عمّار بن ياسر بن عامر. - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عمّار بن ياسر بن عامر.

206عمّار بن ياسر بن عامر.

(حدود 56 ق . ه.- 37 ه . ق).

كنيه: ابو يقظان.

نسب: عَنْسى، مَذْحجِي.

لقب: طيّب، مطيّب، مكّى، مولي بني مخزوم.

طبقه: صحابي.

وي از اصحاب بزرگ و معروف رسول خدا(ص) است وبه قبيله يمني الاصل بني ثعلبه بن عوف عنسي وابسته است. پدرش ياسر به انگيزه يافتن برادر مفقودِ خود به مكّه آمد و در آن جا ماند و با ابوحذيفه مخزومي پيمان ولاء بست. ابوحذيفه يكي از كنيزان اش به نام (سُميّه) را به عقد او درآورد و عَمّار از وي متولّد شد. (1) .

ياسر دو پسر ديگر به نام هاي عبداللّه وحُرَيث داشت كه حُريث در زمان جاهليّت در يك درگيري به قتل رسيد.

عمّار، قامتي بلند و چهارشانه، چشماني درشت، بيني كوتاه و در سال هاي پاياني زندگى، رعشه اي در دست داشت او و پدر و مادرش تا مرگ مولاي شان (ابوحذيفه) با وي زندگي كردند. چون رسول خدا(ص) به پيامبري مبعوث گرديد و دعوت خود را علني كرد، آنان از نخستين گروندگان به اسلام بودند و بنا به نقل مورّخان، عمّار پس از سي نفر اسلام آورد.

خاندان ياسر از آن جا كه در مكّه قوم وعشيره اي نداشتند، همانند ديگر مسلمانان مستضعف مانند: بلال حبشى، صُهيب وخبّاب مورد آزار وشكنجه طاقت فرساي قريش و حتي مورد بي مِهري بني مخزوم قرار گرفتند. مشركين قريش آنان را در برابر گرماي آفتاب سوزان قرار داده وسنگ بزرگي بر سينه شان مي نهادند و گاهي زِره بر آنان پوشانده و در زنجير كشيده، بر روي شن هاي داغ مكّه مي كشاندند. رسول گرامي اسلام (ص)با ديدن اين منظره هاي دل خراش، آنان را به صبر و استقامت توصيه كرده، به بهشت مژده مي داد.

ياسر در اثر اين شكنجه ها به ديار باقي شتافت و (سُميّه) نيز با ضربه اي كه ابوجهل بر شكم اش وارد كرد، به شهادت رسيد و نام اش به عنوان نخستين شهيد در تاريخ اسلام، ثبت شد. (2) .

كار عمّارِ تازه مسلمان پس از شهادت پدر و مادرش دشوارتر شد و سخت مورد شكنجه قرار گرفت تا اين كه روزي براي رهايي از زير شكنجه در برابر خواسته هاي مشركان مبني بر ستايش بتهاي (لات) و (عُزّى) و بدگويي از پيامبر(ص) به ظاهر تسليم شد و چنين كرد. پس از اين جريان نزد پيامبر(ص) شتافت و در حالي كه سخت مي گريست گفت: چيزي به زبان راندم كه دلم بر خلاف آن است و بر ايمانم استوارم.

رسول خدا(ص) اشك از چشمان وي زدود، آن گاه فرمود: (اگر دوباره تو را شكنجه كردند و از تو خواستند كه به من ناسزا گويى، همان را انجام بده.) (3) .

بدين سان عمّار با عمل به (تقيّه) خود را از آزار قريش رها ساخت و چون پيامبر(ص) شنيد كه برخي او را به سبب اين كار متّهم به كفر كرده اند، فرمود: چنين نيست، بلكه سراپاي وجود عمّار را ايمان فراگرفته و با گوشت و خون او آميخته است.و ي با اوّلين گروه از مهاجران به مدينه رفت و در خانه مبشّر بن عبدالمنذر سُكنا گزيد. به دنبال مهاجرت رسول خدا(ص) از مكّه و ورود ايشان به (قُبا) عمّار نزد آن حضرت شتافت، سپس براي پيامبر(ص) جا و سايباني ساخت تا پيامبر(ص) زير آن استراحت كرده، نماز بگزارد. آن گاه به جمع آوري سنگ پرداخت پس از جمع شدن سنگ ها، رسول خدا مسجد را بنا و عمّار آن را تكميل كرد از اين رو او را اوّلين كسي دانسته اند كه براي مسلمانان مسجد ساخت. (4) .

پس از ورود به مدينه، پيامبر گرامي ميان او و حذيفه بن يمان و بنا به نقلي مقداد پيمان برادري بست و به منظور ساختن خانه، زميني به وي اهدا كرد.

عمّار در تمام جنگ هاي پيامبر(ص) ونيز در بيعت رضوان حضور يافت و پس از رحلت آن حضرت از كساني بود كه به خلافت و جانشيني ابو بكر اعتراض داشت (5) و او را به واگذاري خلافت به اهل آن توصيه مي كرد. بنا به نقل شيخ صدوق، از مهاجران، سعيد بن عاص، مقداد بن اسود، اُبىّ بن كعب، عمّار ياسر، ابوذر غفارى، عبدالله بن مسعود و بريده اسلمي و از انصار خُزيمة بن ثابت (ذوالشهادتين) سهل بن حنيف، ابو ايّوب انصارى، ابوهيثم بن تيهان در روز جمعه به هنگام ايراد خطبه نماز لب به اعتراض گشودند و عمّار ياسر گفت: اي ابو بكر! حقّي را كه خداوند براي جز تو قرار داده است، غصب نكن واولين كسي نباش كه فرمان رسول خدا(ص) را ناديده مي گيرد. خلافت را به اهل اش واگذار تا در روز واپسين پيامبر(ص) را خشنود كنى. (6) .

در عين حال وي در جنگ يمامه و سركوب فتنه مسيلمه كذّاب كه در زمان خلافت ابوبكر رخ داد حضور يافت و از كيان اسلام دفاع كرد. او در اين نبرد، در حالي كه از ناحيه گوش به شدت آسيب ديده بود، خطابه مي خواند و ديگر رزمندگان مسلمان را به ادامه نبرد تشويق مي كرد. (7) .و ي در زمان خلافت عمر بن خطاب، از سوي خليفه به ولايت كوفه منصوب شد و عمر در عهدنامه اش، خطاب به كوفيان نوشت كه عمّار از نُجباي اصحاب پيامبر(ص) است، ليكن پس از مدّتي عزل و ابو موسي اشعري به جاي وي نصب شد. روزي خليفه از عمّار پرسيد: آيا از اين كه تو را عزل كردم نرنجيدى وي پاسخ داد: سوگند به خدا، نه آن روزي كه مرا به اين كار گماشتى، خرسند شدم و نه امروز كه بركنار كردى، رنجيدم. (8) .

او در فتح مدائن كه در روزگار عمر بن خطّاب در سال شانزدهم هجري و به دست سعد بن ابي وقّاص صورت گرفت، شركت كرد و پس از فتح، بارها به آن جا سفر نمود.

او زباني برنده داشت و علناً به اقدامات عثمان حمله مي كرد و مي گفت: تو قريش را بر گردن مردم سوار كردى. و آن گاه كه خليفه دستور تبعيد ابوذر را به (رَبَذه) صادر كرد، عمّار بر او خشم گرفت و او را نفرين كرد و به رغم آن كه مردم از بدرقه ابوذر منع شده بودند، به همراه علي (ع)و خاندان آن حضرت در مراسم بدرقه حضور يافت، از اين رو خليفه تصميم گرفت كه پس از تبعيد ابوذر، عمّار را نيز تبعيد كند، اما بني مخزوم كه هم پيمانان او بودند، نزد علي رفته و از آن حضرت ياري خواستند و اميرمؤمنان (ع)فرمود: نمي گذاريم عثمان به ميل خود رفتار كند. (9) .

عمّار به دليل همين اعتراض هاي توفنده اش مورد ضرب و جرح خليفه و نگهبانان او قرار گرفت تا جايي كه پهلويش شكست و بي هوش شد. او را به خانه امّ سلمه همسر گرامي پيامبر(ص) بردند. چون به هوش آمد آبي طلبيد، وضو ساخت و نمازهاي فوت شده را به جاي آورد و گفت: خداوندا تو را سپاس مي گويم. اين اوّلين باري نيست كه در راه تو شكنجه مي شوم.

بني مخزوم نزد عثمان رفته و او را تهديد كردند كه اگر عمّار به سبب اين ضربه از دنيا برود. آنان جُز به كشتن خليفه رضايت نخواهند داد. او بعدها در اثر اين حادثه به باد فتق گرفتار شد. (10) .

عمّار و اهل بيت (ع)

محبّت وعلاقه قلبي عمّار به اهل بيت (ع)به ويژه پيامبر(ص) وامام علي (ع)بر كسي پوشيده نيست.

رسول خدا(ص) او و پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و (الطيّب المطيّب)اش ناميد و فرمود: دشمني با او دشمني با خداست. (11) .و نيز فرمود: بهشت مشتاق علي (ع)و سلمان و عمّار است.

هم چنين فرمود: آنان با عمّار چكار دارند! عمّار آنان را به بهشت مي خواند، ولي آن ها او را به آتش دعوت مي كنند و اين رسم اَشقيا و بدكاران است. (12) .

او در زمان خلافت اميرمؤمنان (ع)چون گوهر شب چراغي مي درخشيد وفضاي تاريك جان و افكار برخي سطحي نگران و كج انديشان را روشن مي ساخت. او سخن نغز پيامبر(ص) را كه خطاب به وي فرموده بود: (اگر همه مردم از يك راه بروند وعلي (ع)به تنهايي به راهي ديگر برود، تو همان را برگُزين كه علي برگزيده است) (13) آويزه گوش داشت و همواره ملازم آن حضرت بود و همان گونه كه در زمان خليفه دوم گفته بود، پس از به خلافت رسيدن آن حضرت، با وي بيعت كرد و مردم را به بيعت با آن حضرت فرا خواند. (14) .و ي در جنگ هاي جمل و صفّين به عنوان سردار سپاه علي (ع)حضور يافت. شيخ طوسي مي نويسد: پس از شكست اصحاب جمل، اميرمؤمنان دستور داد تا امّ المؤمنين عائشه را در خانه و قصر بني خَلَف در بصره اِسكان دهند. عمّار نزد عائِشه رفت و گفت: اي مادر ديدي چگونه فرزندانت براي ياري دينِ خدا شمشير زدند عائشه گفت: پس از آن كه چيره شدي چنين بينا و آگاه گشته اى.

عمّار گفت: من خيلي بيناتر از اين هستم. به خدا قسم اگر ما را تا نخل هاي (هَجَر) تعقيب مي كرديد، مي دانستم كه ما بر حق هستيم و شما بر باطل .... (15) .

حضور او در ميان كساني كه با پيامبر(ص) بيعت كردند سپس براي ياري علي (ع)به صفّين آمدند و نيز در ميان هشت صد صحابي كه در صفّين همراه اميرمؤمنان (ع)بودند براي ديگران معيار شناخت حق و باطل بود. (16) خُزيمة بن ثابت كه از اصحاب پيامبر(ص) بود در جنگ جمل حضوري بي طرفانه داشت، در جنگ صفّين نيز مردّد بود، اما پس از به قتل رسيدن عمّار شمشير به دست گرفت وگفت: الآن گمراهي آنان بر من آشكار شد. آن گاه به صفوف دشمن نزديك شد و به نبرد پرداخت تا كشته شد. (17) .

اسماءِ بن خارجه فزاري مي گويد: هنگام زوال (ظهر) در صفّين در كنار عمّار ياسر ايستاده بودم، مردي به دنبال عمّار بود تا اين كه او را يافت و گفت. سئوالي دارم، آشكارا بپرسم يا در نهان.

عمّار گفت: هرگونه كه مايلي بپرس.

مرد گفت: تا اين جا كه آمدم در حقانيّت خودمان و گمراهي طرف مقابل شكّي نداشتم، امّا چون صداي اذان و نماز و شهادتين آنان را شنيدم، ترديد كردم و تا صبح نگران بودم. نزد علي رفتم و سئوالم را طرح كردم، فرمود: عمّار را درياب و ببين چه مي گويد.

عمّار گفت: من همراه رسول خدا(ص) با اين پرچم سياه كه در دست عمروعاص است، در سه غزوه (بدر، احد و حُنين) جنگيده ام و اين چهارمين بار است ... موقعيت امروز ما همان موقعيت ديروز ما زير پرچم رسول خدا(ص) و جاي گاه امروز اينان همان جاي گاه ديروز مشركان و احزاب است ... به خدا سوگند من ريختن خون آنان را از ريختن خون گنجشكي برخود رواتر مي دانم. (18) .

كشته شدن عمّار در صفّين حتي در صفوف دشمن نيز اثر گذارد ذهبي مي نويسد: عمروعاص نزد معاويه آمد وگفت: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: عمّار را گروه بي دادگر به قتل مي رسانند. (19) .

معاويه گت: عمّار را كسي كشت كه او را به اين جا آورد و در تيررس ما قرارداد. (20) .

اميرمؤمنان (ع)پس از شنيدن سخن معاويه، فرمود: اگر گفته معاويه درست باشد پس حمزه را نيز پيامبر(ص) كشت كه او را به جنگ احد آورد!. (21) .

عمّار در صفّين فرماندهي سواره نظام را بر عهده داشت و در حالي كه معاويه و عمروعاص و دشمنان علي (ع)را كافرانِ به ظاهر مسلمان مي دانست به سوي دشمن حمله بُرد و چنين سرود:.

نَحنُ ضَرَبْناكُمْ عَلي تَنْزِيلِهِ

فَالْيَوْمَ نَضْرِبكُمْ عَلي تَأْوِيلِهِ (22) .

او در راهي كه انتخاب كرده بود چنان استوار بود كه مي گفت: خدايا! مي داني كه اگر رضايت تو در اين باشد كه خود را از بلندي به زير افكنم يا خود را در دريا غرق كنم و يا شمشير در شكم خود فرو برم، چنين خواهم كرد، ولي مي دانم كه امروز عملي بهتر و شايسته تر از نبرد با فاسقان نيست. (23) .و ي در حالي كه به شدّت مي جنگيد خود را به عمروعاص رساند و به او گفت: دين ات را به حكومت مصر فروختى.

عمروعاص گفت: چنين نيست، بلكه من به خون خواهي عثمان آمده ام.

عمّار پاسخ داد: يقين دارم كه تو در اين جنگ خدا را در نظر نداري .... (24) .

طبقه ومنزلت روايي عمّار.

منزلت روايي اين صحابي گرامي پيامبر(ص) و يار راستين امام علي (ع)بر كسي پوشيده نيست و همگان به مناقب، فضايل و وثاقت او اذعان دارند. منابع روايي سُنّي و شيعي بيش از شصت روايت از او نقل كرده اند.و ي از رسول خدا(ص) و از حذيفة بن يمان روايت كرده است واز او كساني چون: ابن عباس، ابو موسي اشعرى، جابر بن عبدالله، عبدالله بن جعفر، ابو امامه، سعيد بن مسيّب، ابووائل، فرزندش محمد بن عمّار و بسياري از صحابه و تابعين روايت كرده اند. (25) .

او كه از راويان حديث غدير نيز هست. (26) مي گويد: در جريان غزوه (ذات العُشَيره) در كنار علي (ع)و همراه او بودم كه پيامبر(ص) دستور داد تا سپاه اسلام در آن منطقه منزل كنند. در آن هنگام گروهي از (بني مدلج) در كنار چاهي در نخلستان مشغول كار بودند. علي بن ابي طالب (ع)فرمود: نزد آنان رفته و از چگونگي كارشان آگاه شويم.

پس از رفتن نزد آنان خسته شده و در گوشه اي از نخلستان روي خاكي نرم آرميديم. ناگهان رسول خدا(ص) به بالين ما آمد و در حالي كه خاك آلوده بوديم بيدارمان كرد و در آن جا بود كه خطاب به علىّ (ع)فرمود: (برخيز اي ابوتراب) و سپس ادامه داد: آيا مي خواهيد دو تن از شقي ترين مردم را به شما بشناسانم گفتيم: آري اي رسول خدا.

فرمود: احمير (27) ثمود كه ناقه صالح را پي كرد. و كسي كه اي علي ضربتي بر تارك ات مي زند و از خون آن، محاسنت را رنگين مي كند. (28) .و نيز از رسول خدا(ص) روايت مي كند كه فرمود: كسي كه در دنيا دو رو باشد، در قيامت دو زبان از آتش خواهد داشت. (29) .

سرانجام، اين صحابىِ با وفاي پيامبر(ص) و يار استوار اميرمؤمنان (ع)پس از عمري طولاني و سراسر افتخار، در جنگ صفّين در سال 37 ه . ق . در حدود 93 سالگي به دست (ابوالغاديه) كه از سپاهيان معاويه بود به قتل رسيد. عمّار در حالي كه از درد فتق به شدّت رنج مي بُرد، به طرف دشمن حمله مي كرد و اين سرود را مي خواند:.




  • اليوم ألقي الأحبّه
    محمّداً وحزبه.



  • محمّداً وحزبه.
    محمّداً وحزبه.



او در واپسين دم زندگي براي رفع تشنگي آبي خواست. غلام اش قدحي از شيري كه به همراه داشت، به او داد. عمّار به ياد سخن پيامبر(ص) افتاد كه فرموده بود: آخرين توشه تو از دنيا لَبَنْ (شير) خواهد بود، لذا وصيّت كرد كه لباس هاي خونين مرا از تنم بيرون نكنيد، چرا كه در قيامت با معاويه مخاصمه خواهم كرد. به وصيت عمل شد و بدون غسل و كفن علي (ع)بر او نماز خواند و در صفين دفن شد. (30) .

منابع ديگر

الطبقات الكبري 3/ 233 ؛ 4/ 136؛ 6/ 14 و 8/ 264؛ مسند احمد بن حنبل 4/ 262 - 319؛ كتاب التاريخ الكبير؛ 91/ 3؛ 25/ 7 و 6/ 161؛ رجال برقى 1و3؛ تاريخ يعقوبي 69 و 70؛ الجرح والتعديل 3/ ق 1/ 389؛ كتاب الخصال ؛ عيون اخبار الرضا 2/ 67؛ المغني 20/ ق 2/ 70؛ حلية الاولياء 1/ 139؛ المستدرك 3/ 385؛ جمهرة انساب العرب 405؛ اختيار معرفة الرجال ش 13، 14، 24 و 58؛ رجال طوسي 24 و 46؛ مناقب آل ابي طالب 1/ 28 و 68؛ اسد الغابة 4/ 43؛ الكامل في التاريخ 3/ 31؛ شرح نهج البلاغه 2/ 25 و 4/ 8؛ تهذيب الاسماء واللغات ج 1/ ق 2/ 37؛ لسان العرب 3/ 322؛ خلاصة الاقوال 128؛ رجال ابن داوود 255؛ تاريخ الاسلام 3/ 569؛ البداية والنهاية 3/ 217 و 7/ 312؛ مجمع الزوائد 9/ 291 - 298؛ الاصابة 4/ 73؛ تهذيب التهذيب 7/ 408؛ تقريب التهذيب 2/ 48؛ احقاق الحقّ 8/ 422 - 270؛ جامع الرواة 1/ 114؛ الدرجات الرفيعة 255؛ تنقيح المقال 2/ 320؛ سفينة البحار 6/ 504 - 507 (چاپ جديد)؛ اعيان الشيعه 8/ 371؛ معجم رجال الحديث 12/ 265؛ قاموس الرجال 7/ 104 (چاپ قديم)؛ مستدرك علم رجال الحديث 6/ 14.

1. الطبقات الكبري 3/ 246.

2. از اين رو، نادرستي سخن ابن قتيبه، ابن عساكر، ابن سعد و بلاذري در باره اين كه سُميّه پس از ياسر با ازرق رومي ازدواج كرد واز وي سلمة بن ازرق به دنيا آمد و درستي سخن ابن عبدالبرّ دالّ بر اين كه ازرق با سميّه مادر زياد بن ابيه، و همسر مولاي خودش (حارث بن كلده) ازدواج كرد، روشن مي شود (الطبقات الكبري 3/ 247؛ المعارف 256 و الاستيعاب 4/ 1863).

3. بنا به گفته ابن عباس وقتاده، آيه (اِلاّ مَنْ اُكرِه وَقَلبه مطمئِن بِالإيمان) در باره عمّار، ياسر، سميّه، بِلال، صهيب و خبّاب نازل شده است (مجمع البيان 6/ 203).

4. وفاء الوفاء 1/ 250.

5. تاريخ يعقوبي 2/ 9.

6. كتاب الخصال 2/ 465 - 461.

7. سير اعلام النبلاء 1/ 422.

8. مختصر تاريخ دمشق 18/ 223.

9. تاريخ يعقوبي 2/ 69 - 70.

10. انساب الاشراف 6/ 161 - 163.

11. تاريخ بغداد 1/ 152.

12. سير اعلام النبلاء 1/ 415.

13. كشف الغمّه 1/ 143.

14. شرح نهج البلاغه 2/ 25 و 4/ 8.

15. امالي طوسي 1/ 142.

16. الاستيعاب 3/ 1138.

17. تهذيب الكمال 21/ 225.

18. وقعه صفّين 321.

19. اين حديث متواتر است، ر. ك: سير اعلام النبلاء 1/ 421و احقاق الحق 8/ 422 - 470.

20. سير اعلام النبلاء 1/ 426.

21. كشف الغمّه 1/ 260 و شذرات الذّهب 1/ ق 1/ 45.

22. وقعة صفّين 340 - 341. قاضي عبدالجبار معتزلي نيز معاويه را تا حد كفر تنزيل مي دهد، نك: المغني 20/ ق 2/ 70.

23. الكامل في التاريخ 3/ 308.

24. همان 309.

25. نك: رجال صحيح بخاري 2/ 591؛ رجال صحيح مسلم 2/ 89؛ تهذيب الكمال 21/ 215 و كتاب الخصال 38، 278 و 303.

26. الغدير 1/ 56.

27. احمير ثمود، لقب قُدار بن سالف است؛ همان كسي كه ناقه صالح را پي كرد (لسان العرب 3/ 322).

28. مسند احمد بن حنبل 4/ 263.

29. كتاب الخصال 1/ 38.

30. الطبقات الكبري 3/ 264؛ انساب الاشراف 1/ 198و مختصر تاريخ دمشق 18/ 205.

/ 160