مالك بن حارث بن عبد يَغُوث (= اَشْتر).
229مالك بن حارث بن عبد يَغُوث (= اَشْتر).( - 38 ه . ق).كنيه: (؟).نسب: نخعي.لقب: اَشتر.طبقه: دوم (مُخَضرم).مالك يكي از شيعيان بزرگ امام علي بن ابي طالب (ع)و از سرداران شجاعِ تاريخ اسلام است. به راستي كم تر كسي مي تواند درباره او كه دست راست علي (ع) و شمشيري از شمشيرهاي خدا بر سر دشمنان اميرمؤمنان بود، (1) چيزي بگويد يا بنويسد به ويژه آن كه مردان بزرگي چون او با آن همه دشمنان سرسختي كه در ميان تاريخ نگاران داشته اند، از آماج گزارش هاي متعارض و ناروا در اَمان نمانده اند.او رئيس قبيله نَخَع، از قبائل يمني تبار و شاخه اي از مَِذْحجيان بود. جاهليّت پيش از اسلام را در يمن درك كرد، امّا قبيله اش را اندكي پس از رحلت پيامبر(ص) به مدينه آورد و همه مسلمان شدند. پس از اين بود كه اين مردِ تنومند، بلند قامت و با صلابت، چندين افتخار بزرگ براي خود و قبيله اش به يادگار گذاشت.او در نبرد معروف يرموك كه در سال 13 يا 15 ه . ق . (2) ميان مسلمانان و حدود صد هزار نفر از روميان اتفاق افتاد، يكي از سرداران سپاه دشمن را كه تنگه را بر مسلمانان بسته بود، به قتل رساند، راه گشوده شد و سرانجام، مسلمانان پيروز شدند. (3) نيز در همين جنگ بود كه در پي آسيب ديدن سرش، يك چشم خود را از دست داد و پلك پايين آن نيز برگشت و از اين رو وي را (اشتر) ناميدند. (4) پس از مدتي در فتح دمشق نيز شركت كرد و سرانجام، سعد بن ابي وقاص را در فتح بخشي از اراضي عراق همراهي كرد و در كوفه كه به سال 15 يا 17 ه . ق . به دست فاتحان ساخته شد، (5) ساكن گرديد.سعد بن ابي وقاص هم چنان در كوفه بود تا آن كه عثمان بن عفان به خلافت رسيد و سعد را به جاي مغيرة بن شعبه و پس از اندك مدتي وليد بن عقبه را به جاي سعد به فرمان داري كوفه منصوب كرد. وليد به كوفه آمد و سعد را طبق دستور خليفه كنار گذاشت.پس از اين جا به جايى، سعد به وي گفت: سوگند به خدا، مي بينم كه خلافت را به زودي به سلطنت مبدّل خواهيد كرد. (6) .همان طور كه سعد بن ابي وقاص پيش بيني و عمر بن خطاب نيز در گفت وگويي با عبداللّه بن عباس گوشزد كرده بود، (7) در نيمه دوم دوران دوازده ساله خلافت عثمان بن عفان نابساماني هاي زيادي با تسلط خاندان (ابو مُعَيْط) و اُمويان بر مناصب سياسي كشور، پديد آمد و اعتراض مسلمانان، به ويژه شمار زيادي از اصحاب و تابعيان را برانگيخت. (8) .مالك يكي از كساني بود كه بر فرمان دار فاسق كوفه برآشفت و تباهي هاي او را به خليفه گزارش كرد. عثمان بن عفان نيز، وليد را به مدينه فراخواند و مالك نيز به مدينه رفت و سرانجام در جريان اجراي حدّ بر وليد حضور يافت. (9) .مسعودي مي نويسد: چون علي بن ابي طالب (ع)خواست بر وليد حد بزند، وليد او را دشنام داد. در اين هنگام عقيل بن ابي طالب بر او نهيب زد و گفت: گويا تو نمي داني چه كسي هستى تو نامسلماني از روستاي (صَفّوريّه) هستى. (چرا كه پدرش از يهوديان اين روستا در اردن بود). (10) .سرانجام مالك با فرمان دار جديد كوفه، (سعيد بن عاص) به آن شهر بازگشت، ولي روند شتابان نابساماني و بيدادگرى، بار ديگر شورش و اعتراض بزرگان قوم را متوجه حاكم كوفه كرد و سعيد بن عاص كه سرزمين عراق را بستان قريش مي خواند، (11) طىّ نامه اى، اعتراض آنان را به آگاهي خليفه رساند. خليفه در پاسخ نامه، دستور تبعيد شورشيان را به شام صادر كرد و از سعيد خواست تا مالك را به كشته شدن بيم دهد. (12) و در پي اين فرمان، حاكم كوفه مالك را به شام تبعيد كرد، امّا مخالفت هاي او و ياران اش با معاويه، كار را بر حاكم شام دشوار ساخت معاويه از كار آنان به خليفه شكايت كرد و سرانجام، مالك اشتر به كوفه بازگشت. (13) .در چنين شرايطى، در حدود سال 32 ه . ق . ابوذر غفاري كه در تبعيدگاه خود (ربذه) به سر مي برد، بدرود حيات گفت. اشتر و شماري از صحابه كه عبداللّه بن مسعود و حذيفة بن يمان از آن جمله بودند، در سفري كه ميان كوفه و مدينه داشتند، (امّ ذرّ) را در مسير خود ملاقات كردند و او خبر درگذشتِ يار آشناي شان ابوذر را به آنان داد. آنان آمدند و پس از تغسيل و تكفين، بر وي نماز خواندند و در همان جا دفن كردند. (14) .در سال 35 ه . ق . كه جماعتي از مصر و كوفه خانه عثمان را محاصره كردند مالك رهبري مردم كوفه را به عُهده داشت. (15) .مالك و اهل بيت (ع)
ميزان تعهد و مودّت او نسبت به اهل بيت (ع)به ويژه امام علي بن ابي طالب (ع)بر كسي پوشيده نيست. از اهل بيت (ع)احاديثي در فضيلت و مناقب مالك نقل شده است كه به مواردي چند اشاره مي شود:.امام علي بن ابي طالب (ع)پس از شنيدن خبر قتل وي فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون) مالك كيست و آيا كسي چون مالك هست او در عظمت، چون كوه و در صلابت چون صخره، سخت بود. بر مانند تو بايد گريه كنندگان بگريند. (16) .و نيز فرمود: منزلت مالك نزد من چون جايگاه من نزد پيامبر(ص) است. (17) .و نيز امام (ع)او را از امين ترين، پخته ترين، معتبرترين وخيرخواه ترين ياران خود در رأي و نظر مي دانست، (18) لذا هنگامي كه وي را به فرمان داري مصر منصوب كرد در عهدنامه اي كه به دست مالك داد، خطاب به مصريان نوشت: من بنده اي از بندگان خدا را به سوي شما فرستادم كه در روزهاي بيم و ترس نمي خوابد، از دشمن نمي هراسد و پيروزمندانه مي تازد، بدون آن كه اراده اش سست شود و گام هاي او از شتاب باز ماند. او از سرسخت ترين بندگان خدا بر دشمن و از گرامي ترين آنان در حَسَب است. بر بدكاران از آتش سوزاننده تر و در عين حال بيش از همه مردم از هر ننگ و عار دور است. او مالك بن حارث اشتر است. شمشيري است كه كند نمي شود. و از تيزي اش كاسته نمي گردد. در هنگامه صلح و تلاش بردبار و در عرصه جنگ، رأيي اصيل و پايدار دارد و شكيبايي اش زيباست. و در ادامه چنين فرمود: او شمشيري از شمشيرهاي خداست. (19) .او را براي شما برگزيدم و دل به جدايي او دادم، زيرا براي شما خيرخواه و ناصح است و در (رويارويي با) دشمنان شما نيرومند و سرسخت. (20) .مالك و كساني چون: محمد بن ابي بكر، كميل بن زياد نخعى، سليمان بن صُرد، اويس قرنى، جندب بن زهير ازدى، حبّة بن جوين عرنى، صعصعة بن صوحان و زيد بن صوحان، از نخستين كساني بودند كه پس از كشته شدن عثمان، با اميرمؤمنان (ع)بيعت كردند تا با دشمنان اش دشمن و با دوستان اش دوست باشند و از ياري او دريغ نكنند. اينان در تمام مشاهد آن حضرت، حضور يافتند و برخي به شهادت رسيدند. (21) .مالك پس از بيعت، به امر امام وارد كوفه شد تا مردم را به ياري آن حضرت براي مقابله با اصحاب جمل فراخواند. او طي خطبه اي گفت: علي بن ابي طالب فقيه ترين، شجاع ترين كسان است كه منزلت اش از همه والاتر و حرمت اش از ديگران برتر است. (22) .در جمل بود كه عبدالله بن زبير و مروان بن حكم را تا پاي مرگ رساند (23) و در صفين سپاه معاويه را به كابوس شكست و ذلّت دچار ساخت. (24) او در جنگ صفين فرمانده مَِذْحجيان بود و تا مرز پيروزي حتمي پيش رفته بود، اما هياهوي بي خرداني كه فريب قرآن هاي بر سرنيزه شده را خوردند، او را از اين كار بازداشت و مالك سخت بر آنان برآشفت، اما ناچار، سر به فرمان اميرمؤمنان (ع)نهاد و عقب نشيني كرد.پس از جنگ صفّين، از طرف امام (ع)حاكم ناحيه جزيره و نصيبين شد و سپس به امر آن حضرت، به جاي قيس بن سعد بن عباده و به نقلي محمد بن ابي بكر به فرمان داري مصر منصوب گرديد. (25) . در روايي آمده است كه پس از شورش مصريان عليه محمد بن ابي بكر، اميرمؤمنان فرمود: براي ولايت مصر كساني چون قيس بن سعد - كه چندي پيش عزل اش كردم - يا مالك اشتر شايسته ترند. در اين هنگام، مالك در جزيره بود كه فرا خوانده شد و بر ولايت مصر منصوب گرديد و بدان سو حركت كرد. (26) .با توجه به آن چه كه به اختصار گذشت، نادرستي گزارش زير آشكار مي شود كه عبدالله بن جعفر به امام علي بن ابي طالب (ع)پيش نهاد كرد مالك را بر مصر بگمار، چرا كه اگر پيروز شد به سودتوست و اگر كشته شد از دست او را حت خواهي شد! (27) .سستي اين روايت هنگامي آشكارتر مي شود كه علاوه بر آن چه گذشت، گواهي پيامبر(ص) بر ايمان مالك اشتر و نيز سخن امام صادق (ع)را درباره وي ملاحظه كنيم كه فرمود: (قائم (ع)از بيرون كوفه 27 نفر را فرا مي خواند، پانزده تن از قوم موسي (ع)هستند كه به حق هدايت و داوري مي كنند، هفت نفر اهل كهف اند و ديگران، يوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصارى، مقداد و مالك اشتر مي باشند. اينان ياران وكارگزاران وي هستند. (28) .طبقه و منزلت روايي مالك .
مالك از كساني است كه هر چند زمان جاهليّت و عصر پيامبر(ص) را درك كرده، اما توفيق ديدار آن حضرت را نداشته است. چنان كه گفتيم، او در زمان ابوبكر به مدينه آمد و همراه قبيله اش ايمان آورد. از اين رو در شمار تابعيان بزرگ محسوب مي شود.كسي از رجاليون شيعي و اهل سنّت وي را تضعيف نكرده، همگي به عظمت و جلالت او گواهي داده اند. (29) او كه فردي قليل الروايه است، از امام علي (ع) خالد بن وليد، عمر بن خطاب، ابوذر و امّ ذر روايت كرده است و كساني چون: فرزندش ابراهيم، عبدالرحمن بن يزيد، علقمة بن قيس، و ابوحسّان از او روايت كرده اند.او از خالد بن وليد روايت مي كند كه پيامبر(ص) به او فرمود: اي خالد! از عمار بدگويي مكن كه هر كس او را نكوهش كند خداوند او را نكوهش خواهد كرد و هر كس عمّار را به خشم آورد خداوند بر او خشم مي گيرد و هر كس عمّار را سفيه و بي خرد بپندارد خداوند او را سفيه و بي خرد انگارد. (30) .هم چنين مالك از امّ ذر روايت مي كند: هنگامي كه ابوذر نگراني مرا درباره مرگ غريبانه اش ديد، گفت: از رسول خدا(ص) خطاب به گروهي كه من نيز در ميان آنان بودم، شنيدم كه فرمود: (مردي از شما در بياباني خواهد مرد و شماري از مؤمنان بر او حاضر خواهند شد.) از اينان يك نفر نمرده است مگر آن كه در ميان آبادي اي يا در ميان جمعي بوده است. سوگند به خدا، به من دروغ نگفته اند و من نيز دروغ نمي گويم.چنين بود كه مالك و جمعي ديگر از همراهان اش بر پيكر بي جان ابوذر حضور يافتند و پس از تجهيزش بر او نماز گزارده و به خاك اش سپردند. (31) .سرانجام يكي از دو دست علي در راه انجام مأموريت در منطقه اي به نام (قُلزُم) (32) از پيكر او جدا افتاد و مرگِ آن كه با زندگاني اش رشته زندگي شاميان را از هم گسست و عراقيان را پراكنده ساخت، فرا رسيد و به دستور و دسيسه معاويه در آن محل مسموم شد و به شهادت رسيد. اين حادثه در سال 38 ه . ق . رخ داد. (33) شهادتي كه امام اش در پايان عهدنامه معروف خود، براي او و خودش آرزو كرده بود. (34) .معاويه كه خود چنين برنامه اي را تدارك ديده بود، به شاميان دستور داد كه همه براي نافرجامي مالك دعا كنند. از اين رو پس از شنيدن خبر مرگ مالك، او و عمرو بن عاص گفتند: سپاس خداوند كه سپاهياني از عسل دارد. (35) .خبر درگذشت مالك، اميرالمؤمنين را سخت متأثر كرد و آن حضرت در وصف مالك فرمود: مالك؛ و چه بود مالك! او چون كوهي بود آن چنان سرفراز كه ستيغ اش را نه گام رونده اي در مي نورديد و نه بال پرنده اي به فرازش مي رسيد. (36) .منابع ديگر
و قعه صفّين 156، 175 و 490؛ الطبقات الكبري 6/ 213؛ كتاب التاريخ الكبير 7/ 311؛ تاريخ الثقات 417؛ تاريخ المدينة المنوّرة 3/ 952 - 1147؛ انساب الاشراف 6/ 133 ؛ الغارات 1/ 265 و 268؛ رجال برقي 6؛ تاريخ طبري 3/ ؛ 4/ 283، 340.326، 486، 505 و 5/ 45 ؛ الفتوح 2/ 212، 147 - 237؛ الجرح والتعديل 4/ ق 1/ 207؛ مروج الذهب 2/ 354؛ كتاب الثقات 5/ 389؛ البدء والتاريخ 5/ 199 و 204؛ نهج البلاغه، نامه هاي 34، 38 و 53؛ الجمل 108، 109، 137- 144، 254، رجال كشّى / ش 117، 124 و 171؛ رجال طوسي 59؛ الاستيعاب 1/ 253 ؛ الملل والنحل 1/ 27؛ شرح نهج البلاغه 6/ 326؛ و 194؛ رجال ابن داوود 283؛ ميزان الاعتدال 2/ 255 و 275؛ كتاب المقفّي الكبير 5/ 17؛ تقريب التهذيب 2/ 224؛ الاصابة 3/ 482؛ النجوم الزاهرة1/ 102؛ جامع الرواة 2/ 37؛ تنقيح المقال 2/ ق 2/ 48؛ قاموس الرجال 7/ 463 (چاپ قديم)؛ مستدركات علم رجال الحديث 6/ 331.1. تاريخ طبري 5/ 96 والاختصاص 81.2. نك: تاريخ طبري 3/ 394 و تاريخ خليفه 88.3. مختصر تاريخ دمشق 24/ 18 و نك: تاريخ طبري 3/ 401.4. سير اعلام النبلاء 4/ 34؛ المعارف 586 و تاج العروس 7/ 6.5. معجم البلدان 4/ 491 و تاريخ طبري 3/ 598.6. الاستيعاب 4/ 1554.7. ر.ك: به ترجمه عبدالله بن عباس در هيمن كتاب ونك: شرح نهج البلاغه 6/ 326 و مواقف الشيعه 1/ 149.8. نك: انساب الاشراف 6/ 142 - 133؛ تاريخ يعقوبي 2/ 70 - 71؛ مروج الذهب 2/ 344 - 354؛ الجمل 137 - 144؛ البدء و التاريخ 5/ 199 به بعد. طبري تصريح مي كند علل و اسباب كشته شدن عثمان بن عفان را به دلايلي ذكر نمي كنم. نك: تاريخ طبري 4/ 365.9. همان 4/ 279.10. مروج الذهب 2/ 345 و انساب الاشراف 6/ 143.11. مسعودي بر اساس يك احتمال اين سخن را به عثمان نسبت داده است (مروج الذهب 2/ 346) امّا مشهور آن است كه اين سخن از سعيد بن عاص است.12. انساب الاشراف 6/ 152.13. همان 157.14. تاريخ يعقوبي 2/ 69 و الاستيعاب 1/ 253.15. تاريخ خليفه 124.16. مختصر تاريخ دمشق 24/ 24؛ نيز ر.ك: تاريخ يعقوبي 2/ 96؛ سير اعلام النبلاء 4/ 34و رجال كشّي / ش 118.17. خلاصة الاقوال 169.18. الغارات 1/ 73.19. الغارات 1/ 260؛ تاريخ يعقوبي 2/ 95 و امالي مفيد 84.20. تاريخ طبري 5/ 96؛ الاختصاص 80؛ نهج البلاغه، نامه 38 و مصادر نهج البلاغه 3/ 335.21. الجمل 108 و 109.22. همان 255 - 254 و تاريخ طبري 4/ 486.23. الجمل 350 و مختصر تاريخ دمشق 21/ 24.24. مختصر تاريخ دمشق 24/ 21.25. نك: الغارات 1/ 268 و امالي مفيد 80. خليفة بن خياط خلاف اين مطلب نظر داده مي گويد: بعد از شهادت مالك، محمد بن ابي بكر فرمان دار مصر شد و به دست اصحاب عمرو بن عاص به قتل رسيد (تاريخ خليفه 144).26. الغارات 1/ 256 و نك: تاريخ يعقوبي 2/ 95.27. تهذيب الكمال 27/ 128.28. الارشاد 2/ 386.29. تهذيب التهذيب 10/ 12 و معجم رجال الحديث 14/ 161.30. المسند الجامع 5/ 303/ ح 3585 (به نقل از فضائل الصحابه نسائى) و اختيار معرفة الرجال / ش 69.31. الاستيعاب 1/ 253 و نك: اختيار معرفة الرجال / ش 118.32. اين منطقه در نزديكي درياي سرخ و شهر قديمي (مَدْين) و كوه (طور) بوده كه بعدها ويران شده است (معجم البلدان).33. تاريخ خليفه 144؛ تاريخ طبري 5/ 96 و مختصر تاريخ دمشق 24/ 24.34. نهج البلاغه نامه 53.35. نك: الغارات 1/ 259؛ تاريخ يعقوبي 2/ 95؛ انساب الاشراف 3/ 168؛ امالي مفيد 83؛ الانساب 5/ 476؛ اللباب في تهذيب الانساب 3/ 304؛ مختصر تاريخ دمشق 24/ 24 و تاريخ الاسلام 3/ 593.36. ربيع الابرار 1/ 216.