عبداللّه بن عمر بن خطّاب. - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبداللّه بن عمر بن خطّاب.

178عبداللّه بن عمر بن خطّاب.

(حدود 13 - 73 ه . ق).

كنيه: ابو عبدالرحمن.

نسب: قرشى، عَدَوي.

لقب: مكّى، مدني.

طبقه: صحابي.

وي فرزند خليفه دوم و داراي دوازده فرزند پسر و چهار فرزند دختر بود كه هفت تن از آنان به نام هاى: سالم، حمزه، عبداللّه، عبيداللّه، زيد، بلال و عمر از راويان او به شمار مي روند.

او بلند اندام، گندم گون و تنومند بود. لباس رنگ آميزي شده با گِلِ سرخ و زعفران مي پوشيد، شارب خود را بسيار كوتاه مي كرد و محاسن خود را با موادّ خوشبو كننده به رنگ زرد خضاب مي كرد. عمامه اي سياه بر سر مي گذاشت و دو سر آن را بر شانه خود رها مي كرد. پيراهن خود را دكمه نكرده و از پوشيدن خز خودداري مي كرد.

براي وي كه به صحابي زاهد شهرت يافته است، فضايل اخلاقي بسياري نقل كرده اند، از جمله: اگر چيزي را نمي دانست به ندانستن آن اعتراف مي كرد، در شب زنده دارى، به جاي آوردن حج و عمره ماه رجب، پرداختن صدقه، روزه در حضر و افطار در سفر، آزاد كردن بندگان (1) و پيشي گرفتن در سلام اهتمامي بليغ داشت. لباس خود را بوي خوش مي زد و بعد از استعمال بوي خوش و روغن اندود كردن بدن به نماز جمعه مي رفت. از كسي چيزي نمي خواست و هديه كسي را نيز رد نمي كرد. (2) هنگام بازگشت از سفر، ابتدا آرامگاه رسول خدا(ص) و نيز شيخين را زيارت مي كرد، از دنيا، پرهيزي به كمال داشت تا آن جا كه تمام لوازم زندگي اش به صد درهم نمي رسيد!.

او از فقهاي صحابه به شمار مي رفت، هرچند اهل احتياط بسيار بود، مدّت شصت سال پس از ارتحال رسول خدا(ص) فتوا داد و احاديث زيادي از آن حضرت نقل كرد و اين در حالي است كه شعبي وي را در حديث استوارتر دانسته است تا در فقه! (3) .و ي پيش از آن كه به بلوغ برسد، اسلام آورد و با پدرخود (4) به مدينه هجرت كرد و به استثناي جنگ هاي بدر و اُحد كه در آن زمان خردسال بود، در ساير غزوات عصر رسول خدا(ص) مانند: خندق (احزاب)، بني المصطلق، بني قريظه، حديبيّه، فتح مكّه، بني جَذيمه، تبوك و مؤته شركت كرد.

هم چنين در نبرد يمامه كه به قتل مسيلمه كذّاب انجاميد، و در فتوحات سال هاي خلافت پدرش عمر بن خطّاب، از جمله نبردهاي فتح مصر، قادسيّه و جلولا و نيز در رخدادهاي بين اين دو نبرد شركت كرد.

پس از ضربت خوردن عمر كه به قتل وي انجاميد، به خليفه افتاده در بستر پيش نهاد شد كه فرزندش عبداللّه را جانشين خود كند و خليفه با پرخاش پاسخ داد: چگونه مردي را كه حتّي از طلاق دادن همسرش نيز عاجز است، جانشين خود كنم در عين حال توصيه كرد كه هرگاه اعضاي شش نفره شوراي تعيين خليفه در دو دسته سه نفره به اختلافِ نظر رسيدند همين عبداللّه را به داوري فرا خوانند!.

در سال هاي خلافت عثمان در نبردهاي فتح طبرستان به سركردگي سعيد بن عاص، فتح خوزستان و نيز فتح آفريقا به سركردگي عبداللّه بن سعد بن ابي سرح حضور يافت.و ي در روز حمله شورشيان خشمگين به خانه عثمان كه به (يوم الدار) شهرت يافته است، به قصد دفاع از جان خليفه دوبار زره پوشيد (5) و پس از قتل خليفه پيش نهاد خلافت را نپذيرفت.

عبدالله پس از انتقال خلافت به بني هاشم و آغاز خلافت امام علي (ع)از بيعت با آن حضرت سرپيچي كرد و در هيچ يك ازنبردهاي آن حضرت حضور نيافت. پيش نهاد طلحه و زبير مبني بر پيوستن او به آنان را نيز رد كرد و خواهرش حفصه همسر پيامبر(ص) را نيز از همراهي با عايشه بازداشت. بدين ترتيب نه در جنگ جمل و نه ديگر جنگ هاي عصر امام علي (ع)حضور نيافت كه اين مطلب را در فصل آينده بررسي خواهيم كرد.

پس از نبرد صفّين، در جريان حكميّت، ابوموسي اشعري به خلافت وي تمايل داشت، امّا عبداللّه - خود - اين پيش نهاد را از بيم اختلاف و خون ريزي ميان مسلمانان، نپذيرفت. او چون دريافت كه هديه صدهزار درهمي معاويه، در واقع رشوه اي براي متمايل كردن او به پذيرش و تأييد ولايت عهدي يزيد است، آن را نپذيرفت، اما پس از رسميّت يافتن سلطنت يزيد نه تنها به بهانه يكدلي با توده مسلمانان (جماعة المسلمين) با او بيعت كرد، بلكه امام حسين (ع)و عبداللّه بن زبير را نيز درباره نپذيرفتن بيعت و دنبال كردن مسيري كه به پراكندگي جمع مسلمانان بيانجامد، هشدار داد. (6) .

در جريان واقعه حرّه و خيزش مردم مدينه عليه يزيد بن معاويه، فرزندان ووابستگان خويش را از شكستن بيعت خليفه وپيوستن به شورشيان منع كرد و چنين نيز شد (7) وشايد چندان هم بي مناسبت نباشد كه يزيد نامه ميانجي گرانه وي را كه در آن، درخواست آزادي مختار (برادر همسرش) از زندان ابن زياد كرده بود، پذيرفت و مختار آزاد شد.

مماشات و تسامح او با ديگر پادشاهان ستم پيشه حزب اموي نيز ادامه يافت؛ او كه از بيعت با علي (ع)خودداري كرد، به منظور اظهار فرمان برداري از خليفه وقت (عبدالملك بن مروان) شبانه نزد حجّاج رفت وبه جاي دست با پاي حجّاج كه به منظور تحقير وي به سوي او دراز شد، بيعت كرد! (8) .

عبداللّه و اهل بيت (ع)

يكي از ستون هاي پايدار باورهاي شيعه كه به منظور برپاي نگه داشتن آن خون هاي بسيار ريخته و شمشيرهاي زياد آخته شد، موضوع امامت است. به گفته شهرستانى: در پاي هيچ اصلي از اصول اسلام به اندازه امامت شمشير زده نشده است. (9) .

در نگاه شيعه، كمالِ دين در گرو تداوم نبوّت از راه امامت است، (10) چرا كه رهبرى، محور نظام اسلامي و ملاك معني يافتن همه عبادت ها وتلاش هاي خدا مدارانه امّت است (11) . بدين سان است كه درخت كهن سال بني هاشم چنان كه ميوه اي گوارا هم چون نبوّت دارد، به شكوفه هاي شگفتي آور امامت نيز آراسته است (12) و هم از اين منظر است كه رسول خدا(ص) به امام علي (ع)فرمود: اي على! اگر تو نبودي پس از من، مؤمنان شناخته نمي شدند. (13) .

تفكيك قهرآميز اين دو مقوله حياتي در مجموع حوادثِ پس از ارتحال رسول خدا(ص) از كاري ترين آسيب هايي بود كه رنجي پايدار و ضربه اي جبران ناپذير براي جهان اسلام در پي داشت.

فراموشي 25 ساله عنصر حياتي امامتِ منصوصِ در جامعه مسلمانان و انزواي ديرپاي امام علي (ع)در طىّ اين مدّتِ نه چندان كوتاه كار را بدان جا رساند كه روز نخستينِ خلافتِ آن حضرت، سرآغاز كارشكني ها و يا بي تفاوتي هاي شخصيّت هاي ممتاز و برجسته صحابي و جز آنان نيز بود!.

آغاز درگيري هاي داخلي ميان مسلمانان در عين حال كه نقطه عطفي در تاريخ صدر اسلام به شمار مي رود، يكي از شوم ترين ويژگي هاي تحميل شده بر حكومت نوخاسته و مردمىِ امام علي (ع)نيز هست. اين (فتنه) كه ظاهراً از پي آمدهاي قتل خليفه مسلمانان در سال 35 ه . ق. و در واقع مولود ناخجسته جدايي قهرآميز نبوّت از امامت بود، از جمله نكات شايسته درنگ و انديشيدن است، زيرا بسياري از انديش مندان اهل سنّت با دستاويز قرار دادن اين واژه (فتنه) چه بسا كوشيده اند تا نبردهاي داخلي عصر امام علي (ع)و نيز خود داري برخي از بزرگان صحابي و تابعى (14) از همراهي با آن حضرت را توجيه و در نهايت دو طرف درگيري هاي عملي يا لفظي را - كه تنها يك سوي آن به تعبير رسول اكرم (ص) همواره با حق و حق همواره با اوبود (15) - تطهير و تقديس كنند.

آنان با دستاويز قرار دادن دو نكته و به بهانه برانگيخته شدن فتنه و غبار آلود شدن فضاي تفكّر و تصميم گيري مسلمانان در عصر امام علي (ع) از همراهي با آن حضرت خودداري كردند: ريخته شدن خون مسلمانان كه حرمت و عظمت آن از روشن ترين احكام اين دين حنيف است و زير پا نهاده شدن اصل حياتىِ لزوم همراهي با جماعت مسلمانان كه رسول خدا(ص) سخت بر آن پاي فشرد و امّت خود را بارها به حفظ اين اصل ارزشي سفارش فرمود. (16) .

عبداللّه بن عمر از برجسته ترين شخصيّت هاي عصر امام علي (ع)است كه موضع گيري هاي وي در برابر آن حضرت، عالمان اهل سنّت را به تلاش وا داشته تا با چنگ زدن به دستاويز (فتنه) كه از قضا خود وي از مبتكران اين عذر شرعي بوده است، كارهاي اورا توجيه كنند. (17) .

از ويژگي هاي برجسته و شگرف عبداللّه آن بود كه براي (جماعة المسلمين) ارج و اعتبار فوق العاده اي قائل بود؛ ويژگي اي كه پس از عصر اميرالمؤمنين (ع)نيز در همه جا خود را آشكارا نشان داد و تمام سال هاي واپسين عمر عبداللّه را در برگرفت تا آن جا كه بر فرمان بري از هر امير و صاحب قدرتي گردن نهاد و زكات مال خويش را به آنان پرداخت. (18) او همواره اعلان مي داشت كه در سال هاي فتنه نمي جنگم و پشت سر هر كه چيره گردد، نماز مي خوانم. (19) او در اين مسير تا آن جا پيش رفت كه حتّي در نمازهاي جماعت و جمعه اميري فاسق هم چون حجّاج (20) كه از طعن و انتقادهاي كم و بيشِ دانش مندان اهل سنّت هم در امان نمانده است، حاضر مي شد (21) .

شايان توجّه است كه اين جريان، پيروي از جماعت مسلمانان را - اگر چه بر باطل يك صدا شوند و سردمدار آنان مردي بيگانه با همه ارزش ها و باورهاي ديني باشد - چنان مهم مي دانند كه آن را دستاويزي براي بيرون نهادن امام علي (ع)از گردونه اطاعت و انقياد و داخل شدن در حلقه پيروان هر امير غالبي اگر چه حجّاج باشد قرار مي دهند، اما فرموده رسول خدا(ص) كه همگام نبودن با توده مسلمانان را خيانت به ايمان خوانده (22) ، نصيحت كردن پيشوايان و نظارت بر آنان را نيز همانند همراهي با جماعت مسلمانان فرض شمرده (23) و در بياني آشكار، جماعت مسلمانان را (جماعة اهل الحقّ و إن قلّوا) دانسته است، ناديده مي گيرند. (24) .

به هر تقدير، عبدالله بن عمر از بيعت با امام علي (ع)سرباز زد و آن حضرت او را با اين جمله كه (تو - تا آن جا كه من مي دانم - در خردسالي و بزرگي بد خُلق بوده اى) سرزنش كرد. (25) .

هم چنين در دومين روز خلافت آن حضرت، عبداللّه نزد امام (ع)آمد و در مقام اندرز دادن به آن بزرگوار گفت: همه مردم بر بيعت با تو هم دل نيستند. از اين روي دين خود را با وا نهادن امر خلافت به شورا پاس دار!.

آن حضرت پاسخي دندان شكن به او داد و وي را مردي احمق خواند و از خود راند (26) و او و افرادي همانند او را در زمره كساني دانست كه حق را ياري نكردند و باطل را نيز فرو نگذاردند (27) و مصداق اين آيه كريمه شدند: (ولو علم اللّه فيهم خيراً لأسمعهم ولو أسمعهم لتولّوا وهم معرضون (28) ؛ اگر خداوند در آن ها خيري سراغ مي داشت گوش دل آن ها را شنوا مي كرد، و اگر چنين نيز مي كرد باز هم روي برتافته، مي رميدند). (29) .

كشّي نيز ذيل حالات اسامة بن زيد روايتي را از امام باقر (ع)نقل كرده است كه در آن، عبداللّه به دليل كناره گيري از حضور در نبردهاي عصر امام علي (ع)در كنار آن حضرت، سرزنش شده است. (30) .

به دنبال كناره گيري عبداللّه از حضور در ميدان هايي كه توده مسلمانان در رنج ها و تلخي هاي آن شريك بودند، حضرت علي (ع)به فرماندار خود در مدينه فرمان داد تا سهم او را از بيت المال قطع كند (31) .

پس از سال ها مجاهدت هاي پي گير و فرساينده پيشواي پرهيزكاران امام علي (ع)در عصر تنزيل و دوران دشوارترِ تأويل، با شهادت آن حضرت در خانه خدا، پرونده درخشان او به ظاهر بسته شد و جهان اسلام اميري مهربان و ناصحي مشفق كه توان پيوند زدن سياست به صداقت را داشت و در همه حال، همه چيز را فداي احيا و ابقاي ارزش ها كرد، از دست داد و همان گونه كه حوادث سال هاي كوتاه خلافت آن حضرت، سربلندي و افتخار ابدىِ بزرگ مرداني چون: مالك اشتر، عمّار ياسر و محمّدبن ابي بكر را به دنبال داشت، مايه افسوس هميشگي و زيان جبران ناپذير كساني چون عبداللّه نيز شد كه بارها از ترك ياري آن امام راستين ابراز پشيماني مي كردند (32) و حتّي در واپسين دمِ زندگى، به جهت روي برتافتن از نبرد با (فئه باغيه) در كنار امام علي (ع)خود را گناه كار و نابخشودني مي خواندند. (33) .

آرى! اگر على (ع)نمي بود، مدّعيان راستين ايمان شناخته نمي شدند، چرا كه اسلام همواره پيروان خود را از نگرش سطحي به اعمال انسان هاي زاهد و عابد و گريزان از دنيا، بسيار بيم داده و بر اين نكته پاي فشرده است كه جوهر راستين انسان ها نه در ميزان ركوع و سجود و قيام و صيام، بلكه در ميدان دگرگون شدن شرايط بيروني و دروني احوال يك مسلمان و جامعه اسلامي شناخته مي شود، (34) هم چنان كه حضرت علي (ع) تنها كساني را مشمول نجات الهي از فتنه ها و برخوردار از نور راهنمايي ربّاني دانسته است كه حقيقت تقوا را با خود همراه داشته باشند (35) . و بدين ترتيب خطّ بطلاني بر همه تقواها و تهجّدهاي عاري از نور معرفت و شناخت كشيد.

عبداللّه و دانشمندان مسلمان.

همان طور كه انتظار مي رود، دانش مندان اهل سنّت او را كه از طبقه صحابه است بسيار ستوده و به گفته ذهبى، مناقب و فضايل بسيار براي او بر شمرده اند و طبعاً منزلت او را برتر از آن دانسته اند كه او را نيازمند توثيق بدانند، گذشته از آن كه عبداللّه بنابر نظريه معروف اهل سنّت درباره صحابيان، از امتياز (عدالت عمومي صحابه) نيز بهره مند است.

دانش مندان شيعي با توجّه به موضع گيري هاي او در برابر امام علي (ع) خود را بي نياز از تكلّفِ توجيه اعمال وي دانسته، هم گام و هم صدا با آن حضرت و نيز برخي از عالمان اهل سنّت (36) زبان به انتقاد از كارهاي او گشوده اند.

طبقه و منزلت روايي عبداللّه .

شيخ طوسى، همانند ديگر رجاليون شيعي و سنّي وي را در شمار اصحاب رسول خدا(ص) نام برده است.

او از رسول خدا(ص) و نيز از اصحاب آن حضرت هم چون علي (ع) بلال، ابن مسعود، ابو سعيد خدرى، سعد بن ابي وقّاص، عثمان، ابوبكر، عمر، خواهرش حفصه و عائشه همسران پيامبر(ص) نقل حديث كرده است و خلقي انبوه هم چون: حسن بصرى، زيد بن اسلم، سعيد بن جبير، سعيد بن مسيّب، طاووس بن كَيْسان، ابن ابي ليلى، عروة بن زبير، عطاء بن ابي رباح، عكرمه غلام ابن عبّاس، مجاهد بن جَبْر، ابن سيرين، زهرى، مسروق بن اجدع و مكحول كه همگي از شخصيّت هاي بزرگ و برجسته تابعي اند و نيز غلام اش نافع و هفت پسرش حمزه، سالم، عبداللّه، عبيداللّه، زيد، عمر و بلال از او نقل حديث كرده اند.

احاديث وي در صحاح ستّه اهل سنّت و نيز برخي از منابع روايي شيعي مانند خصال صدوق و قرب الاسناد و ... نقل شده است. بخاري و مسلم از ميان 1630 حديثي كه وي از رسول خدا(ص) نقل كرده است، بر 170 مورد از آن ها اتّفاق دارند. بخاري 81 و مسلم 31 روايت از آن ها را منفرداً نقل كرده اند. (37) .

بدين ترتيب، با نگاهي به شمار انبوه احاديثي كه وي آن ها را نقل كرده يا بدو نسبت داده اند، سخن نُوَوي درباره او درست مي نمايد كه: عبداللّه پس از ابوهريره، دومين صحابي در ميان شش صحابي است كه به كثرت نقل حديث رسول خدا(ص) شهره اند. (38) .و ي از جمله صحابيان راوي حديث غدير است. (39) .

آن گونه كه مورّخان نقل كرده اند، به دنبال برخوردي لفظي و نه چندان مهم كه بين عبداللّه و حجّاج درگرفت (40) ، مردي شامي به امر حجّاج نيزه اي زهرآلود بر پاي عبداللّه زد كه منجر به مرگ او در سال 73 ه.ق. شد. (41) .و ي كه به هنگام مرگ سال هاي پس از هشتاد سالگي را سپري مي كرد، وصيّت كرد تا او را در حرم دفن نكنند، چرا كه نمي خواست حتّي جسدش در شهري دفن شود كه از آن هجرت كرده بود، امّا حجّاج با اتّكا به قدرت خويش علاوه بر آن كه بر او نماز گزارد، وارثان او را نيز واداشت تا عبداللّه را در حرم و در گورستان مهاجران در (فَخّ) (42) نزديك (ذو طوى) به خاك بسپارند! (43) .

منابع ديگر

المغازي 1/ 21، 216، 453، 501 و 604 و 2/ 877؛ تاريخ خليفة بن خيّاط 115 و 208؛ تاريخ الثقات 269؛ المعارف 185 ؛ تاريخ طبري 4/ 228 و 428 ؛ الجرح و التعديل 2/ ق 2/ 107؛ مروج الذهب 3/ 14؛ حلية الاولياء 1/ 292؛ رجال طوسي 23؛ مختصر تاريخ دمشق 13/ 152؛ معجم البلدان 5/ 62؛ الكامل في التاريخ 2/ 151 و 364؛ 3/ 9، 65، 67، 109، 191، 192، 205، 208 و 331 و 4/ 17، 169و 211 و 19/ 147؛ تهذيب الاسماء واللغات ج 1/ ق 1/ 278؛ وفيات الاعيان 3/ 28؛ تهذيب الكمال 15/ 332؛ العبر في خبر من غبر 1/ 61؛ تذكرة الحفّاظ 1/ 37؛ تهذيب التهذيب 5/ 328؛ تقريب التهذيب 1/ 453؛ الاصابة 4/ 107؛ منهج المقال 209؛ مجمع الرجال 1/ 181 و 182 و 4/ 30؛ جامع الرواة 498/ 1؛ تنقيح المقال 2/ 200؛ الغدير 1/ 53؛ معجم رجال الحديث 10/ 267؛ قاموس الرجال 6/ 538 (چاپ جديد)؛ مستدركات علم رجال الحديث 6/ 62.

1. شمار اين آزادشدگان را تا هزار نيز گفته اند.

2. تنها يك بار هديه اي را رد كرد و آن، هديه مختار بن ابي عبيد ثقفي بود كه از قضا برادر همسر او نيز بود، ولي ابن سعد از غلام وي نافع نقل كرده كه او هداياي مكرّر مختار را پذيرفته است.(الطبقات الكبري 4/ 150 و الكامل في التاريخ 4/ 278).

3. الطبقات 2/ 373.

4. ابن اثير و نووي هجرت او را قبل از هجرت پدرش دانسته اند.

5. ابن سعد افزون بر اين، مطلبي دالّ بر دفاع عملي عبداللّه از جان عثمان، نقل نكرده است!.

6. تاريخ طبري 5/ 343.

7. الطبقات 4/ 183.

8. شرح نهج البلاغه 13/ 242.

9. الملل والنحل 1/ 24.

10. بحار الانوار 25/ 121.

11. همان 122 و 123.

12. نك: مفاتيح الجنان، زيارت روز يك شنبه.

13. بحار الانوار 38/ 149؛ 39/ 19، 207 و 263؛ 40/ 26 و 102/ 106.

14. سعد بن مالك، عبداللّه بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامة بن زيد از ميان صحابيان و ربيع بن خثيم، مسروق بن اجدع، اسود بن يزيد و ابو عبدالرحمن سلمي در ميان تابعيان از اين جمله اند (الاستيعاب 1/ 77).

15. اين فرموده رسول خدا با تعبيرهايي گوناگون از جمله: (علىّ مع الحقّ و الحقّ مع علىّ) حدود 36 بار در جاي جاي كتاب بحار الانوار نقل شده است كه براي تتبّع آن بايد از معاجم فراهم آمده از اين كتاب گسترده سود جست! نيز ر.ك: صحيح ترمذي 5/ 633؛ التفسير الكبير 1/ 205؛ مجمع الزوائد 7/ 235و تاريخ بغداد 14/ 321 .

16. به عنوان نمونه: بحار الانوار 27/ 67/ ح 3.

17. در اين رابطه به گفت و گوي معاويه و سعد بن ابي وقّاص كه در پاورقي ترجمه سعد درج شده است، مراجعه كنيد.

18. الطبقات 4/ 149.

19. همان.

20. همان.

21. اهل سنّت حديث منسوب به رسول خداق را كه در آن از ظهور دو مرد (كذّاب) (دروغ گو) و (مُبير) (هلاك كننده) از طايفه (ثقيف) خبر داده شده، از جمله بر حجّاج تطبيق مي كنند (به عنوان نمونه به تاريخ الاسلام 5/ 226 و 353، ذيل حالات مختار بن ابي عبيده و اسماء دختر ابو بكر مراجعه كنيد).

22. بحار الانوار 27/ 68/ ح 3.

23. همان.

24. بحار الانوار 27/ 67/ ح 1.

25. تاريخ طبري 4/ 428و الكامل في التاريخ 3/ 191و 205.

26. شرح نهج البلاغه 4/ 10.

27. همان 19/ 147.

28. انفال، آيه 23.

29. مروج الذهب 3/ 14.

30. رجال كشّي / ش 81.

31. همان / ش 82.

32. اسد الغابه 3/ 228 - 229 ؛وسير اعلام النبلاء 3/ 232.

33. اسد الغابه 3/ 228 - 229 ؛وسير اعلام النبلاء 3/ 232.

34. في تَقَلّبِ الأحْوالِ عِلمَ جَواهِر الرّجال (صبحي صالح، نهج البلاغه، قصار الحكم، 217).

35. همان خطبه 183.

36. نظير ابوجعفر اسكافي كه تعابير او را ابن ابي الحديد آورده است؛ ر.ك: شرح نهج البلاغه 13/ 242.

37. نك: قرب الاسناد ح 82؛ كتاب الخصال 1/ 31 و 2/ 486؛ رجال صحيح مسلم 1/ 336؛ رجال صحيح بخاري 1/ 383، تفسير فرات الكوفي ح 431، 614 و 621 ؛ كتاب الغيبة نعماني 93.

38. تهذيب الاسماء واللغات 1/ ق 1/ 280.

39. الغدير 1/ 53.

40. چنان كه پيش تر هم اشاره كرديم، وي در نمازهاي جمعه و جماعت حجّاج حاضر مي شد. در يكي از اين نمازهاي جمعه، خطبه نماز كه حجّاج ادايش مي كرد(!) به درازا كشيد و عبداللّه كه در برابر هيچ يك از جنايت هاي هولناك حجّاج كم ترين واكنشي از خود نشان نداده بود، با تذكّر اين نكته كه فضيلت به جاي آوردن نماز در اوّل وقت از دست مي رود(!)، خواهان به پايان رسيدن خطبه شد و بدين سان با بريدن سخن حجّاج خشم او را برانگيخت.

41. كتاب التاريخ الكبير 5/ 2؛ كتاب الثقات 3/ 210 و تاريخ بغداد 1/ 173 و

منابع ديگر

42. نُوَوي و ابن عساكر (مُحَصِّب) را موضعي بين مكّه و مني كه به مني نزديك تر است (معجم البلدان 5/ 62) مدفن او دانسته اند.

43. راستي كه جاي شگفتي است امام على (ع)پس از خودداري عبداللّه از بيعت با آن حضرت، نه تنها متعرّض او نمي شود، بلكه ضمانت او را نيز بر عهده مي گيرد، امّا حجّاج با زنده ومرده او چنان مي كند كه در بالا بدان اشاره كرديم! درنگ در اين قطعه هاي تكان دهنده تاريخ است كه هر خردمندي را بيش از پيش از عمق اين فراز گله مندانه آن امام راستين آگاه مي كند كه فرمود: اي مردم! ... آيا چشم به راه رهبري غير از من هستيد تا شما را به راه هاي رشد و صلاح راهنمايي و راهي كند (نك: صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه 182).

/ 160