ابوالقاسم، ابوعبدالله، ابوالفضل.نسب: خزرجى، ساعدي.لقب: انصارى، مدني.طبقه: صحابي.خاندان وي از ديرباز و پيش از آن كه خورشيد اسلام برآيد، خانواده شرف و بزرگي بوده است. پدرش، جدّش و پدر جدّش همگي در ميان قبيله بزرگ خزرج كه همواره يكي از دو قبيله عمده و ريشه دار مدينه به شمار مي رفتند رياست و سروري داشتند و پس از آنان نيز قيس به سروري قبيله رسيد.چون رسول خدا(ص) به مدينه هجرت فرمود، پدر قيس او را نزد آن حضرت فرستاد تا خدمت گزار آن بزرگوار باشد؛ بدين ترتيب وي ده سال افتخار همراهي و خدمت در خانه آن حضرت را به دست آورد.او تنومند ونيرومند بود، سري كوچك و چهره اي تهي از مو داشت و تنها اندكي مو بر چانه اش روييده بود. اندامي بلند داشت و چون بر درازگوشي سوار مي شد، پاهاي او بر زمين كشيده مي شد و با اين همه، زيبا رو بود.بخشندگي و گشاده دستي از ويژگي هاي برجسته خانداني بود كه قيس در ميان آنان زاده شد و رشد كرد. خصلتي كه پيرامونش در كتاب هاي تراجم و تاريخ، داستان ها نقل كرده اند. از اين رو، شگفت آور نيست كه همه ارباب تراجم و رجال بر اين خوي خانوادگي او كه در خود او هم تجلّي كرده بود، انگشت نهاده اند.هم چنين وي مردي جنگاور، دلير و در به كارگيري فنون جنگاورى، طرح حيله هاي رزمي و كشيدن نقشه هاي جنگي ممتاز بود تا آن جا كه گشاده دستي و تيزهوشي اش ضرب المثل شده بود. نقل كرده اند كه قيس گفته است: اگر اين سخن رسول خدا را نشنيده بودم كه فرمود: (حيله گري و فريب كاري در آتش است) من از مكّارترين اين امت بودم. (1) .با اين همه، وي خداترس، زاهد و دين دار بوده است. درنگ در داستان زير ما را بيش از پيش از اين نكته آگاه مي كند:.يك بار قيس به نماز ايستاد و چون به سجده رفت، ماري بزرگ و چنبر زده را ديد. با اين همه چهره بر خاك نهاد و در كنار مار سجده كرد. مار برگردن او پيچيد و او بي آن كه توجّهي بدان كند و نماز خود را بشكند يا چيزي از آن بكاهد، با آرامش هميشگي نماز را تمام كرد و سپس مار از گردن خود باز كرد و به گوشه اي افكند. (2) .و ي از چهره هاي درخشاني است كه سراسر زندگي را با تلاشي خستگي ناپذير پشت سر نهاد و در راه پر پيچ و خم جهاد و پيكار، لحظه اي درنگ و سستي به خود راه نداد.چنان كه پيش تر هم اشاره كرديم، وي پس از ورود رسول خدا(ص) به مدينه، به خدمت آن حضرت درآمد و كارپرداز امور و بعدها كارگزار آن بزرگوار براي گردآوري زكات شد.در سال ششم هجري كه مسلمانان درگير غزوه (غاب) بودند، از كساني بود كه بار خرما و شترهايي را كه پدر بخشنده اش به منظور تداركات و پشتيباني از سپاهيان مسلمان گسيل داشته بود، به رسول خدا(ص) رساند.در سريّه (خَبَط) هم چون پدرش، با گشاده دستىِ خود، سپاهيان مسلمان را از خطر گرسنگي كه مي توانست به ناتواني و شكست بينجامد، رهانيد.در ماجراي فتح مكّه در سال 8 ه . ق . رسول خدا(ص) پرچم انصار را از پدر قيس گرفت به دست او داد.قيس و اهل بيت (ع)
بر اساس برخي نقل ها، وي از جمله شش مرد انصاري بود كه همراه شش مرد مهاجر به خلافت ابوبكر و تاراج حقّ امام علي (ع)اعتراض كردند. (3) .اخلاص قيس در ولايت امام علي (ع)و نيز ارادت او به آن حضرت آن چنان بود كه پدرش را كه پس از درگذشت رسول خدا(ص) و در سقيفه، خواهان رياست انصار و يا شركت آنان در امر زمام داري بود و بدين ترتيب، شايستگي امام علي (ع)براي جانشيني رسول خدا(ص) را ناديده گرفته بود، سرزنش كرد. (4) .با آغاز خلافت امام علي (ع)فصلي درخشان در زندگي قيس گشوده شد؛ فصلي كه هر گوشه اش بيان گر حضور پويا و وفادارانه او در كنار پيشوايي است كه خود همواره به حقانيت او اعتراف و اصرار داشت.امام علي (ع)در ماه هاي آغازين خلافت خود با پيمان شكني سران فتنه جمل رو به رو شد و بدين ترتيب، آن حضرت به رغم كراهتي كه از جنگ داخلي مسلمانان داشت، براي خاموش كردن آتش اين فتنه از دوستان خود در عراق كمك خواست. بدين منظور، چند تن از جمله قيس را به كوفه فرستاد. (5) آنان به كوفه رفتند وهر يك وفاداري خود را نسبت به آن حضرت اعلام كردند. قيس نيز خطبه اي شورانگيز ايراد كرد و در آن امام علي (ع)را ستايش و طلحه و زبير را به سبب پيمان شكني بعد از بيعتِ آزادانه شان، سرزنش كرد. (6) .هنگامي كه امام علي (ع)به خلافت رسيد، در گام نخست، دست به اصلاحاتي در بدنه اجرايي و ادارىِ تشكيلاتي زد؛ تشكيلاتي كه وارث كاستي ها و ضعف هاي بسيار بود و بدين منظور، آن حضرت كارگزاران منصوب از سوي خليفه پيشين را بركنار كرد و چهره هاي متعهّد و لايقي را به كار گمارد كه قيس يكي از آنان بود.سرزمين تاريخي و ثروت مند و متمدّن مصر كه در سال 20 ه . ق . با مجاهدت كساني چون قيس به دامان اسلام درآمد، از نقاط با اهمّيّت و حادثه خيزي بود كه به دنبال برخي جريان هاي سياسي و در آستانه خلافت امام علي (ع) به بستري مناسب براي شورش و فتنه گري تبديل شده بود. خون خواهان عثمان در آن جا گرد آمده بودند و معاويه و عمروعاص تلاشي پي گير براي تحريك مردم مصر وتسلّط بر آن سامان داشتند. امام علي (ع)با آگاهي از اين اوضاع قيس را فرمان دار مصر كرد و در اين باره، نامه اي ستايش آميز از قيس به مصريان نگاشت.قيس پس از ورود به مصر، با تيزهوشي و درايتي كه پيش از اين بدان اشاره كرديم، بر اوضاع مسلّط شد و به نامه هاي شيطنت آميز معاويه كه او را به پيوستن به خود فرا مي خواند، وقعي ننهاد، امّا نيرنگ هاي معاويه به همين جا پايان نگرفت. او به دروغ، نامه اي از زبان قيس و خطاب به خود را در ميان شاميان پراكند كه حكايت از تمايل قيس به معاويه و پيوستن به او داشت. جاسوسان امام علي (ع)در شام و نيز جاسوسان معاويه در كوفه اين خبر را به گوش ياران امام علي (ع)در عراق و به ويژه كوفه رساندند؛ بدين ترتيب، افرادي بدخواه هم چون اشعث بن قيس ونيز ياراني خيرانديش، ولي بي خبر از نيرنگ دشمن، همانند محمّد بن ابي بكر، مالك اشتر و عبداللّه بن جعفر، آن حضرت را تحت فشار قرار دادند تا قيس را پس از چهار ماه و پنج روز، از فرمان داري مصر بركنار كند و چنين نيز شد!.و ي پس از بركنار شدن از فرمان داري مصر، وارد مدينه شد. او پس از گفت و گويي با امّ سلمه همسر رسول خدا(ص) و نامه نگاري آن بانوي بزرگوار با امام علي (ع)درباره قيس، دريافت كه مروان بن حكم و اسود بن ابي البخترى، عاملان معاويه طرح كشتن شبانه او را در سر مي پرورانند، لذا از مدينه خارج شد و به امام علي (ع)در كوفه پيوست. (7) .چون اين خبر به گوش معاويه رسيد، سخت در خشم شد و نامه اي به مروان و اسود نوشت و آن دو را به سختي بر آن چه كردند، سرزنش كرد و افزود: با اين كار نابخردانه كه به پيوستن قيس به علي انجاميد، ناخودآگاه علي را با انديشه و تيزهوشي هاي قيس ياري داديد! به خدا سوگند، اگر علي را با صدهزار جنگ جو كمك مي كرديد، مرا بيش از اين خشمگين نمي كرديد! (8) .و ي پس از پيوستن به امام علي (ع)به فرمان داري آذربايجان منصوب شد و در همين سمت بود كه آن حضرت بدو نامه نوشت و از او خواست تا به منظور شركت در نبرد صفّين، به او بپيوندد و نيز يادآور شد كه در اين كار شتاب كن، زيرا درنگ من تنها به خاطر توست. (9) .در آستانه نبرد صفّين امام علي (ع)مهاجرين و انصار را گردآورد و با آنان مشورت كرد و در اين جا قيس به پا خاست و اظهار وفاداري كرد. (10) او كه پس از شعله ور شدن آتش نبرد، فرمانده پيادگان بصره بود، بسر بن ارطاه و ديگر شاميانِ همراهِ او را در يك رويارويي به عقب راند و با ايراد خطبه هاي آتشين و نيز با سرودن شعرهايي حماسى، انصار را به جنگ با شاميان برانگيخت؛ شعرهايي كه به گوش معاويه نيز رسيد و او را بر آشفت (11) .در همين نبرد بود كه معاويه او را از كساني برشمرد كه او را پريشان خاطر كردند تا آن جا كه با درماندگي و اقرار به اين كه قيس خطيب انصار است و سرِ نابودي ما را دارد، پرسيد چه بايد كرد! (12) .معاويه يك بار و هم زمان با ادامه نبرد، نعمان بن بشير را - كه يكي از دو نفر انصارى (13) بود كه در سپاه معاويه حضور داشتند - براي متمايل كردن قيس، نزد او فرستاد، ولي جوابي دندان شكن شنيد. (14) .پيش ازسرگيري نبرد با خوارج در نهروان، قيس پيشاپيش سپاه امام علي (ع)به مدائن آمد و با گفت و گو با آنان، خواهان خودداري آن ها از نبرد و پيوستن به ياران آن حضرت شد و پس از آغاز درگيرى، فرماندهي ميمنه سپاه امام علي (ع)را كه 700 تا 800 تن آنان مدني بودند به عهده داشت.پس ازنبرد نهروان و به دنبال آماده شدن امام علي (ع)براي رفتن دوباره به صفّين ونبردي ديگر با معاويه، وي سركرده ده هزار تن از سپاهيان آن حضرت بود. (15) .پس از شهادت امام علي (ع)و به خلافت رسيدن امام حسن (ع) معاويه با بسيج سپاه به سمت عراق حركت كرد. امام مجتبي (ع)به منظور جلوگيري از تعديات معاويه، مردم را به پيكار با شاميان فراخواند. در اين فراخوان كه در مسجد كوفه رخ داد، قيس از جمله بزرگاني بود كه به پا خاستند و مردم را به پيروي از آن حضرت فراخواندند و خود نيز اعلان اطاعت و وفاداري كردند. امام مجتبي نيز آنان را به دوستي هميشگى، وفاي ديرپا و خيرخواهي دايمي شان ستود. (16) .و ي نخستين كسي بود كه با امام حسن (ع)بيعت كرد (17) و در اقدام آغازينِ آن حضرت كه گرد آوردن سپاهي براي نبرد با معاويه بود، طليعه دار و پيش قراول سپاه و سركرده دوازده هزار تن بود كه به جانب مدائن شتافتند (18) ، ولي با پراكنده شدن شايعه دروغين كشته شدن قيس سپاه از هم گسيخت، لشكريان گريختند و هم زمان، خيمه هاي امام مجتبي (ع)را تاراج كردند! (19) .بنابر نقل طبرى، پس از پيوستن عبيداللّه بن عبّاس به معاويه و صلح امام حسن (ع)با او، پنج هزار تن جنگ جوي شرطة الخميس او را به سركردگي خود برگزيدند و با او بر سر نبرد با معاويه پيمان بستند، ولي معاويه كه از درگيري با او بيم داشت، به رغم پيش نهاد عمروعاص كه خواهان نبرد با قيس بود، نوشته اي مهر كرد و براي او فرستاد تا به سود خود و شيعيان امام علي (ع)هرچه مي خواهد، بنگارد، ولي او تنها براي خود وهمراهان خود امان خواست و هيچ مالي از معاويه درخواست نكرد. (20) .بنابر گزارش يعقوبى، وي هرگز با معاويه بيعت نكرد و معاويه تنها بدين دل خوش داشت كه در حضور مردم، دست خود را به دست او بمالد! (21) .بنابر گزارش ابن عساكر، به هنگام بيعت قيس با معاويه و نيز به هنگام ديدار با معاويه پس از بيعت، ميان آن دو گفت و گوهايي درگرفت كه از دشمني ديرپاي معاويه با او ونيز ناخرسندي ژرف او از بيعت با معاويه پرده برمي دارد. (22) .نگاهي گذرا به آن چه گفتيم، ما را با گوشه اي از دوستي و وفاداري قيس نسبت به رسول خدا(ص) و نيز اهل بيت آن حضرت (ع)آگاه مي كند.طبقه و منزلت روايي قيس .
همه رجاليون مسلمان، او را كه از طبقه صحابه است، ستوده اند. بنابر گزارش شيخ طوسى، وي كه افزون بر رسول خدا(ص) از اصحاب امام علي (ع)و امام حسن (ع)نيز به شمار مي رفت، از رسول خدا(ص)، پدرش سعد و عبداللّه بن حنظلة بن راهب روايت كرده است و راوياني چون: انس بن مالك، شعبى، عبدالرحمن بن ابي ليلى، عروة بن زبير و ابن سيرين از او روايت كرده اند. نووي شمار احاديث او از رسول خدا(ص) را شانزده مورد دانسته است كه نويسندگان صحاح شش گانه آن ها را نقل كرده اند. برخي منابع روايي شيعه نيز از وي نقل روايت كرده اند. (23) علامه اميني او را در شمار صحابياني كه حديث غدير را روايت كرده اند نام برده است. (24) .و ي پس از عمري سراسر تلاش و پيكار، در سال 60ه.ق. - كه آخرين سال فرمان روايي معاويه بر جهان اسلام بود - در مدينه منوّره درگذشت. (25) .منابع ديگر
المغازي 1/ 547؛ 2/ 775، 822 و 825؛ وقعة صفّين 3، 10، 15، 80، 202 - 203، 208، 214، 426 و 429؛ تاريخ خليفة بن خيّاط 149، 152 و 172؛ كتاب التاريخ الكبير 7/ 141؛ رجال برقي 63و 65؛ فتوح البلدان 319؛ انساب الاشراف 3/ 32؛ تاريخ يعقوبي 2/ 77، 86، 106 و 107؛ تاريخ طبري 2/ 33؛ 4/ 104، 415، 417، 428، 432 - 436، 438، 442، 445 - 547، 506، 547، 550، 552، 542، 556، 555، 574؛ 5/ 11، 83، 85، 94، 105، 106، 158، ؛ الجرح والتعديل / 3ق 2/ 99؛ مروج الذهب 670/ 1 ؛ كتاب الثقات 339/ 3؛ مقاتل الطالبيّين 39، 40 و 42؛ رجال صحيح البخاري 2/ 613؛ كتاب الجمل 51، 133 و 183؛ رجال صحيح مسلم 2/ 143؛ رجال طوسي 26، 54و 69؛ رجال كشّي / ش 78، 95، 151، 177 و 179؛ مناقب آل ابي طالب 4/ 46؛ المنتظم 5/ 316؛ الكامل في التاريخ 3/ 201، 204 و 525؛ اسد الغابة 4/ 215؛ شرح نهج البلاغه 3/ 172؛ 4/ 29؛ 6/ ، 57 - 65؛ 8/ 69، 71، 85 - 88؛ 10/ 111، 112؛ 14/ 10؛ 16/ 22، 26، 39، 42 - 44 و 48 و 17/ 272 و 274؛ تهذيب الاسماء واللغات 2/ ق 2/ 61؛ خلاصة الاقوال 134؛ رجال ابن داوود 279؛ سير اعلام النبلاء 3/ 102؛ تاريخ الاسلام 3/ 545 ،587، 588، 601 و 605 و 4/ 289؛ البداية والنهاية 8/ 99؛ تهذيب التهذيب 8/ 395؛ تقريب التهذيب 2/ 128؛ الاصابة 5/ 254؛ النجوم الزاهرة 1/ 94 - 98 و 101؛ اختيار معرفة الرجال (با تعليقات ميرداماد) 1/ 29، 327؛ منهج المقال 267؛ مجمع الرجال 5/ 63؛ شذرات الذهب 1/ ق 1/ 52؛ جامع الرواة 2/ 25؛ مرآة العقول 5/ 350؛ تنقيح المقال (باب القاف) 2/ 31؛ الغدير 1/ 58؛ معجم رجال الحديث 3/ 276 و 14/ 93؛ قاموس الرجال 7/ 396 (چاپ قديم).1. تهذيب الكمال 24/ 44.2. تاريخ مسعودي 2/ 15. كشّي اين داستان را در ضمن روايتي از امام رضا(ع) آورده است. و از آن جا كه در آن، تعبير (مردي از ياران على (ع)كه قيس نام داشت) آمده وي با ذكر اين نكته كه در ميان ياران امام على (ع)چهار نفر به نام (قيس) وجود داشتند از تطبيق اين روايت بر يكي از آن چهار (قيس) كه شخص در دست ترجمه نيز يكي از آنان است درمانده است. (نك: رجال كشي / ش 151).3. به نظر مي رسد كه برقي نخستين كسي است كه چنين ادّعايي را در بخش پاياني كتاب خود آورده است . (نك: رجال برقي 63 و 65). پس از وى، شيخ طوسي اين مطلب را هنگام برشمردن نام صحابيان امام على (ع)و پس از ذكر قيس، تكرار كرده است. علاّمه حلّى، ابن داوود و ميرداماد در تعليقات خود بر رجال كشّي نيز همين راه را رفته اند. شوشتري در كنار درست ندانستن اين ادّعا، مخالفت با ابوبكر را موضع گيري پدر قيس دانسته و درباره موضع قيس در رابطه با خلافت ابوبكر، سكوت كرده و تنها به اين نكته اشاره مي كند كه قيس در عصر امام حسن(ع)، با چيرگي معاويه بر جهان اسلام مخالف بود.آن چه رأي شوشتري را قوت مي بخشد، آن است كه طبرسي كه نام و سخن آن دوازده تن معترض را ثبت و مجلسي نيز آن را از وي نقل كرده، هيچ نامي از قيس نبرده است. (نك: احتجاج طبرسي 1/ 186 - 199 و بحار الانوار 28/ 189 - 201).4. شرح نهج البلاغه 6/ 44 و اعيان الشيعه 8/ 453.5. وقعة صفّين 15 و كتاب الجمل 131.6. همان 133. گفتني است كه حضور قيس در نبرد جمل از موارد بحث برانگيز زندگي اوست، زيرا هرچند منابعي چون: وقعة صفّين، كتاب الجمل و الاستيعاب به اين مهم اشاره كرده اند، امّا منابعي چون تاريخ طبري گاه آشكارا و گاه به طور غير مستقيم، اين امر را رد كرده اند.بنا بر گزارش طبري امام على (ع)در آغاز خلافت خود، قيس را به فرمان داري مصر منصوب فرمود (تاريخ طبري 4/ 547 و 552)؛ در آستانه نبرد جمل، به او و ديگر كارگزاران خود نامه نوشت و از آنان خواست تا براي رويارويي با پيمان شكنان، نيرو گسيل دارند (همان 4/ 445)؛ قيس هم زمان با آغاز نبرد جمل و تا پايان آن، در مصر ماند (تاريخ طبري 4/ 550 و اعيان الشيعه 8/ 453) در آستانه نبرد صفّين بركنار شد و نزد امام على (ع)آمد و در كنار آن حضرت با شاميان جنگيد (تاريخ طبري 4/ 555 و اعيان الشيعه 8/ 454).از سويي ديگر، تاريخِ نامه اي كه در آن امام على (ع)قيس را به ولايت مصر گمارد، بر اساس گزارش طبري كه بدون معارض هم نيست، ماه صفر 36 ه . ق . و بر اساس گزارش دقيق تر اتابكى، چهارم ماه صفر 36 ه . ق . بود (النجوم الزاهره 1/ 98و تاريخ طبري 4/ 549).حال با توجّه به اين كه نبرد جمل - بنابر گزارش بلاذري وطبري - در ماه جمادي الآخر 36 ه . ق . رخ داد (انساب الاشراف 3/ 35 و تاريخ طبري 4/ 506 و 542) و قيس به مدّت چهار ماه و پنج روز بر مصر فرمان راند (النجوم الزاهره 1/ 97)؛ بايد اذعان كرد كه وي نمي توانست در نبرد جمل شركت كرده باشد.و نيز بنا بر نقل نصر بن مزاحم، امام على (ع)در روز دوشنبه دوازدهم ماه رجب سال 36 ه . ق . و پس از آن كه پي آمدهاي نبرد جمل هم به پايان رسيد، وارد كوفه شد سپس كارگزاران خود را به كار گمارد و به سوي نقاط مختلف جهان آن روز اسلام گسيل كرد (وقعة صفين 3، 10، 15).همين طور اتابكي تاريخ كشته شدن محمد بن ابي حذيفه را كه به دنبال كشته شدن عثمان بر مصر چيره شده بود و با طرف داران و خون خواهان عثمان و نيز با نيروهاي اعزامي معاويه به مصر مي جنگيد، ماه ذي حجّه سال 36 ه . ق .ثبت كرده و تصريح مي كند كه پس از اين رخ داد بود كه امام على (ع)قيس را به ولايت مصر منصوب كرد (النجوم الزاهره 1/ 94) و قيس در آغاز ماه ربيع الاول سال 37 ه . ق . وارد مصر و چهار ماه و پنج روز بعد، در پنجم ماه رجب همين سال بركنار شد (همان 1/ 96 و 97).نيز بر خلاف طبري كه تاريخ به كار گمارده شدن محمد بن ابي بكر به جاي قيس را آغاز ماه رمضان و در ضمن حوادث سال 36 ه . ق . دانسته (تاريخ طبري 4/ 556)، ذهبي تاريخ رخ داد مزبور را ماه رمضان سال 37 ه . ق . ثبت كرده است (تاريخ الاسلام 3/ 601).توجّه به نكات اخيرالذكر، ما را نسبت به شركت قيس درنبرد جمل آسوده خاطر مي كند، اما گشودن گره تعارضي آشكار ميان گزارش هاي تاريخي كه بدان اشاره كرديم، نيز خالي از دغدغه و دشواري نيست!.همان طور كه براي خوانندگان گرامي نيز ملموس است دوگانگي هاي شگفتي آوري ميان گزارش هاي تاريخي - حتّي نسبت به ثبت و گزارش يك روي داد - به چشم مي خورد، ما افزون بر نمونه هايي از اين دوگانگي ها كه تا كنون بدان ها اشاره كرده ايم، به نمونه هايي ديگر، از اين ناهم خواني گزارش هاي تاريخي كه با بحث ما ارتباط دارد، اشاره مي كنيم:.طبري تاريخ كشته شدن عثمان را هم روز جمعه هجدهم ماه ذي حجّه سال 35 ه . ق . (تاريخ طبري 4/ 415 - 417) و هم روز جمعه هجدهم ماه ذي حجّه سال 36 ه . ق . (همان) وتاريخ بيعت با امام على (ع)را يك بار روز شنبه هجدهم ماه ذي حجّه سال 35 ه . ق . (همان 4/ 428) و بار ديگر، پنج روز پس از كشته شدن عثمان (همان 4/ 435 - 432) و سرانجام روز جمعه 25 ماه ذي حجه همان سال (همان 4/ 436، 448) گزارش كرده است.نصر بن مزاحم تاريخ ورود امام على (ع)به كوفه پس از پايان گرفتن نبرد جمل را يك بار، اول ماه رجب سال 36 ه . ق . و ديگر بار روز دوشنبه دوازدهم ماه رجب همان سال دانسته است (وقعة صفين 80.3).نيز طبري هم سال 36 ه . ق . و هم سال 38 ه . ق . را سال كشته شدن محمد بن ابي حذيفه در مصر عنوان كرده است (تاريخ طبري 5/ 106 - 105).ذهبي نبرد امام على (ع)با خوارج را هم در رديف حوادث سال 38 ه . ق . و هم سال 39 ه . ق . ثبت كرده است (تاريخ الاسلام 3/ 587، 588، 605).بنابر گزارش نصر بن مزاحم، نبرد صفّين بايد در سال 38 ه . ق . رخ داده باشد (وقعة صفّين 80)، ولي همو در جاهاي ديگر از كتاب خود، سال 37 ه . ق . را سال درگيري دانسته است (همان 202، 203 و 214).جالب آن است كه اتابكي به نقل از بلاذري جنگ جمل را در ماه جمادي الاولي دانسته (النجوم الزاهره 1/ 101) حال آن كه در كتاب انساب الاشراف ماه جمادي ثبت شده است (انساب الاشراف 3/ 35)!.با اين همه، شايد سليقه اي كه بر سر گاه شماري هجري ميان تاريخ نگاران پيشتاز مسلمان و نيز منابع صدر اوّل كه به آن استناد كرده اند، وجود داشته ومرحوم مجلسي نيز بدان اشاره كرده است (مرآة العقول 5/ 350) سبب شده تا دوگانگي هايي به ظاهر آشتي ناپذير ميان نقل آنان رخ دهد كه با اندكي درنگ قابل حلّ است.چنان كه پيش تر هم اشاره كرديم، تاريخ نگاران رخ دادهايي هم چون كشته شدن عثمان را با تفاوتي يك ساله گزارش كرده اند و چنان چه با توجّه به نكته اي كه مرحوم مجلسي نيز بدان اشاره كرده است، اين تفاوت را برخاسته از اختلاف سليقه بر سر مبدأ تاريخ هجري - و نه دوگانگي ريشه اي و ماهوي - بدانيم و نيز با توجّه به اين كه نصر بن مزاحم ورود امام على (ع)به كوفه را به تاريخ ماه رجب سال 36 ه . ق . گزارش كرده (وقعة صفّين 3، 80) و يادآور شده است كه آن حضرت تا هفدهم ماه در آن شهر ماند و در اين مدّت با معاويه و عمروعاص نامه نگاري مي كرد (همان 80) شايد بتوان حضور قيس در نبرد جمل و ديگر نبردهاي عصر امام على (ع)را با توجّه به روز شمار زير، از رخ دادهاي عصر آن حضرت، گزارش كرد:.* كشته شدن عثمان: سال 35 ه . ق .* بيعت با امام على (ع)سال 35 ه . ق . 7. مختصر تاريخ دمشق 21/ 111 - 112.8. همان.9. تاريخ يعقوبي 2/ 107.10. وقعة صفّين 92 - 93.11. همان 446 - 447.12. همان 447.13. نفر ديگر، مَسْلَمة بن مُخَلَّد انصاري بود.14. وقعة صفّين 448 - 449. بازگو كردن گفت و گوي اين دو تن خالي از لطف نيست، لذا به نقل آن مي پردازيم:.... معاويه از نعمان خواست تا نزد قيس رود و او را سرزنش كند و به آشتي فرا خواند. نعمان از سپاه معاويه خارج شد تا به ميان صف هاي دو سپاه رسيد و بانگ زد: اي قيس! من نعمان بن بشيرم.قيس گفت: چه مي خواهى.نعمان گفت: همانا هر كه شما را به چيزي فرا خوانَد كه براي خود مي پسندد، مردي با انصاف است. اي انصاريان! آيا نمي دانيد كه شما با تنها گذاردن عثمان در روز يورش مردم به خانه اش و نيز با كشتن ياران اش در نبرد جمل، اشتباه كرده ايد و اينك نيز در صفّين با اسبان خود بر شاميان مي تازيد! اگر در كنار رها كردن عثمان، علي را هم وامي نهاديد، كاري نيكو در برابر آن كار ناپسندتان مي بود، امّا شما حق را خوار و باطل را ياري كرديد و سپس تمايل نداشتيد به اين كه هم چون ديگر مردم از جنگ بپرهيزيد تا آن كه به جنگ برخاستيد، هماورد خواستيد، هر دشواريي را كه بر علي فرود آمد بر او آسان كرديد و به او وعده پيروزي و چيرگي داديد. حال آن كه اين جنگ از ما و شما - آن قدر كه ديده ايد - تلفات گرفته است. بنابر اين خدا را در ديگر بازماندگان دو سپاه در نظر آريد!.چون سخن نعمان بدين جا رسيد، قيس خنده اي كرد و گفت: گمان نمي كردم كه بدين سخنان گستاخي يابى! همانا آن كه به خود خيانت مي ورزد، نمي تواند خيرخواه برادرش باشد و تو - به خدا سوگند - خيانت پيشه، گم راه و گم راه كننده اى! يك خبر در باره آن چه كه از عثمان گفتى، تو را كافي است: عثمان را كساني كه تو از آنان بهتر نيستى، كشتند و آن ها كه بهتر از تواند او را تنها نهادند. با اصحاب جمل هم به دليل پيمان شكني شان جنگيديم. انصار با معاويه نيز خواهند جنگيد، اگرچه همه عرب به او بپيوندد. در اين نبرد هم همان گونه ايم كه با رسول خداق بوديم. با چهره هامان شمشيرها و با گردن هامان به استقبال نيزه دشمن مي رفتيم تا آن كه حق آمد و فرمان الهي آشكار شد، در حالي كه مشركان آن را ناخوش داشتند. حال بنگر! آيا در كنار معاويه جز (طلقاء) (آزادشدگان فتح مكّه) عرب هاي باديه نشين و ديگر فريب خوردگان، يك تن از مهاجران و انصار را كه خداوند از آنان خرسند بود مي يابى باز بنگر! جز خودت و آن دوست بي مقدارت (مَسْلَمة بن مُخَلَّد) كسي از انصار را مي يابى! به خدا سوگند، شما دو تن نه اهل نبرد بدر و نه بيعت عقبه ونه پيكار اُحد هستيد و نه پيش گامي در دين داريد و نه آيتي در قرآن ....15. شرح نهج البلاغه 10/ 100.16. همان 16/ 39.17. تاريخ طبري 5/ 158.18. بنابر نقل يعقوبى، سركرده اين سپاه عبيداللّه بن عبّاس بود و قيس او را همراهي مي كرد و با اين وجود، امام حسن (ع)به عبيداللّه فرمان داد تا با دستور قيس و رايزني با او كاركند، اما عبيداللّه رشوه يك ميليون درهمي معاويه را پذيرفت و همراه هشت هزار تن به او پيوست و قيس با ردّ همين رشوه هنگفت، بر نبرد با معاويه پاي فشرد، (نك: تاريخ يعقوبي 2/ 121 - 122).19. تاريخ طبري 5/ 159.20. تاريخ طبري 5/ 164.21. تاريخ يعقوبي 2/ 123 - 124. بنابر گزارش ابوالفرج اصفهانى، تنها با زبان به بيعت با معاويه اقرار كرد واين معاويه بود كه دست خود را به دست او ماليد. هم چنين بر اساس گزارش كشّى، قيس پس از آن كه امام حسن (ع)به او فرمانِ بيعت با معاويه را داد، دست به اين عمل يازيد، (نك: مقاتل الطالبيين 47 و رجال كشّي / ش 177).22. مختصر تاريخ دمشق 21/ 103، 112. اين دشمي تا به آن اندازه بود كه معاويه چون شنيد امام على (ع)پس از نيرنگ حكميّت، او و عمروعاص و تني چند را لعن مي كند، قيس را با امام على، حسنينق مالك اشتر و عبداللّه بن عبّاس، لعن مي كرد، نك: (وقعة صفّين 552 و شرح نهج البلاغه 2/ 260.23. امالي طوسي 1/ 83 و تهذيب الكمال 24/ 47 - 46.24. الغدير 1/ 58.25. الطبقات الكبري 6/ 53؛ تاريخ بغداد 1/ 179و الاستيعاب 3/ 1290 تنها ابن حبّان ادّعا كرده است كه وي از ترس معاويه (!!) به تفليس گريخت و در سال 85 ه . ق . كه هنوز عبدالملك بن مروان، حاكم جهان اسلام بود، درگذشت، امّا ابن حجر در (الاصابه) و نيز ديگران اين سخن را تخطئه كرده، نپذيرفته اند.